شهید خادم
به نام خدا
دوستانش مي گفتند : شب قبل از شهادت تا صبح نماز و دعا مي خواند ، مناجات با خدا داشته . بچّه ها سر به سرش مي گذاشتند و مي گفتند : چرا اينقدر تو امشب مناجات مي كني ؟ مي خنديده و چيزي نمي گفته است . بعد صبح كه صبحانه مي آورند و مي گويند : بيا صبحانه بخور
سردار شهيد محمدمهدي خادماشريعه
نام پدر:صادق محل تولد:شهرستان مشهد
تاريخ تولد:00/03/37 تاريخ شهادت :31/02/61
محل شهادت :دزفول منطقه :عمليات والفجر 1
مسؤليت :فرماندهتيپ شغل :
عضويت : كادر يگان:سپاه پاسداران
گلزار :حرممطهرامامرضا کد شهید:6110284
دوستانش مي گفتند : شب قبل از شهادت تا صبح نماز و دعا مي خواند ، مناجات با خدا داشته . بچّه ها سر به سرش مي گذاشتند و مي گفتند : چرا اينقدر تو امشب مناجات مي كني ؟ مي خنديده و چيزي نمي گفته است . بعد صبح كه صبحانه مي آورند و مي گويند : بيا صبحانه بخور مي گويد : نه من صبحانه را امروز مي روم در بهشت مي خورم . نقشه را از داخل ماشين مي آورد و روي زمين پهن مي كند و نشان مي دهد كه از اين راه برويم و بايد اينطوري فعّاليّت داشته باشيم تا به هدف برسيم . نقشه را جمع مي كند و در ماشين مي نشيند كه خمپاره مي آيد . دوستش مي گفت : داخل ماشين يك پرتقال به او داده بودم امّا نخورد و گفت : من به بهشت مي روم و مي خورم و آن را همينطور جلوي ماشين گذاشته بود و مي گفته : من مي خواهم روزه باشم و با روزه وارد بهشت شوم و در بهشت افطار كنم . بعد كه خمپاره آمده ، همينطور نشسته بود . دوستانش مي گفتند : ديديم سرش روي شانه اش افتاد و چراغي بود كه خاموش شد .
خاطره دوم :
آخرين لحظاتي كه در كنار ايشان بودم كمتر از يك ساعت از شهادت وي بود . روز قبل از شهادت فرماندهان خراسان به جبهه آمده بودند و جلساتي با اين آقايان داشتيم كه طي آن جلسات مسائل جبهه و جنگ بررسي مي شد . قرار شد شهيد آن ها را به نقاط مختلف جبهه ، جهت سركشي ببرد . آن شب با شهيد در يك مكان خوابيديم . قرار بود صبح به سركشي برويم . بعد از نماز من مجدّداً خوابيدم . در اين اثناء فرماندهان به سراغ خادم الشريعه آمده و به همراه او جهت سركشي از خطوط مقدّم عازم مي شوند . ساعتي بعد كه از خواب بيدار شدم توسّط شهيد نورالله كاظميان با خبر شدم كه علي سركشي ، شهيد مورد اصابت تركش خمپاره قرار گرفته و به شهادت رسيده است .