راز خانه ای که فروریخت/ تلاشی بی ثمر برای دیدار
در روز واقعه باران شدیدی می بارید و من نگران از بین رفتن مصالح ساختمانی آماده شده برای بقعه متبرکه بودم. از این رو با عجله خود را به امامزاده رساندم وقتی وارد صحن شدم دریافتم قسمت بالای قبر شکافته شده و نیمی از جسد بیرون است.
خبرگزاری دفاع مقدس: ضرب المثلی داریم که می گوید شنیدن کی بود مانند دیدن. چندین سال پیش بود که از اهالی بالا محله شیرجوپشت (یکی از روستاهای لاهیجان) شنیدم قبر یکی از شهدای محل را مرمت کرده اند. به چه دلیل و چرا خدا می داند!
پس از بازسازی قبر شهید زمزمه های جدید به گوش می رسید؛ اینکه بدن شهید با گذشت حدود 20 سال در قبر سالم بوده است و…
این ها در حد شایعه و حرف بود، اما وقتی اصل ماجرا را جویا می شدی هر کدام ادعا می کردند از دیگری شنیده اند و خود چیزی ندیده اند؛ برایم جالب بود. حس کنجکاوی مرا به این محل می کشاند تا اصل ماجرا را جویا شوم. دلم می خواست خود ببینم نه از دیگران بشنوم. می خواستم اگر چیزی می گویم و می نویسم با مدرک و سند باشد و من به این شایعه دامن نزنم.
ایستگاه اول
پس از عهد بستن با خدای خود کوله بار سفر بستم. راهی سفری شدم که همه اسبابش در نیم روز بهاری مهیا شد. ساعت 10 صبح وعده دیدار، با مرمت گران قبر این شهید داشتم و 4 ساعت زودتر به مقصد رسیدم. سر از پا نمی شناختم می خواستم بر سر مزار شهیدی بروم که در زمان شهادت تنها یک سال و نیم از تولد من می گذشت. به راستی من چگونه می توانستم به حقیقت دلایل بازسازی این قبر دست یابم؟ منی که نه این شهید را دیده بودم و نه نسبتی با او داشتم. این سوالات مدام در ذهنم مرور می شد و من بی جواب رهایش می کردم.
عمری کوتاه اما پرثمر
وعده دیدار نزدیک می شد. از لاهیجان به رودبنه و از آنجا به بالا محله “شیرجوپشت” رسیدم. در بدو ورود به این روستا یادمان شهدا خودنمایی می کرد. از راننده خودرو خواستم توقف کند به تابلو خیره شدم عکس شهید را دیدم.
عکس شهید “حسن پورعبدی” همان شهیدی که قبرش مرمت شده بود، نظر مرا به خود جلب کرد. او اولین شهید بخش رودبنه و اولین شهید روستای بالا محله شیرجوپشت بود.
شهید پورعبدی تحصیلات اولیه را در زادگاه خود (بالا محله شیرجوپشت) سپری کرد. سال دوم نظری بود که به علت مشکلات موجود، تحصیلات را رها کرده و وارد ژاندارمری شد.
محل خدمتش رشت بود و همانطور که کار می کرد به تحصیل خود نیز ادامه می داد. به مطالعه کتابهای مذهبی علاقه ای وافر داشت و سعی می کرد به دستورات قرآن عمل کند.
در زمان انقلاب از هیچ کوششی دریغ نکرد و یکبار هم با اصابت تیر از ناحیه پا مجروح شد. زمان آغاز جنگ همسر و فرزند خردسال خود را به خدا سپرد و رفت تا حافظ اسلام و انقلاب باشد.
در تاریخ 13/1/1360 بر اثر ترکش خمپاره در منطقه سوسنگرد به وصال یار رسید و آسمانی شد و در جوار مرقد مطهر “آقا سید امیر کیا ابن موسی بن جعفر” آرام گرفت.
ایستگاه دوم
با داشتن این اطلاعات می رفتم تا پرده از راز مرمت قبر این شهید پس از گذشت 20 سال از مدفون شدنش بردارم. حال و هوای دلم بارانی بود. دیدن فضای سبز بین راه هم کاری از پیش نمی برد. به آسمان نگاه کردم انگار حال و هوای هردو با هم گره خورده بود. پس از عبور از پیچ و خم های راه وارد محوطه امامزاده آقا سید امیر کیا شدم. نمی دانستم اول ادای ادب کنم یا اینکه به دنبال مرمت گران قبر شهید باشم. وقتی به خود آمدم ادای ادب کرده بودم آن هم از فضای بیرون امامزاده.
