عمل نکردن
به نام خدا
پشت تپه: پس از پايان عمليات والفجر هشت [20/11/64- فاو] باخبر شديم كه يكى از دوستان ما با آرپى جى موفق شده يك فروند از هليكوپترهاى دشمن را ساقط كند. از آنجا كه اين برادر كله بزرگى داشت، بچه ها به شوخى مى گفتند: بيچاره خلبان به خيال اينكه تپه اى ديده آمده پايين تا پشت آن سنگر بگيرد، از بدشانسى هدف قرار گرفته است.
پشت تپه:
پس از پايان عمليات والفجر هشت [20/11/64- فاو] باخبر شديم كه يكى از دوستان ما با آرپى جى موفق شده يك فروند از هليكوپترهاى دشمن را ساقط كند. از آنجا كه اين برادر كله بزرگى داشت، بچه ها به شوخى مى گفتند: بيچاره خلبان به خيال اينكه تپه اى ديده آمده پايين تا پشت آن سنگر بگيرد، از بدشانسى هدف قرار گرفته است.
عمل نکرد عمل نکرد:
در “هورالهويزه"، “پاسگاه سعيدى” بودم. فرمانده پاسگاه يكى از بچه هاى بسيجى بود. با اندامى نحيف و لاغر و قدى بلند و كشيده. او هميشه از دو چيز اعصابش خرد بود. يكى اينكه دائم پايش بين فيبرهاى شناور گير مى كرد و تا زانو در آب فرو مى رفت و بچه ها با ديدن اين صحنه مى خنديدند. ديگر اينكه بيچاره هر وقت پاى قبضه مى آمد و گلوله خمپاره اى به طرف عراقيها پرتاب مى كرد، هر چه منتظر مى ماند صداى انفجارى نمى شنيد. همين امر باعث شده بود بچه ها در هر سنگر و چادرى كه بودند موقع شليك خمپاره به او نگاه كنند و بعد از اينكه گلوله منفجر نمى شد و صدايى به گوش نمى رسيد همه با هم بگويند: عمل نكرد، عمل نكرد! بنده خدا نيم نگاهى به دوستان مى انداخت. خودش نيز لبخند تلخى مى زد و مى گفت: دفعه بعد بيشتر سعى مى كنم. بالاخره مى زنم!