فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

شهید چیت

14 آبان 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

 

اوایل مهر ماه سال 63 ماموریتی را به واحد اطلاعات و عملیات تیپ انصارالحسین (ع) محول کردند. منطقه میمک دارای عوارض و پستی و بلندی زیاد با ارتفاعاتی کوچک و متوسط و شیارهایی عمیق بود. فاصله خط خودی با دشمن به بیش از 6 – 5 کیلومتر می رسید. البته بعضی از جاها کمی بیشتر یا کمتر ، در بین راه هیچ نشانی از سبزه و درخت و آب آبادانی نبود ، رودخانه فصلی موجود هم در آن وقت از سال خشک بود و لابلای سنگ ها و چاله ها مقدار کمی آب تلخ و آلوده و تیره بود که قابل استفاده نبود ، اسم رودخانه را بان تلخ آب گذاشته بودند
اوایل مهر ماه سال 63 ماموریتی را به واحد اطلاعات و عملیات تیپ انصارالحسین (ع) محول کردند. منطقه میمک دارای عوارض و پستی و بلندی زیاد با ارتفاعاتی کوچک و متوسط و شیارهایی عمیق بود. فاصله خط خودی با دشمن به بیش از 6 – 5 کیلومتر می رسید. البته بعضی از جاها کمی بیشتر یا کمتر ، در بین راه هیچ نشانی از سبزه و درخت و آب آبادانی نبود ، رودخانه فصلی موجود هم در آن وقت از سال خشک بود و لابلای سنگ ها و چاله ها مقدار کمی آب تلخ و آلوده و تیره بود که قابل استفاده نبود ، اسم رودخانه را بان تلخ آب گذاشته بودند

، کف شیار پر از سنگ های ریز و درشت و بعضا نوک تیز بود که خودنمایی می کرد و خار و خاشاک هم به وفور به چشم می خورد بعضی مواقع مجبور بودیم برای رفع تشنگی گالن های آب را در بین راه و در چند نقطه ، لابلای سنگ ها پنهان کنیم که اگر زمانی نیاز به آب پیدا کردیم و تشنگی بر ما غلبه کرد از آن استفاده کنیم. از بس میسر طولانی و عوارض زمین هم زیاد بود ، مجبور بودیم حدود نیمی از راه را در روشنایی روز حرکت کنیم و مابقی را وقتی هوا تاریک می شد می رفتیم و خط دشمن و استعدادها و موانع و میدان مین و مسیر را شناسایی می کردیم و برمکی گشتیم ، آنقدر راه می رفتیم که بعد از برگشت همه از خستگی می افتادیم و ساعتها استراحت می کردیم علی آقا خط ارتفاع چادری را به تیم ما داده بود البته اسم رسمی آن چادر نبود ولی ما عادت داشتیم هر جایی و تپه ارتفاعی که به ما می دادند بنا به شکل آن برایش اسم می گذاشتیم ، حالا مسیر و هدف ما ارتفاعی شبیه چادر بود که اسمش را چادری گذاشتیم باید بعد از عبور از بان تلخ آب از شیار کره طاووس به سمت آن حرکت می کردیم تقریبا مسیر 6-5 کیلومتر بود تازه از گشت برگشته بودیم و بعد از کمی استراحت علی آقا ما را به سنگرش فرا خواند. با یا ا… وارد سنگر شدیم و علی آقا هم تمام قد جلوی پایمان بلند شدبا سلام و احوال پرسی گرمی که اخلاقش بود مرا به نشستن در کنارش دعوت کرد.- خوب حسینعلی (مرادی) خوش خبر باشی، دیشب چکار کردید ؟

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: خاطرات دفاع مقدس لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • نورفشان
  • یا زهرا

آمار

  • امروز: 165
  • دیروز: 195
  • 7 روز قبل: 1093
  • 1 ماه قبل: 5215
  • کل بازدیدها: 234804

مطالب با رتبه بالا

  • وصیتنامه شهید محمد رضا قوس (5.00)
  • وصیت نامه شهید قاسم میر حسینی (5.00)
  • بگو 7 هزار سال! (از خاطرات عملیات خیبر) (5.00)
  • صيت نامه شهيد غلامرضا صالحی (5.00)
  • ماجرای سحری دادن سرهنگ عراقی به اسرای ایرانی در موصل (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس