سقوط در دریا و جدال با مرگ
بسم الله الرحمن الرحیم
تکههایی از بدن پرسنل ناوچه روی آب شناور بود و از آنجا که «خون» یکی از محرکهای کوسههاست و در منطقه محل وقوع حادثه کوسه زیاد وجود داشت، با شنا و تقلای زیاد خود را از محل آبهای خون آلود دور کردم.
در پی آغاز جنگ تحمیلی رژیم عراق با جمهوری اسلامی ایران، در روز 7 آذرماه سال 1359 جانبازان دلاور و دریادل نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران در عملیات غرورآفرین بر سینه آبهای نیلگون خلیج فارس، حماسه آفریدند و در نبردی رویاروی با مزدوران دشمن با انهدام 11 واحد سطحی، تعدادی از ناوچههای موشکانداز «اوزا»ی دشمن را منهدم کردند.
در این عملیات که 13 فروند هواپیمای میگ دشمن به وسیله عقابان تیرپرواز نیروی هوایی و یگانهای نیروی دریایی ایران سرنگون گردید، ناوچه قهرمان «پیکان» پس از وارد کردن ضربات کوبنده به واحدهای دریایی دشمن و حماسه آفرینیهای بسیار، با رزمندگان سلحشورش مورد اصابت قرار گرفت.
در این روز، حماسه آفرینان قهرمان ناوچه پیکان و دیگر رزمندگان شجاع نیروی دریایی جمهوری اسلامی ایران، با وارد نمودن ضربات سنگین به نیروی دریایی دشمن، پیروزی درخشانی در نبرد عرصه دریا به دست آوردند و واحدهای دریایی دشمن را منهدم کردند. این روز به پاس گرامیداشت فداکاریها و جانبازیهای رزمآوران قهرمان نیروی دریایی در کسب این پیروزی عظیم، به نام «روز نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران» نامگذاری شد.
ناخدا «سرنوشت» یکی از دلاوران جانباز نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران که در عملیات تسخیر و انهدام اسکله نفتی «البکر» عراق شرکت داشت و در پی اصابت موشکهای دشمن به ناوچه قهرمان پیکان همراه با دیگر جانبازان شجاع آن ناوچه از عرض ناوچه به داخل دریا پرت شد و از جمله معدود افرادی است که پس از ساعتها تلاش و استقامت بر پهنه آبهای نیلگون خلیج فارس با گرسنگی، کوسهها، ماهیهای گوشتخوار و دیگر مشکلات دست و پنجه نرم کرد و سرانجام توانست چند تن از سرنشینان ناوچه پیکان و یک اسیر عراقی را نجات دهد و خود آخرین نفری بود که پس از دهها ساعت سرگردانی در دریا، با تلاش رزمآوران و دلاوران هوادریای نیروی دریایی از آب گرفته شد.
علیرغم اینکه در طول هشت سال دفاع مقدس، آبهای نیلگون خلیچ فارس، بزرگترین نبردهای دریایی را به خود دیده است، اما همچنان عملیات ناوچه پیکان موسوم به عملیات «مروارید» بزرگترین نبرد دریایی خلیج فارس به شمار میرود.
لحظه به لحظه از وقایعی که هنگام اجرای عملیات مروارید و انهدام اسلکه عظیم البکر، بازگشت به ناوچه، اصابت موشکها به ناوچه پیکان و لحظههای جدال مرگ و زندگی که در 7 آذرماه بر مدافعان دلاور انقلاب اسلامی گذشته است، نمایانگر روح سلحشوری، شجاعت و استقامت و پایداری و مقاومت رزمندگان سرزمین انقلاب اسلامی است که به اتفاق از زبان «ناخدا سرنوشت» میخوانیم.