مردی میانسال نگاه مرا به خود جلب کرد. از ماشین پیاده شد و نزدیک آمد. همان موقع دریافتم که او رسول حسین پور، یکی از مرمت گران قبر شهید است. از او خواستم که قبل از شرح واقعه مرا به مزار پدر و مادر شهید حسن پورعبدی ببرد تا پس از قرائت فاتحه، بر سر مزار فرزند شهیدشان بروم. مزار پدر و مادر شهید را گلباران کردیم. در این حین خواهر شهید عکس در دست و مادر همسر شهید هم به جمع ما پیوستند. آماده رفتن به داخل امامزاده شدیم.
ایستگاه سوم
نمای بیرون امامزاده یادآور حرم دردانه اباعبدالله (ع) بود با این تفاوت که در سرزمین شام حرم حضرت رقیه (س) مانند مرواریدی در دل صدف می درخشد؛ اما بقعه متبرکه آقا سید امیر کیا با وجود دیوارهایی مرمری، گنبد و گلدسته ای با کاشیکاری اسلامی دارد. اگر چه هر دو بقعه شریف از نظر مساحت کوچک هستند اما همه روزه پذیرای تعداد زیادی از زایران آل الله می شوند.
وارد بقعه متبرکه شدیم پس از عرض سلام و قرائت فاتحه به سراغ قبر شهید حسن پورعبدی رفتیم. محل دفن شهید درست روبروی درب ورودی امامزاده قرار داشت. در نگاه اول دریافتم که سنگ مزار شهید تازه تعویض شده است.
کلمات حک شده بر روی سنگ قبر را با دقت خواندم.
بسم رب الشهداء و الصدیقین
شهید حسن پورعبدی
ولادت: 1335
شهادت:13/ 1/ 1360
محل شهادت: سوسنگرد
ایستگاه چهارم
توضیحات حسین پور، مرا به خود آورد به گونه ای که خواندن ابیات حکاکی شده بر روی سنگ مزار را رها کردم. وی گفت: سنگ مزار شهید به تازگی از سوی بنیاد شهید استان تعویض شده است.
کنار قبر شهید حلقه ای تشکیل دادیم و دور هم نشستیم تا پرده از راز مرمت قبر شهید برداریم. رسول حسین پور، دهیار وقت محله شیرجو پشت رشته کلام را به دست گرفت و از چگونه مرمت کردن قبر شهید گفت: سال 1380 اهالی محل تصمیم گرفتند تا بقعه متبرکه را مرمت و بازسازی کنند چون بنای پیشین در اثر رطوبت و زلزله نامقاوم شده بود.
ناگفته نماند بنای اولیه امامزاده 200 سال قدمت داشت و قبر مطهر آقا سید امیر کیا در میان ضریح چوبی خودنمایی می کرد. اواسط مرمت فضای امامزاده بلوک های سمت شمالی به دلیل بارندگی رانش کرد و همین امر موجب شد تا قبر شهید هم شکافته شود.
البته این قضیه را حاج عیسی رجب پور معتمد محل به من اطلاع داد. وقت ظهر بود که او به خانه ما آمد و به من گفت بیایید زودتر برویم قبر را مرمت کنیم. اگر مادر و دیگر اهالی خانواده شهید متوجه موضوع شوند داغشان تازه می شود و تبعات خوبی به همراه ندارد.
من هم عزم خود را جزم کردم، وارد امامزاده شدم. حرف های حاج عیسی صحت داشت. قبر شکافته شده بود. وارد قبر شدم مشمایی که پیکر سوخته و مثله شده شهید داخل آن بود نظر مرا به خود جلب کردم. با خود گفتم دلم می خواهد مشما را پاره کنم و ببینم داخلش چه خبر است! استخوان های بدن شهید را می شد از روی مشما دید. پوتین هایش سالم بود. غباری سیاه رنگ فضای داخل مشما را فرا گرفته بود. زود دست به کار شدم یک ساعت و نیم طول کشید تا با چیدن بلوکها قبر را مرمت کردم و بیرون آمدم.
به خیال خود فکر می کردم کسی متوجه شکافته شدن قبر نشده است، اما حالا می بینم که همه متوجه این موضوع شده اند و برخی افراد با شایعه سازی ندیده ها را دیده عنوان کرده اند.
