خوشا به حال علی
به نام خدا
سربازی، او را در خون غوطهور کرده بود اما عرفان به او اجازه نمیداد در اثر بیتدبیری به ریخته شدن قطرهای خون از بینی کسی رضایت بدهد. لذا استعفا کرد و تا پای محاکمه نظامی هم پیش رفت اما تبرئه شد. با این حال هیچگاه جبهه را ترک نکرد. چرا که علی سرباز بود.
علی موحددانش در یک نگاه سرباز بود. از سال 1337 تا سال 1357 میشود چند سال؟
عدد به دست آمده سن سربازی علی است.منظورم از سربازی، دوسال خدمت زیر پرچم نیست چون علی از آن گریخت، کسی که فرار میکند سرباز نیست، آنکه سر میبازد، سرباز است.
به شهید گفتند: چرا شهید شدی؟ گفت: چون از مرگ میترسیدم. اگر از علی میپرسیدند: چرا از سربازی فرار کردی؟ شاید میگفت: چون میخواستم سرباز باشم!
علی از سربازی طاغوت گریخت و تا پایان عمر لباس سربازی اسلام را به تن کرد. اگر به تحصیلات دانشگاهی در رشته برق دانشگاه تبریز ادامه نداد، اگر به مجض تشکیل کمیتههای انقلاب اسلامی وارد کمیته شد، و برای مبارزه با اشرار و قاچاقچیان سر از مرز بازرگان درآورد و با قاچاقچیان بزرگ و حرفهای دست و پنجه نرم کرد، چون سرباز بود.
جای سرباز کجاست؟
سال 1358 در سنندج؛ قلب کردستان، ضد انقلاب شهر را به اشغال درآورده و مال و ناموس مردم را مورد تجاوز قرار داده است. جنگ با این دشمن غدار، دل شیر میخواهد و سر شوریده؛ علی کجاست؟ همراه گروهانش در کام خطر.
سال 1360 است. بالا کشیدن از ارتفاعات بازیدراز و شکست دادن غولهای آهنین حزب بعث عراق مرد میخواهد. شهید بزرگوار بهشتی چه زیبا گفت، به عرفا بگویید عرفان خانقاهش بازیدراز است.
وقتی علی با نیروهایش سر از ارتفاعات بازیدراز درآورد و در آنجا اتفاق مهم قطع دست و تدبیر شجاعانه او برای حفظ روحیه نیروها رخ داد، معلوم شد علی نه فقط سرباز که عارف بالله است و همین عارف او را به عرصه عشقبازی حج کشاند. علی به حج نیز مثل یک سرباز مشرف شد. بیمقدمه و سبک بار. حج تمرین سربازی است برای سرباز. تسلیم اسماعیل ذبیح است زیر تیغ؛ آیا پیامی جز این دارد؟
عملیات مطلع الفجر که موجب جراحت شدید علی شد، خط تیغ الهی را بر گلوی اسماعیلی او نمایان کرد. لذا در عملیات فتحالمبین شوریده سرتر شرکت کرد.
علی آدم معمولی نیست و والّا از فرماندهی تیپ استعفا نمیداد و در عملیات والفجر یک و 2 لباس ساده بسیجی به تن نمیکرد. علی که دست متلاشیشده خود را شجاعانه در جیبش پنهان میکرد، علی که در برابر گلولهها سرفرود نمیآورد؛ اشداءعلیالکفار بود
نفوذ به شهر اشغال شده خرمشهر کار یک سرباز نیست. خرمشهر در حلقه کمربندی انفجاری برای حزب بعث بیمه شده. چه کسی میتواند برای شناسایی وارد شهر شده سه روز در جبهه دشمن پرسه بزند به جز یک عارف؟
سال 1361 سال بزرگی برای علی است. حماسه او و گردانش در بزرگترین فتح دفاع مقدس، یعنی فتح خرمشهر؛ شهادت تنها برادرش محمدرضا؛ عزیمت به لبنان برای جنگ با جدیترین دشمن اسلام؛ ازدواج و سرآغاز زندگی مشترک و شرکت در عملیات والفجر مقدماتی؛ هر یک به تنهایی برای آدم معمولی یک انقلاب در زندگی است اما برای علی چه؟
علی آدم معمولی نیست و والّا از فرماندهی تیپ استعفا نمیداد و در عملیات والفجر یک و 2 لباس ساده بسیجی به تن نمیکرد. علی که دست متلاشیشده خود را شجاعانه در جیبش پنهان میکرد، علی که در برابر گلولهها سرفرود نمیآورد؛ اشداءعلیالکفار بود. اما استعفایش چه؟ رحماء بینهم.
وقتی احساس میکرد تصمیمی به غلط گرفته شده یا نقشهای اشتباه طراحی شده، ایستادگی میکرد.
سربازی، او را در خون غوطهور کرده بود اما عرفان به او اجازه نمیداد در اثر بیتدبیری به ریخته شدن قطرهای خون از بینی کسی رضایت بدهد لذا استعفا کرد و تا پای محاکمه نظامی هم پیش رفت اما تبرئه شد. با این حال هیچگاه جبهه را ترک نکرد. چرا که علی سرباز بود.
ارتفاعات حاج عمران آخرین معرکهای بود که نمایش سربازی علی را در سیزدم مرداد 1362 به نمایش گذاشت و خون زیبای او را بر پیشانی خویش حک کرد.
خوشا به حال علی.