شهیدی که مظلومانه به آرزویش رسید
در يكي از روزها كه براي تشييع جنازه همرزمش آماده شد ميگفت: كاش روزي فرارسد كه بگويند براي تشييع جنازه من ميآيند. كاش آن روز بيايد…
شهيد علي زارع بيدكي یکی از شهدای ترور استان یزد به شمار می رود که به دست مزدوران كوموله در مسجدی در استان کردستان مظلومانه در سال 1361 به شهادت رسید.
وی در سال 1342در شهرستان مهریز به دنیا آمد، تا سن 5 سالگي به تعليم و آموزش قرآن پرداخت و سپس به مدرسه رفت، پس از مدتي به همراه برادران خود به تهران رفت و مشغول كار بنايي شد و هنگام بازگشت به پدر در كار كشاورزي كمك ميكرد. وي در سال 1361 به جبهه اعزام شد و مدت 3 ماه در كرمان و 3 ماه هم در كردستان از آرمانهای میهنش دفاع می کرد.
اين شهيد عزيز در خانه با اعضاي خانواده برخورد خوبي داشت و با قرآن مأنوس بود و آن را تلاوت ميكرد. مقيد به نماز و روزه و خمس بود و در كلاسهاي عقيدتي و احكام و مداحي شركت ميكرد تا روح خود را با تعاليم جانبخش دين بيارايد.
کاشی های مسجد یادآور خاطراتی از شهید
روزي علي از خدمت برگشته بود و در حال چسباندن كاشيهاي آشپزخانه بود. در روي يكي از اين كاشيها نوشته شده بود «النظافه من الايمان» و او به مادر سفارش ميكند: سعي كن هميشه خانه را تميز نگهداري و سعي كن قلبت را نيز هميشه پاك نگهداري و بار ديگر ميگويد در تزكيه نفس بكوشيد تا در مقابل خداوند سربلند باشيد… .
مادرش افزود: يكي از يادگاريهاي پسرم چسباندن كاشيهاي مسجد محلهمان است كه هر وقت به آنها نگاه ميكنم به ياد او ميافتم.
در اندوه بهشتي
يكي از مرخصيهايش مصادف با شهادت شهيد بهشتي بود، او خطاب به خانواده گفت ميدانيد امروز يك رادمرد اسلام را با يارانش به شهادت رساندند و آنها گفتند بله اين خبر ناراحت كننده را شنيدهايم و مادر ميگويد: امروز در عوض 72 مادر نيز پسر آوردهاند شايد جاي آنها را پر كنند. شهيد تبسمي كرد و گفت محال است هيچ كس به پاي مقام والاي بهشتي نميرسد. به راستي كه به قول امام راحل بهشتي يك امت بود و مظلوم زيست و مظلوم مرد و خار چشم دشمنان بود…
شوخطبعي در جبهه
شهيد براي مادر تعريف ميكند: وقتي تازه به خدمت رفته بوديم وسايل ضروري نداشتيم. وقتي با دوستان مشغول خوردن هندوانه بوديم بعد از مدتي يك نفر به ما گفت براي گرفتن ناهار برويم و تازه متوجه شديم كه ظرف غذا با خود نياورديم و آن روز لذيذترين غذا را در همان پوستهاي هندوانه خورديم شايد آن روز بهترين روز زندگي من بود…
در آرزوي شهادت
در يكي از روزها كه براي تشييع جنازه همرزمش آماده شد ميگفت: كاش روزي فرارسد كه بگويند براي تشييع جنازه من ميآيند. كاش آن روز بيايد…
آري آرزوي او محقق شد و اين شيفته شهادت، به فوز عظيم دست يافت.
نگارنده : fatehan