شب بارانی خط شکنی !
به نام خدا
شب بارانی خط شکنی ! از این كه توسط حاج بصیر به عنوان غواص انتخاب شدم، از خوشحالی در پوست نمیگنجیدم . همیشه برای خط شكنی لحظه شماری میكردم.
بعضیها هم به شوخی میگفتند پارتی داشتن خوبیش همین است. بعد از آموزشهای سخت غواصی كه در بهمن شیر دیدیم. به این نتیجه رسیدیم كه یك عملیات آبی خاكی را در پیش داریم. این كه كجاست، نمیدانستیم. خدا بیامرزد سردار شهید مهرزادی را یك روز آمده بود نزدیك محل اقامت ما، نشانی كسی یا جایی را خواسته بود. از هر كس سوال میكرد. بچهها به او جواب نمیدادند. یك كاغذی را تن سنگر وصل كرده بودیم مبنی بر این كه ما «قرص نمیدانیم» خوردیم. شهید مهرزادی از این عمل ما تقدیر و تشكر كرد. منظور این بود كه نكات حفاظتی چه از طرف مسوولین و چه از طرف نیروها رعایت میشد. به ما گفتند كه میبایست از هشت معبر به دشمن حمله ببریم. مرا به عنوان فرماندهی گروهی كه میبایست از معبر هشتم به دل دشمن بزند، انتخاب كردند. وقتی شنیدم فرمانده معبر هشتم شدم. به بچهها گفتم اسم این معبر را میگذاریم معبر امام رضا (ع)، توسلاتمان را بیشتر به سوی امام رضا (ع) سوق دادیم. آخر رسم بود قبل از هر عملیاتی متوسل به چهارده معصوم شویم. به ما گفته بود به نیت چهارده معصوم 14 هزار صلوات نذر كنید. اگر بگویم توان رزمی ما با نام گذاری معبر به نام امام رضا (ع) دو برابر شد، شاید باورتان نشود. با این اسم همهی بچهها حال میكردند. دوستی داشتم به نام «رضا حقپرست» كه شهید شد. به شوخی به او گفتم به خاطر این كه لباس غواصی نداریم، اسم تو را از فهرست خط شكنان خط زدم. رضا بغض كرد و شروع كرد در رابطه با تواناییهای خودش صحبت كردن. در پایان گفت این حق من نیست كه اسمم خط بخورد. دلم برایش سوخت. گفتم شوخی كردم. وقتی فهمید شوخی كردم از خوشحالی داشت پرواز میكرد و جالب این كه در تقسیم فینهای غواصی یك لنگه به ما كم دادند. شهید رضا حقپرست گفت من با همان یك لنگه فین در عملیات شركت میكنم. آخرین باری كه برای توجیه ما را میبردند، بارش ناگهانی باران، ما را متعجب كرد. حاج بصیر گفت: نماز شكر بخوانید امداد غیبی است كه شامل ما شد. شب عملیات هم هوا نامساعد بود به طوری كه دشمن را در درون سنگرشان فرو برد. وقتی برای عملیات وارد آب شدیم، كمی ترسم برداشت ولی زود با توسل به امام رضا (ع) روحیهام را بازیافتم. پیش خودم گفتم اگر تو جا بزنی، رزمندگان معبر امام رضا (ع) خط را نخواهند شكست و این شكست به غیر از تو مسببی نخواهد داشت. توكل به خدا و توسل به امام رضا كارش را كرد به طوری كه با قدرت تمام آب اروند را پشت سرگذاشتیم و به خط دشمن رسیدیم. قرار بود با یك سیم و یا طنابی با هم مرتبط باشیم ولی بچهها گفتند دستهایمان را محكم به هم میگیریم. آنقدر بچهها به هم نزدیك بودند كه دوست نداشتند یك لحظه از هم جدا شوند. حاجی به فرماندهان دسته گفته بود. قاشق عسل را فرماندهان با دست خودشان به دهان غواصها بگذارند وقتی به حاجی گفتم چرا؟ گفت میخواهم نیروها و فرماندهان قدر همدیگر را بدانند. و این دستور حاجی در عملیات خودش را نشان داد. بچهها عسل میخوردند تا سرمای زیر صفر درجهی آب آنها را اذیت نكند ولی تنها چیزی كه بچهها را برای این عملیات گرم میكرد توسل به ائمه اطهار بود كه امید واریم خداوند تا پایان عمرمان این توسلات را از ما نگیرد .
از خاطرات : سرهنگ پاسدار حاج هادی بصیر