ذکر"حیدر حیدر"یک شهید در والفجر8
به نام خدا
شهید مصطفی ملکی به دوستانش گفت «ناراحت نباشید، در حدیثی آمده است که اگر زمانی در آب گرفتار شدید با توسل به حضرت علی (ع) ذکر حیدر، حیدر را زمزمه کنید» این ذکر را گفتیم و آتش نیروهای بعثی در اروند به گلستان تبدیل شد.
ذکر «حیدر، حیدر» شهید «مصطفی ملکی» در جنگ تحمیلی خاطرههای زیادی را برای رزمندگان زنده میکند، ذکری که وقتی بچهها زمینگیر میشدند، آنها را نجات میداد و آنها را به ادامه جنگ امیدوار میکرد.
ذکر «حیدر حیدر» برای «داوود احمدپور» که در دوران جنگ تحمیلی فرمانده گروهان لشکر 10 سیدالشهدا (ع) بود و امروز از راویان دفاع مقدس است، نیز یادآور روزی است که برای انجام عملیات «والفجر 8» در جزیره امالرصاص، همان منطقه انحرافی عملیات توسط سردار فضلی توجیه شدند اما جانپناهی نداشتند و در فکر راه مناسبی برای عبور از اروند بودند.
وی این گونه روایت میکند: شهید «مصطفی ملکی» از بچههای شهرری و عاشق حضرت علی (ع) بودند و در هر مناسبتی ذکر ایشان را میگفت. پس از توجیه به ما گفته شد مأموریت سنگین و مهمی در پیش رو خواهیم داشت.
در این حین بچهها به شوخی دستهایشان را روی شانه یکدیگر گذاشتند و برای یکدیگر فاتحه قرائت کردند و کمی هم نگران شدند.
مصطفی به رزمندهها گفت «بچهها ناراحت نباشید، در حدیثی آمده است اگر زمانی در آب گرفتار شدید با توسل به حضرت علی (ع) ذکر حیدر حیدر را زمزمه کنید، امیرالمؤمنین کمکتان میکند».
قرار بر این شد که با قایق به جزیره امالرصاص حمله کنیم، در حالی که از زمین و آسمان آتش بر سنگرها و خاکریزها میبارید، در کنار رودخانه عرایض بودیم، رودخانه وسیع اروند به ما مینگریست و قایقها روی آب منتظر شروع عملیات بودند، با بچهها قرار گذاشتیم وقتی قایق روشن شد، ذکر «حیدر حیدر» بگوییم.
چند لحظه بعد «حسین رجبی» آمد. از او پرسیدیم «مصطفی کجاست؟» در جواب گفت «مصطفی مثل مولایش امیرالمومنین (ع) با فرق شکافته به شهادت رسید»؛ گویا گلولهای بر فرقش اصابت کرده بود؛ پیکر مصطفی در جزیره امالرصاص ماند تا چند سال بعد از جنگ تحمیلی توسط گروه تفحص پیدا شد.
آماده حرکت شدیم ناگهان ترکش آرپیجی دشمن به بازوی «جعفر نجاتی» اصابت کرد و باعث شد تا جعفر در خاکریز بماند. با ذکر «حیدر، حیدر» عملیات آغاز شد، تا وقتی که روی رودخانه بودیم، زخمی نداشتیم. امالرصاص را پشت سر گذاشتیم، روی پلی که ما را به امالباقیه وصل میکرد، مستقر شدیم و فشار عراق زیاد شد. قرار شد که بچهها برای ادامه مقاومت به عقب برگردند؛ «مصطفی ملکی» گفت «شما برگردید و من در اینجا میمانم» بنابراین او به همراه «حسین رجبی» در آنجا ماندند و ما به عقب برگشتیم.
چند لحظه بعد «حسین رجبی» آمد. از او پرسیدیم «مصطفی کجاست؟» در جواب گفت «مصطفی مثل مولایش امیرالمومنین (ع) با فرق شکافته به شهادت رسید»؛ گویا گلولهای بر فرقش اصابت کرده بود؛ پیکر مصطفی در جزیره امالرصاص ماند تا چند سال بعد از جنگ تحمیلی توسط گروه تفحص پیدا شد.
برای ملاقات «جعفر نجاتی» به تهران آمدیم، جعفر مات و مبهوت به ما نگاه کرد و گفت «شما سالم هستید؟ باور نمیکنم، سالم برگشتید، چون از وقتی که شما رفتید، میدیدم آتش از زمین و هوا بر اروند میبارد و رودخانه سرخ شده بود» و به او گفتم که «ما اصلاً آتشی ندیدیم و همه سالم هستیم».
«ذکر دل بود
یا علی مدد
بیحد و عدد
یا علی مدد
از تو یاعلی هر چه میرسد
چون شکر بود، یا علی مدد»
دوبیتی و ذکر شهید مصطفی ملکی بود.