*سقوط در دریا
با اینکه دستور تخلیه و ترک ناوچه داده شده بود، هیچ یک از پرسنل حاضر به ترک ناوچه نبودند؛ چون واقعا ناوچه عین کشور و خانهشان بود، حاضر بودند غرق شوند، ولی حاضر به ترک کردن ناوچه نبودند و در آن حالت اضطراری مجددا برای دفاع آماده شدند و یا تلاش بسیار یکی از ژنراتورها را روشن کردند. توپ سینه ناوچه نیز که از کار افتاده بود، بار دیگر آماده شدند تا آن را به کار بیندازند. من که بر اثر اصابت ترکش مجروح شده بودم،وقتی که با این وضعیت مواجه شدم، به اطرافم نگاه کردم، تمام پرسنلی که در اطرافم بودند، زخمی شده بودند. تمام گوشها پاره شده بود و خون از آنها بیرون میزد. صورتها به قدری زخم برداشته بود که افراد قابل شناسایی نبودند. در کلیه قسمتهایی که ما ایستاده بودیم، خون پاشیده بود و من از دیگران وضع بهتری داشتم، زیرا به خاطر میآورم در لحظه اصابت موشک به پاشنه، تنها کاری که کردم، این بود که یکی از دستهای خود را جلوی صورتم آوردم و در نتیجه یکی از چشمانم مورد اصابت ترکش قرار نگرفت، ولی سمت راست صورتم خونین و مجروح شد و بلافاصله ورم کرد. تنها با یک چشم قادر به دیدن بودم. بعد از اینکه وضع خودم و بچهها را ارزیابی کردم، به یکی از نفرات تیم خودمان که پشت سرم ایستاده بود، گفتم یکی از اسلحهها را به من بدهد. گفت: خشاب ندارم. گفتم ایرادی ندارد خودم خشاب دارم. فانسقه به کمرم بود و هنوز تعداد زیادی خشاب 3-ژ و یوزی داشتم. تعدادی نارنجک نیز دور کمر و درون جیبهایم بود. علاوه بر اینها در داخل اورکتم نیز دو قبضه اسلحه کمری داشتم که بضامن آماده بود.
موشک حدود ساعت 12/50 الی 12/55 به پاشنه ناوچه اصابت کرد. هنوز یک نشده بود؛ اسلحه را از دوستم گرفتم و آن را مسلح کردم، زیرا میدانستم که با توجه به از کار افتادن ژنراتور و رفتن برق وضعیت اضطراری، تنها راه مقابله با خطر، فعلا اسلحه سبک است. خودم را به بالای پل فرماندهی رساندم و به زانو نشستم. نفر بعدی یک «یوزی» گرفت و یکی دیگر از افراد تیم یک قبضه تیربار «ام-ژ3» را که آماده شلیک بود، آورد. میدانستیم که هنوز روی رادار دشمن یک هدف هستیم. آماده دریافت موشکهای بعدی شدیم و هیچ قدرت دفاعی جز سلاحهای سبکی که در دستمان بود، نداشتیم. بچههایی که زخمی شده بودند، ناله میکردند و کمک میخواستند. داد زدم دکتر را بفرستید قسمت عقب پاشنه. دکتر لحظاتی بعد برای کمک به یکی از نفرات که در قسمت سینه (جلو ناوچه) کمک میخواست، بالای سر او حاضر شد.در همین لحظه یکی از نفراتی که در قسمت «سینه» ناوچه بود، داد زد: موشک! بلافاصله به افق روبرو چشم دوختیم و متوجه موشک شدیم. تصمیم داشتیم در آخرین لحظه موشک را بزنیم و وقتی فشنگهایمان تمام شد، بپریم توی آب. وقتی داد زدم موشک، پرسنلی که در داخل ناوچه بودند، آنها که توانی داشتند، تکتک به داخل آب پریدند و آماده شلیک شدیم. من و نفری که از تیم ما بود و یوزی به دست داشت، نشانه روی کردیم و ماشه را چکاندیم. من چند ثانیه فقط صدای تیراندازی شنیدم و وقتی متوجه شدم که خشاب خالی شده است، بلند شدم به طرف جلو که بپرم توی آب، ولی دیگر دیر شده بود. وسط زمین و هوا بودم که دیگر چیزی نفهمیدم و بیهوش شدم. قبل از بیهوش شدن، متوجه شدم که موشک بالای سر ما و در فاصله خیلی نزدیک بالای ناوچه منفجر شد. بعد از چند ثانیه ناگهان انفجار دو برابر شد، فکر میکنم دو موشک بود که پشت سر هم شلیک گردید و موشک چهارم داخل موشک سوم منفجر شد.
