دیدهبانی که عراق برای دستگیریاش جایزه گذاشت
یکی از پیشمرگان کرد گفت:عراق اعلامیهای در روستاها توزیع کرده که در آن آمده بنا به اطلاعات رسیده دیدهبانی ایرانی در منطقه حضور دارد. خواسته بودند هر کس هر اطلاعاتی از او دارد به نیروهای عراقی گزارش دهد و مژدگانی خوبی بگیرد.
در جنگ تحمیلی ایران و عراق نقش دیدهبانها بسیار موثر بود. آنها میتوانستند با نقش راهبردی خود نتیجه عملیاتها را تغییر دهند. مطلب زیر یکی از همین روایتهاست.
***
بعد از یک روز من دوباره به پایگاه قرهداغ برگشتم؛ چون قرار بود چند روز بعد من نیز همراه چند تن که در پایگاه بودند به ایران برویم.
باید سریعتر بقیه کارهایم را تمام میکردم. شب دوم بیسیم را برداشتم و همراه یکی از برادران و برادر قاسمی به بالای قرهداغ رفتم؛ از آنجا شب کاملاً چراغهای منطقه دیده میشد و خیلی آرام و ساکت بود. تصمیم گرفته بودم آن شب به کمک خدا سکوت آنجا را حسابی به هم بریزم؛ باید ضربه نهایی را وارد میکردم. هدف، مرکز بزرگ سپاه یکم عراق بود. در پادگان وسیعی که به صورت عرضی ما بین رودخانه و کوههای شمالی (جنوب شرقی سلیمانیه) واقع میشد تعداد زیادی نیرو و امکانات نهفته بود.
شهرک نظامی آنجا که قبلاً گفتم در شب شکل هواپیما بود یکی دیگر از اهداف بود. دیدهبانی در شب و هدایت آتش بسیار سادهتر است. به علت دیدن برق گلوله و اصلاحات راحتتر، خصوصاً با داشتن علائم راهنما و چراغهای روشن مراکز و ساختمانها کار دیدهبانی در شب و سکوت و صدای تیر خصوصاً برای توپهای فرانسوی که گلولههایش فرم موشکی داشت خیلی لذت دارد و برای هر کسی جالب است.
برادر قاسمی نیز که برای اولین بار در چنین عملی مشارکت میکرد و بهتر بگوییم حضور داشت خیلی ذوق کرده بود. بعد از بررسی مختصات هدف را که از قبل استخراج کرده بودم با بیسیم اطلاع دادم و آنها آماده شدند و اولین گلوله را فرستادند؛ از فاصله دور گلوله قرمزی در آسمان مشاهده میشد که به آرامی داشت میآمد.
چون خط دید ما عمود بر مسیر حرکت گلوله بود و گلوله نیز به راحتی دیده میشد، هدایت آن خیلی ساده بود. گلوله اول طبق معمول مقداری پرت خورد و برق آن اصلاً دیده نشد. دوباره گلوله دیگری خواستم آن هم دیده نشد. خیلی تعجب کردم کار در شب معمولاً راحتتر است، اصلاحاتی را دادم و گلوله بعدی را درخواست کردم که مشاهده شد و بعد آن را به طرف دماغه هواپیما (شکل چراغهای شهرک که از بالا شکل هواپیما مینمود) هدایت کردم تصمیم داشتم از بالا شروع کنم و کم کم برد را کم کنم تا نقاط مختلف آنجا بیبهره نماند.
برادر قاسمی و برادر تهرانی، با تنظیم گلولهها به هیجان آمدند. خودم هم ناگاه به هیجان آمدم و از خوشحالی داد زدم و با تشویق برادران آتشبار تقاضای آتش کردم. مسئول آتشبار بعد از چند بار شلیک پشت بیسیم آمد و درخواستی کرد و گفت یک نوع نخود (در اصطلاح گلوله توپ) جدید داریم میخواهیم حالا که هدف ثبت و تنظیم شده است آنها را امتحان کنیم. گفتم مانعی ندارد شلیکهای بعدی از آن نوع گلوله بود. چاشنی این گلولهها از نوع تأخیری بود و خصوصاً برای ساختمانها خیلی خوب عمل میکرد. در اثر اصابت به داخل ساختمان میرفت و آنجا منفجر میشد و بدین وسیله خسارت بیشتری به بار میآورد.
