خاطره ای از لحظه ی شهادت شهید حاج حسین خرازی
14 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته
به نام خدا
حاج حسین و راننده اش هر دو ترکش خورده بودند و هر دو هم از راه گلو و سینه مجروح شده بودند. همین طور خون فواره می زد و سر و سینه شان را سرخ می کرد.
با سرعت به سمت حاجی رفتیم تا به او کمک کنیم اما حاجی اجازه نداد و تند تند یا سر و دست اشاره می کرد به راننده اش و می گفت : اول اون! اول اون!
یکی دو تا از بچه ها بلند شدند و رفتند سراغ راننده ، لب های حاجی می جنبید : اون امانته دست من …
بی هوش شد و بعد از آن من دیگر ندیدمش ، حسین پرواز کرد …
به نقل از یکی از همرزمان شهید خرازی