خدمتگزاران ( خاطره ای از شهید داود حیدری )
07 شهریور 1395 توسط مادر پهلو شکسته
بسم الله الرحمن الرحیم
ميگويند داود دريادل بود. هيچ چيز به اندازه جان نيروها تا حد ممکن برايش مهم نبود.
چادر فرماندهياش هميشه بين نيروها برپا بود و تابلوي «خدمتگزاران» در جلوي آن به چشم ميخورد.
صفاي خاصي داشت با آن پاي مجروح و لنگ جرات و جسارت يک شير مرد را داشت. پاي بيحسش را جلو ميانداخت وسر ستون حرکت ميکرد.
گاهي اوقات نيروها با او شوخي ميکردند و ميگفتند: حاج داود اگر توي خيابان راه برود همه ترکشهايش صدا ميدهد.
کل بدنش آسيب ديده بود.
اگر جنگ تمام ميشد و برميگشت بايد به يک بازسازي کامل ميرفت.
غم هايش براي خودش بود وشاديهايش را بين نيروها تقسيم ميکرد.
ميگفت: اگرروزي جنگ تمام شود فقط دربسيج خدمت ميکنم و لا غير.
منبع:ابر و باد
خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا
برای شادی روح شهیدان صلوات