دیدهبانی این گلولهها سختتر است چون آتش انفجار ضعیفی دارد که در شب کمی دیده میشد و در روز حتی دیده هم نمیشد ولی چون هدف گسترده بود و ساختمانها بسیار، به نظر مانعی نداشت.
پس از هر چند شلیک تأخیری، چند گلوله عادی شلیک میشد. با کم کردن برد تقریباً به وسط شکل هواپیما رسیدم. تشویق بچههای آتشبار و هیجان و خوشحالی ما ادامه داشت. با دوربین به اطراف شهرک نگاه کردم. تعداد چراغ گردون نور آمبولانسها هر لحظه داشت بیشتر میشد که به طرف خارج شهر میرفتند این از نظر من نشانه موفقیت بود.
مطمئناً از نظر روانی و سیاسی ما به اهداف خود میرسیدیم. این که بتوانیم در عمق عراق و جایی که عقبه دشمن محسوب میشود این چنین ضرباتی به پایگاهها و تأسیسات و نیروهای دشمن وارد کنیم یک مانور قدرت موفق محسوب میشد و نشانهای از قدرت و توانایی نیروهای ما بود که برای مردم منطقه خصوصاً کردها پیامی از تسلط و پیروزی ما داشت.
برای لحظهای به فکر شهدا افتادم ،لحظات عملیات، کانالهای پر از جنازه شهدا، ناله و فریاد اللهاکبر آنها، خون پاکشان و به نیت و یاد آنها الله اکبر شلیکها را میگفتم به یاد تک تک دوستان شهیدم افتادم .سعی کردم کسی را از یاد نبرم در همین احوال خودم بودم که نور خیره کنندهای از محل شلیک یکی از گلولهها به چشم خورد .سریعاً با بیسیم به آتشبار گفتم با همین گاو (قبضه) که الان نخود فرستادید یک نخود دیگر بفرستید. بعد از چند دقیقهای گلولهای دیگر آمد و دوباره چندین نور که شباهتی به انفجار نداشت و مانند جرقههای بزرگ صاعقه بود از همان جا به چشم خورد. دوباره دستور تکرار آتش را دادم و با زبانی به دوستان آتش بار گفتم که خیلی خوب است و احتمالاً به هدف بسیار خوبی داریم نزدیک میشویم . شلیکهای بعدی بسیار امیدوار کننده بود. جرقهها بیشتر شد و در یک مرحله متوجه شدم برق قسمتی از شهرک قطع شد.
حدس زدم محل فرود گلولهها احتمالاً نیروگاه برق شهرک است . این موارد نیز برای انهدام توسط توپخانه هدف شیرینی محسوب میشود چون قیمت بالای تجهیزات و مختل کردن کارهای دشمن برای چند روز میتواند تبلیغ و قدرتنمایی خوبی باشد. با تشویق دوستان آتشبار تقاضای آتش با تمام قوت را روی همان مواضع کردم بعد از چند شلیک انفجارهای پی در پی در همان نقطه رخ داد و به ترتیب برق سایر نقاط شهرک نیز خاموش شد. خودم و همراهان بسیار خوشحال بودیم و هیجانزده خصوصاً از اینکه این دفعه بدون هیچ خطری و از نزدیکی پادگان خودمان دیدبانی میکنیم. کوههای قرهداغ کلاً دست مخالفین صدام بود پایگاهی پایینتر از ما بود که مربوط به نیروهای کمونیست (شیوعیها) بود که اکثراً ترک بودند و از اهالی اطراف کرکوک بودند.
