فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

شوق

14 آبان 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

سجده اي ديگر قدم که به شهر گذاشت از هيجان به پرواز درآمد . در پرواز بود و نبود . روي زمين مي رفت و نمي رفت . ًبا عبور از کنار هر ديوار شکسته اي يا از مقابل در هر خانه نيمه ويراني وگذر از کوچه اي و يا عرض خياباني جسورتر وبا اراده تر مي شد . تنها بود و نبود . سجده اي ديگر

قدم که به شهر گذاشت از هيجان به پرواز درآمد . در پرواز بود و نبود . روي زمين مي رفت و نمي رفت .
ًبا عبور از کنار هر ديوار شکسته اي يا از مقابل در هر خانه نيمه ويراني وگذر از کوچه اي و يا عرض خياباني جسورتر وبا اراده تر مي شد . تنها بود و نبود .
ولي روحش درکالبد هزار تن مصمم ديگر پيش مي رفت . هزار هزار تن در يک روح بودند . گام بر زمين تفتيده داشت و دلش در پرواز بود !
همين که نگاهش به مناره زخم خورده مسجد جامع افتاد رو به قبله و رو به مسجد سجده شکر گذارد. دست ها را به شکرانه بالا برد و از جان و دل فرياد برآورد:
” الهي تو راشکر که خودت خونين شهر ما را دوباره خرم آباد کردي” .
ورود صف بي انتهاي بسيجي ها ، ارتشي ها پاسدارها به شهر خونين فتح و آزادي خرمشهر را تضمين مي کرد . شهر خونين بال لحظه به لحظه آغوش محبتش را
بر وي رزمندگان گشوده تر مي نمود . محمد ذوق زده شده بود .
به ديوارها و درخت ها و درهاي سوراخ سوراخ خانه ها و کرکره ها در هم پيچيد مغازه ها دست مي کشيد و بر آنها بوسه مي زد .
فضاي شهر را مي بوييد . دلش لبريز از عشق و پيروزي شده بود . به تاخت پيش مي رفت . با خود مي گفت :
“پدرم ، مادرم، دوستانم، آشنايانم همشهري ها، هموطن ها آي همه آنهايي که التماس دعا داشتيد. شما را بشارت که شهرما، عشق مان ، پاره تن ميهن مان، بدست خدا آزاد شد.”
محمد دلش گواهي مي داد همه مردم. انتظار مي کشند تا خبر آزادي خرمشهر را از راديو بشنوند .
انگار همان لحظه ها بود که مادر شهيدي هنگام بدرقه رزمندگان با آه و اشک مي گفت:
” بسيجي ها، خدا نگهدارتان، خوشا به سعادت تان ما را هم دعا کنيد” .
در اوج انفجارها، صداي مادر، هنوز درگوش محمد طنين انداز بود که بغض خفته اش شکست .
اشک گرم شوق بر پهنه صورتش جاري شد . کمي جلوتر بازهم پيشاني بر خاک گرم و خونين شهر ساييد :
” خدايا تورا سپاس از اين همه لطف و دست ياري ات” .

بسيجي ها و رزمنده ها هيچ خستگي را نمي شناختند . با هر قدم به سوي مسجد جامع اوج بر مي داشتند . با تمام وجود دست خدا را حس کرده بود .
دستي که به قلبش آرامش داده بود و به آستانه مسجد جامع خرمشهر رسانده بودش . در پرواز دل نگاهش از پشت پرده اشک و از اوج مسجد جامع به آبي آسمان خدا رسيده بود .
ديگر نه صدايي مي شنيد ونه خود را مي ديد و نه حتي آنگاه که خمپاره اي بر آسفالت داغ به استقبالش نشست نه سوتي شنيده بود و نه انفنجاري را حس کرده بود .
نگاهش در انتهاي مناره در اوج خدا بود . ترکشي بی امان به صورتش نشسته بود تا او را بي واسطه به خدايش برساند.
محمد به شکرانه با سجده اي روبه درهاي گشوده آسمان خرمشهر تبسم کرد و به آسفالت تفتيده زانوزد و با فواره خون وضو ساخت و با آخرين نفس بر فراز خرمشهر به پرواز درآمد.

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: خاطرات دفاع مقدس لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • 0marziyeh
  • یا زهرا

آمار

  • امروز: 226
  • دیروز: 195
  • 7 روز قبل: 1093
  • 1 ماه قبل: 5215
  • کل بازدیدها: 234804

مطالب با رتبه بالا

  • هفته دولت گرامی باد (5.00)
  • شوخی با رزمنده ها (5.00)
  • مادرم غم دوری مرا با گریه برای زینب(س) تسکین ده (5.00)
  • از واردات قاچاقی قایق تا انگشت قطع شده در آب و نمک (5.00)
  • پهلوانی که نتوانست غارت خرمشهر را ببینید (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس