روایتی از آخرین لحظات رزم و نحوه شهادت شهید «محسن وزوایی»
به نام خدا
محسن تمام قد بر روی جاده ای كه نیروها بدون جان پناه می جنگیدند، ایستاده بود و فریاد می زد، طوری كه دیگر صدایش گرفته بود؛ او تمام گردان های تحت امر محور عملیاتی محرم را از طریق بی سیم فرماندهی، مخاطب قرارداد و با لحنی مصمم و جدی گفت «به كلیه واحدها، به كلیه واحدها! همه سریع به جلو پیشروی كنید… الله اكبر!».
تاریخ تولدش ۸ مرداد ماه ۱۳۳۹ در تهران و شهادت دهم اردیبهشت ۱۳۶۱ با مسئولیت قائم مقام تیپ محمدرسول الله(ص) در عملیات «الی بیت المقدس» است و امروز آرام گرفته در قطعه ۲۶ بهشت زهرا(س).
شهید «محسن وزوایی» كه كوه های بازی دراز، بازی خورده اراده آهنین اش بودند، دانشجوی رشته شیمی دانشگاه صنعتی شریف بود و شناخت كاملی از مكتب اسلام داشت. این اسطوره جوان سرانجام پس از شركت در عملیات های متعدد، در عملیات «الی بیت المقدس» هنگام هدایت نیروهای تحت امرش بر اثر اصابت گلوله و تركش به شهادت رسید. متن زیر روایتی است از آخرین لحظات زندگی زمینی این مرد آسمانی:
ـ مسعودی جان دقیق توجه كن… شما باید نیروهایت بلافاصله بروند در سمت چپ جاده مستقر بشوند، حتی یك نیرو هم نباید سمت راست جاده باشد. خودت كه می دانی سمت راست هیچ حافظ و مانعی برای نیروها وجود ندارد. شنیدی چی گفتم؟
مقارن ساعت ده صبح در پی پیشروی دلهره آفرین حدود 112 دستگاه تانك لشكر ۳ زرهی دشمن از سمت جنوب ایستگاه گرمدشت به سوی مواضع گردان های مقداد و میثم، محسن وزوایی شخصاً هدایت عملیاتی این دو گردان را بر روی جاده اهواز ـ خرمشهر به عهده گرفت.
محسن تمام گردان های تحت امر محور عملیاتی محرم را از طریق بی سیم فرماندهی محور، مخاطب قرارداد و با لحنی مصمم و جدی گفت «به كلیه واحدها، به كلیه واحدها! همه سریع به جلو پیشروی كنید… الله اكبر!».
با شدت گرفتن آتش دشمن، زمین غرب كارون به لرزه درآمد و آتش منظم بیش از ده ها عراده توپ، صدها تانك مدرن و سایر سلاح های منحنی زن دشمن روی منطقه درگیری به صورت متراكم اجرا می شد. هلی كوپتر های توپدار ساخت روسیه و فرانسوی یگان هوانیروز سپاه سوم دشمن هم از آسمان خود را بر فراز مواضع رزمندگان سبك اسلحه ایرانی رسانده و به شدت آنان را زیر آتش گرفته بودند. در این لحظه نیروهای گردان میثم تمار به فرماندهی «عباس شعف» همرزم دیرینه محسن خود را به نزدیكی محل استقرار او رسانده بودند.
محسن تمام قد ایستاده بر روی جاده بر سر نیروهایی كه بدون كمترین سنگر و جان پناهی هنوز در غرب جاده می جنگیدند فریاد می زد، طوری كه دیگر صدایش هم گرفته بود. او برآشفته می گفت «برادرها بیایید پشت جاده لااقل از روبه رو كمتر اذیت می شید» عباس شعف خود را به محسن رسانده، او را در آغوش كشید. آن دو لحظاتی در آن جهنم آتش و دود در آغوش هم آرام گرفتند. هنوز چند قدمی از هم جدا نشده بودند كه ناگهان انفجار مهیبی در نزدیكی محسن رخ داد و بعد…
هنگامی كه عباس بالای سرمحسن رسید، او را دید كه به همراه معاون دومش حسین تقوی منش و بی سیم چی شان به خاك شهادت غلطیده اند؛ سپس با ملایمت چفیه سیاه رنگ دور گردن محسن را باز كرد و با همان، صورت خاك آلود دوست و برادر شهیدش را پوشاند، گوشی بی سیم را به دست گرفت.
ـ احمد، احمد، شعف
متوسلیان: شعف، احمد بگوشم
ـ حاج آقا، خوب گوش كن؛ آتیش سنگین؛ محرم بی علمدار شد؛ آقا محسن… آقا محسن…
شعف دیگر نای صحبت كردن نداشت و احمد متوسلیان آنچه را كه می بایست بشنود، شنیده بود.
(نوید شاهد)