سرباز
به نام خدا
یک روز متوجه شدیم که آلاچیق استراحت سربازان ضد هوایی آتش گرفته و با مشتعل شدن آن، مهمات اطراف یکی یکی منفجر می شدند و هر لحظه امکان دارد که ضد هوایی نیز شعله ور شود. یک روز متوجه شدیم که آلاچیق استراحت سربازان ضد هوایی آتش گرفته و با مشتعل شدن آن، مهمات اطراف یکی یکی منفجر می شدند و هر لحظه امکان دارد که ضد هوایی نیز شعله ور شود.
خدمه ی ضد هوایی به خاطر مصون ماندن از انفجار مهمات و نارنجک ها از اطراف چهار لول دور شده و جرأت نمی کردند برای خاموش کردن ونجات ضد هوایی و آلاچیق، کاری انجام دهند. وقتی به آن منظره نگاه کردم، سریعاً به طرف چهار لول دویده و با کمی تلاش موفق شدم که آن را از موضع خود دور کنم و از نابودی نجات دهم.
متعاقب این اقدام فرمانده گروهان و استوار خوشنواز نیز وارد صحنه شدند و از من خیلی تشکر کردند.
دراین محل بود که متوجه شدم سرباز یدالله وارسته قطع نخاع شده است و دیگر به گروهان بر نمی گردد. همه دوستان وی از شنیدن این خبر به شدت متأثر شدیم و ابراز تأسف کردیم. سرباز وارسته واقعاً جوان بسیار کارآمد و دلاوری بود. هم در امور فرهنگی و هم در امور رزمی مجاهدت وتلاش زیادی می کرد. بسیار خوش فکر و با سلیقه بود و در همه مأموریت های سخت و خطرناک بزرگتر از یک سرباز ظاهر می شد.
وی در گشت شناسایی اصلی در تنگ رقابیه به عنوان معاون گشت، مرا همراهی می کرد، گر چه او قطع نخاع شد ولی در صف پولادین ارتش ایران هیچ گاه اسلحه ای روی زمین نمی افتاد؛ مگر اینکه سرباز رشید دیگری آن را به دوش می گرفت. خوشبختانه به جای سرباز وارسته، جوان دیگری با همین عقیده و مرام به نام سرباز رزمجو که از سربازان حزب اللهی بود به جمع ما اضافه شد. گر چه محل خدمت سرباز رزمجو در بهداری گروهان بود لیکن او نیز با همان حرارت داشته کارهای فرهنگی و مذهبی گروهان را درکنار سرباز شکری و قاسم پیرزاده انجام می داد.