به هر حال اینجا نقطه امنی محسوب میشد. انفجارها و آتشسوزی یک ساعتی به راحتی ادامه داشت و جاده اربت به سلیمانیه پر از خودرو و آمبولانس بود. گوئی همه داشتند فرار میکردند. شب به نیمه نزدیک شد و بعد از شکر فراوان خداوند و تشویق دوستان آتش بار، به پایگاه برگشتم آن شب از خوشحالی خوابم نمیبرد . بعد از نیم ساعتی بلند شدم و رفتم کنار صخرهای بزرگ بالای پایگاه خودمان و نماز شکر خواندم چون خیلی بیانصافی بود که این موفقیت را شکرگذاری نمیکردم.
شب هم همان جا خوابم برد. روز بعد خیلی سرحال بودم تعدادی از کردها از شهر و روستا آمدند و خبرهای خوشی داشتند. گلوله باران شب گذشته تلفات بسیار سختی به عراقیها وارد کرده بود. اکثر بیمارستانهای سلیمانیه پر از مجروح شده بودند و تعدادی از مجروحین را به بیمارستانهای سایر شهرها منتقل کرده بودند . مردم کرد بسیار خوشحال بودند شاید برای اولین بار شاهد چنین ضربه سختی به دشمن بودند.
خیلی از پیشمرگان کرد نمیدانستند که این کار توسط دیدهبانی انجام میشود .چند روز گذشته و هر روز خبر از خسارت و تلفات عراقیها میآمد. یک روز برای استراحت و گردش همراه کاک عطا و یکی از پیشمرگها به نزدیکی یکی از پایگاههای آنها در دامنه قرهداغ رفتیم .
آنجا چند درخت شاه توت وحشی بود من اصلاً میل نداشتم ولی آنها مقداری توت خوردند و بعد برای صحبت و استراحت به پایگاه رفتیم. چند تن آنجا حضور داشتند. مقداری صحبت و احوالپرسی کردیم و مقداری میوه خوردیم در همان زمان دو نفر از پیشمرگان کرد از دشت آمدند به پایگاه و اخباری را از وضع منطقه آوردند.
یکی از آنها گفت عراق اعلامیهای در روستاها توزیع کرده است که در آن آمده است بنا به اطلاعات رسیده شخص دیدهبانی ایرانی در منطقه حضور دارد (شاید از شنود بیسیم پی برده بودند). از مردم خواسته بودند هر کس هر اطلاعاتی از محل او دارد به نیروهای عراقی گزارش دهد و مژدگانی خوبی بگیرد و حتی برای تحویل بیسیم او نیز جایزه گذاشتهاند.
یک حساب سرانگشتی کردم دیدم مبلغ معادل ریالی آن جایزه که به دینار بود حدود چند ده میلیون تومان میشد. آن شخص و سایرین که مرا نمیشناختند ادامه دادند، این مبلغ خیلی خوب است میتوان با آن ماشین و خانه خرید.
من کم کم احساس خطر کردم از آنجا که پایههای همکاری ما و پیشمرگان کرد استوار و محکم نبود و قبلاً خبرهایی از تحویل دادن یا به شهادت رساندن نیروهای ما توسط آنها شنیده بودم، میدانستم که آنها تنها به خاطر مسئولیت و قرارداد همکاری و آنهم در مقابل پول و امکانات و مهمات به ما کمک میکنند و از طرفی چون هیچ ضمانت و گزارشی در خصوص اتفاقات داخل عراق نبود و نمیشد مطلبی را اثبات کرد به راحتی میتوانستند حقیقت را کتمان کنند .
مثلاً اگر آنها با گلوله، یک نیروی ما را به شهادت میرساندند میتوانستند بگویند، در درگیری با نیروهای دشمن به شهادت رسیده است. هیچ مرجعی نمیتوانست غیر این را اثبات کند. بنابراین همانطور که بعدها بارها متوجه شدم هیچ ضمانت جانی در بین نیروهای کرد نداشتیم. نکته دیگر ارتباط نزدیک آنها با کومله و دموکرات ایران بود؛ آنها حتی پایگاههای مشترک داشتند و همانطور که بعدها بیان خواهم کرد در بعضی مناطق برای استراحت و گرفتن غذا به پایگاههای کومله و دموکرات ایران (در داخل عراق) میرفتند.
منبع:سایت فاتحان
برای شادی روح شهیدان صلوات