من در قسمت بالای پل فرماندهی یعنی بالاترین قسمت ناوچه ایستاده و در حال پرتاب خود به داخل آب بودم که این اتفاقات افتاد. شدت و موج انفجار به حدی قوی و شدید بود که به قسمتهای جلو ناوچه صدمات زیادی وارد شد و من دیگر چیزی نفهمیدم.
*جدال با مرگ
نمیدانم چند ثانیه در این وضعیت بودم؛ در حالی که خفگی به من دست داده بود، خود را در عمق آب یافتم. تفنگ ژ-3 هنوز در دستم بود و مقداری مهمات به همراه داشتم. در یک لحظه تصمیم گرفتم و اسلحه و مهمات را از خود دور کردم. به این نکته هم لازم است اشاره کنم که وجود اسلحه در دست و مهمات در داخل «اورکت» باعث شده بود که با سرعت بیشتری در عمق آب فرو روم و از صدمات انفجار شعاع برد ترکشهای ناشی از انفجار موشک در سطح آب مصون بمانم.
پس از سبک کردن خود، تلاش کردم به سطح آب برسم. شروع به بالا آمدن کردم تا اینکه سرم به مانعی برخورد کرد. از لحاظ تنفس در عذاب بودم. در همین موقع از طرف دیگر نوری مشاهده کردم و این امر به من فهماند که دید خود را به طور کامل از دست ندادهام به هر زحمتی بود خودم را به سطح آب رساندم و با یک تنفس عمیق حالت عادی خود را به دست آوردم. چند نفر که زخمی شده بودند، خود را به بدنه ناوچه صدمه دیده چسبانده بودند و چون فاقد جلیقه نجات بودند، قصد داشتند به داخل ناوچه بروند.
در قسمت عقب ناوچه هم وضع تقریبا همین گونه بود؛ یک نفر که سر و روی او خونآلود بود، خود را از قسمت پاره شده ناوچه بیرون میکشید، پس از اینکه به حال عادی برگشتم، با فریاد از بچهها خواستم که از بدنه ناوچه جدا شوند، چون خطرات زیادی آنها را تهدید میکرد. وقتی نداشتم که برای نجات افرادی که روی ناوچه بودند، اقدام کنم. به پشت شنا میکردم و تلاش مینمودم که در گرداب گرفتار نشوم. آب دریا از خون شهیدانمان قرمز رنگ شده بود. تکههایی از بدن پرسنل ناوچه روی آب شناور بود و از آنجا که «خون» یکی از محرکهای کوسههاست و در منطقه محل وقوع حادثه کوسه زیاد وجود داشت، با شنا و تقلای زیاد خود را از محل آبهای خون آلود دور کردم. در همین موقع یکی از افراد تیم خود را در حال شنا کردن دیدم؛ به طرفش رفتم و دریافتم که سالم است، از وی خواستم که با چاقویش بندهای پوتینم را پاره کند و به این ترتیب با خارج ساختن پوتین سبکتر شده، راحتتر شنا میکردم. در همین لحظه متوجه چند تن از سرنشینان ناوچه شدم که به یکی از قایقهای نجات نیم سوخته آویزان شدهاند. قصد داشتم به طرف آنها بروم، ولی متوجه فردی شدم که با شنا داشت از ما دور میشد، با دقت بیشتر به او نگاه کردم، متوجه شدم که یکی از اسیران عراقی است که در حال فرار است، با کلمات و جملات محدود عربی که می دانستم، از او خواستم که به طرف ما بیاید و وقتی به او نزدیک شدم، او هم تغییر جهت داد و به سویم آمد. به او گفتم که من با مرکز عملیات خودمان تماس گرفته و تقاضای هلیکوپتر کردهام و تا چند لحظه دیگر نجات خواهیم یافت. خوشبختانه اسیر عراقی که یک افسر غواص بود، به زبان انگلیسی آشنا بود؛ دوتایی به سوی دیگر برادران ایرانی که به قایق نجات نیمسوخته آویزان شده بودند،حرکت کردیم.