ایستگاه پنجم
آتیه پورعبدی، خواهر کوچک شهید با ما هم کلام شد و در تکمیل صحبت های حسین پور گفت: وقتی خبر شکافته شدن قبر برادرم به گوش من رسید با عجله خود را به امامزاده رساندم. دلم می خواست دوباره روی برادرم را ببینم آنقدر دویدم که وقتی به امامزاده رسیدم احساس می کردم هر آن نفسم بند می آید، اما چه فایده وقتی رسیدم که مرمت قبر تمام شده بود.
رقیه نژادعلی، مادر همسر شهید در خصوص دلیل به خاکسپاری پیکر داماد شهید خود در داخل امامزاده گفت: من تنها مادر خانم شهید نبودم، بلکه در ابتدا زندایی او بودم. پس از شهادت حسن، همسرم یعنی دایی او به بزرگان محل گفت: دلم نمی خواهد بدن دامادم در محوطه بیرونی امامزاده و در قبرستان آن دفن شود، چون زمین این محدوده مرطوب است و به دلیل بارندگی بسیار احتمال آن می رود که قبر دامادم پر از آب شود و فرو بریزد، از این رو باید او را داخل امامزاده و در فضایی بلندتر از سطح زمین دفن کنید. بزرگان محل هم قبول کردند.
ایستگاه ششم
در این میان حاج عیسی رجب پور اولین کسی که متوجه شکافته شدن قبر شده بود، هم ادعا کرد: در روز واقعه باران شدیدی می بارید و من نگران از بین رفتن مصالح ساختمانی آماده شده برای بقعه متبرکه بودم. از این رو با عجله خود را به امامزاده رساندم وقتی وارد صحن شدم دریافتم قسمت بالای قبر شکافته شده و نیمی از جسد بیرون است، از این رو خود را سریع به منزل دهیار محل رساندم تا با هم قبر را مرمت کنیم.
من دندانهای سفید شهید را کامل دیدم و به سمت نایلون مشمایی رفتم، بوی بد نمی داد. در آن موقع به این فکر می کردم که مادر شهید متوجه ماجرا نشود. از این رو نسبت به مسایل جانبی بی تفاوت بودم.
مقصد نهایی
شنیدن سخنان سیده لایه میری نژاد، خادم پیشین امامزاده باب جدید برایمان گشود. او که مدعی بود شکافته شدن قبر را به عینه دیده است، گفت: وارد امامزاده شدم کسی را ندیدم. قبر شهید شکافته شده بود. در آن لحظه متوجه شدم آب باران به داخل قبر راه پیدا کرده و شکافته شدن قبر را معجزه ای از سوی خدا دانستم.
خانواده شهید بویژه مرحوم پدر خانم وی دوست داشتند قبر شهیدشان در خشکی بماند و دچار نم و رطوبت نشود، از این رو خدا هم دعایشان را مستجاب کرد. کسی اصل ماجرا را نمی داند و اهالی می گویند این قبر به دلیل رانش زمین فرو ریخته ولی من معتقدم شهدا زنده اند و نزد خدا روزی می گیرند. خداوند نخواسته که قبر این شهید و بدن مطهرش داخل آب بماند.
من به یاد دارم وقتی مادر شهید خبر شکافته شدن قبر فرزندش را شنید از پنجره بیرونی امامزاده تلاش می کرد تا داخل را ببیند، اما موفق نشد. زیر پای او سنگی قرار داشت و او با قرار گرفتن بر روی آن سنگ و ایستادن بر روی پنجه پا می کوشید تا دوباره روی فرزندش را ببیند.
وی تاکید کرد: شایعات بسیار در مورد شکافته شدن قبر این شهید زمزمه شد، اما خدا می داند صحنه ای که با چشم خود دیدم همین بود.
سخنان شاهدان عینی به پایان رسید و من خشنود از اینکه پرده از راز شکافته شدن قبر اولین شهید بخش رودبنه و محله شیرجوپشت برداشتم از شاهدان خواستم تا دور قبر این شهید رشید اسلام حلقه بزنیم و با قرائت فاتحه روحش را شاد و یادش را گرامی بداریم.
در پایان به اصل این ضرب المثل رسیدم شنیدن کی بود مانند دیدن
منبع :سایت فاتحان
برای ادی روح شهیدان صلوات