روز خاطره انگیز گردان غواصی نوح
صبح سردی بود.همه به خط شدیم و دویدن در ستون یک ، شروع شد.محل تجمع ما تا اسکله حدود دویست متر ، فاصله داشت.بعضی از بچه ها، هنوز خواب کوتاه دیشب،( به خاطر تمرین غواصی در نیمه شب) ازچشمانشان نپریده بود.یک دو سه و همه فریاد می زدند شهید…
هر روز صبح ،بعد از نماز،به صف شده و می دویدیم .بعدازدویدن که عامل گرم شدن بدن ها بود، شروع به انجام نرمش هایی که عموما توسط حمید شریفی منش، مشخص می شد ، می کردیم.
حرکات نرمشی صبحگاهی ، هر روزه ،نشاط آور بود و آماده می شدیم برای صبحانه و شرکت با انرژی درکلاس های مرتبط با آموزش های گشت و شناسایی و غواصی…
برادر سخی، مردی از روستای باشتین سبزوار، با قدی نسبتا کوتاه اما هیکلی ورزیده و لهجه ای خاص…هر روز با دمیدن در سوتی که بر گردن آویخته بود ، بچه ها را به ستون یک در دویدن ، هدایت می کرد.
بچه ها، یک باور ارزشمند داشتند. (فرمانده ، هرکس بود اطاعت از او واجب است.)
… صبح سردی بود.همه به خط شدیم و دویدن در ستون یک ، شروع شد.محل تجمع ما تا اسکله حدود دویست متر ، فاصله داشت.بعضی از بچه ها، هنوز خواب کوتاه دیشب،( به خاطر تمرین غواصی در نیمه شب) ازچشمانشان نپریده بود.یک دو سه و همه فریاد می زدند شهید…
بچه ها، یک باور ارزشمند داشتند (فرمانده ، هرکس بود اطاعت از او واجب است.)
به سمت اسکله دویدیم.حسین شروع به خواندن سرودی حماسی کردو ما با او، دم می دادیم…ما جانبازان، رزمندگان ، یاری بکنیم به رهبر خود، امام خمینی…
گردان غواصی نوح
می رفتیم و به اسکله، که به ارتفاعی یک و نیم متری ، بر ساحلی ماسه ای و بعد هم رودخانه ی بزرگ کارون منتهی می شد، نزدیک می شدیم.
سخی، با صدای نخراشیده و بلندی فریاد زد: تا نگفتم برنمی گردید. مفهوم شد؟
و گروه ، همچنان به سمت رودخانه می دویدند.از اسکله به لبه ی ساحلی پریدیم، اما فرمانی برای بازگشت نبود.اولین نفر که به داخل آب رفت، هنوز امید برای دستور برگشت بود. اما سخی تا آخرین نفر از گروه ،وارد آب نشد ، دستور برگشت را صادر نکرد.
وقتی همه با پوتین ها و لباس خاکی ،در آب ، شناور شدند،سخی فریاد زد، برادر کجا می ری؟ برگرد. توی آبم مگه جای دویدنه؟!
از آب بیرون آمده و بدون توقف، نیم ساعتی را با همان لباس های خیس شده وپوتین های پر از آب ، شالاپ شالاپ دویدیم…
گردان غواصی نوح
منبع:سایت فاتحان
برای شادی روح شهیدان صلوات