*چراغ دریایی
در همین لحظه متوجه شدیم که دو نفر دیگر از افراد ایرانی در داخل یک قایق نجات هستند. با شنا به طرف آنها رفتیم، ولی هر چه شنا میکردیم به علت وزش باد شدید، فاصله ما با آنها بیشتر میشد. بعد از مقداری کوشش بیحاصل، با فریاد از آنها خواستیم که از پاروهای داخل قایق استفاده کنند، به سوی ما بیایند، ولی اینطور به نظر میآمد که آنها بر عکس پارو میزنند. گمان کردم شاید از اسرای عراقی باشند متأسفانه نتوانستیم خود را به قایق آنها برسانیم و ناچار به بقیه افراد پیوستیم (البته بعد معلوم شد سرنشینان قایق مذکور ایرانی بودند که با کمک هلیکوپترهای «هوادریا» نجات یافتند). بعد از پیوستن به بچهها، دو نفر دیگر از افراد تیم خودمان را دیدم که قادر به شنا کردن بودند، از آنها خواستم که قسمت عقب قایق نیمسوخته را حمایت کنند تا از پراکندگی افراد جلوگیری شود، چون نجات گروهی افراد بیشتر میسر بود تا نجات فردی. تعداد افرادی که روی آب مانده بودند،حدود شانزده نفر میشدند و برخی از آنان دچار نقص عضو، پارگی اعضای بدن و شکستگی شده بودند. یکی از این افراد چشم چپش از حدقه بیرون زده بود و با هر حرکت موج آب به بالا و پایین میرفت. خلاصه بعد از اینکه بچهها را جمع کردیم، من زیر قایق رفتم و طناب مخصوص قایق را که در زیر آن قرار دارد، پیدا کردم و آن را با خود به بالا آوردم، یک سر آن را به اسیر عراقی دادم و سر دیگر را خودم در دست گرفتم. با بچهها صحبت کردم که ما فاصله چندانی با چراغ دریایی نداریم و اگر قدری مقاومت و استقامت به خرج دهیم، میتوانیم خودمان را به چراغ دریایی برسانیم و نجات یابیم. این را یقین داشتم. زیرا قبلا ساعتها با هلیکوپتر روی منطقه پرواز کرده بودیم و میدانستیم نزدیکـرین چراغ دریایی در کجا قرار دارد.
برای ما خیلی مهم بود که خود را به چراغ دریایی برسانیم زیرا قایق نیم سوختهای که بدان اتکا داشتیم و نقطه امید ما برای حمل مجروحان بود به علت داشتن سوراخ چندان مورد اعتماد نبود بادش در حال خالی شدن بود و هر لحظه امکان داشت که به زیر آب فرو رود. در آن صورت نمیتوانستیم بیش از یکی دو نفر از مجروحان را نجات دهیم بنابراین همگی به راه افتادیم. با گفتن یا علی و تکرار این کلام نیروبخش بیش از دو ساعت شنا کردیم و خودمان را به یک مایلی چراغ دریایی که با چشم دیده میشد رساندیم. هر لحظه امید نجات ما بیشتر میشد اما متاسفانه در همین هنگام جریان آب عوض شد. یعنی آب دریا که در حالت جزر بود به مد تبدیل شد و جریانی که به پیشروی ما کمک میکرد درست بر عکس شد. هر چه شنا میکردیم که به پیش برویم فاصلهمان بیشتر میشد تا اینکه مجددا خود را در منطقهای یافتیم که چند ساعت قبل در آنجا بودیم.
منبع: سایت فاتحان
برای شادی روح شهیدان صلوات