خاطره اي شيرين ازپرواز با هواپيماي اف ۵
محسن رضايي از فرماندهان دوران دفاع مقدس خاطره اي شيرين را درباره پرواز با هواپيماي اف ۵ پيش از عمليات فتح المبين نقل مي كند.
چند روز پيش از عمليات فتح المبين با مشكلي مواجه شديم، مشكل از اين قرار بود كه دشمن با پيشدستي در يكي از جبهه هاي عمليات در منطقه شوش و ارتفاعات رادار، خود را به رودخانه كرخه رساند و يكي از مناطقي را كه در اختيار داشتيم، تصرف كرد.
بدين ترتيب يكي از بازوهاي اصلي براي انجام عمليات از دست رفت لذا ترديد داشتيم كه در چنين شرايطي عمليات را به انجام برسانيم يا نه؟
فرماندهان لشگر ۷۷ كه تركيبي از ارتش و سپاه بودند بر سر انجام اين عمليات در چنين شرايطي اختلاف نظر داشتند، موافقان لغو عمليات، معتقد بودند با يك بازو نمي توان به جنگ با دشمن رفت، مخالفان نيز مي گفتند، اگر عمليات صورت نگيرد يا به تاخير افتد، احتمال از دست رفتن بازوي ديگر نيز وجود دارد.
لذا جلساتي را با فرماندهان برگزار كرديم اما به نتيجه اي نرسيديم، بنابراين تصميم گرفتيم، براي مشورت نزد امام (ره) برويم.
گفتيم، اگر اين مشورت منجر به انجام عمليات شود، وقت چنداني وجود ندارد لذا بايد يك ساعته خدمت امام برسيم و بازگرديم والا بازوي دوم نيز از دست خواهد رفت، زيرا نور ماه يكي از ابزارهاي كار براي انجام اين عمليات بود و اگر در زمان پيش بيني شده اين كار را انجام نمي داديم، قطعا با مشكل روبرو مي شديم.
فرماندهان گفتند، برادر محسن بايد براي اين كار با هواپيماي جنگي به تهران برود، من هم كه تا آن زمان پروازي را انجام نداده بودم به همراه سرهنگ خلبان حق شناس عازم تهران شديم.
خلبان حق شناس گفت، بايد با اف ۵ آموزشي به تهران برويم لذا در مدت ۱۰ دقيقه آموزش هاي لازم را به من داد و من پس از پوشيدن لباسهاي سنگين خلباني كه ۱۰ تا ۱۲ كيلو به وزنم افزوده بود، به كابين دوم رفتم.
تازه آنجا متوجه شدم پرواز سختي درپيش داريم، هواپيماي روي باند قرار گرفت تا سرعت بگيرد و پرواز كند، وقتي حق شناس به انتهاي باند رسيد، ناگهان اوج گرفت و بلند شد، در اين حالت فشار سنگيني بر من وارد شد و احساس كردم، كسي مثل رستم در حال زدن من است.
خود را محكم نگهداشتم، حق شناس هم مشغول صحبت با من شد، آمدم حرف بزنم، ديدم فشار خلا اجازه باز شدن فكم را نمي دهند با خود فكر كردم من فرمانده سپاه هستم، اگر حرفي نزنم خيلي بد است، فكم را به سختي باز كردم و گفتم، خوبم.
حق شناس مي گفت، فكر مي كردم قادر به صحبت نباشي، پس از دو سه دقيقه وقتي از بالاي سد دز عبور كرديم، حق شناس فرمان را به من داد و گفت، حالا شما برانيد.
گفتم: برادر عزيز! بايد زود برويم خدمت امام و برگرديم، بايد هرچه سريعتر درباره عمليات تصميم گيري كنيم، آموزش را بگذار براي بعد.
گفت: نه، فرمان را رها كرد، من هم آن را گرفتم، با حركت دستهاي من هواپيما بالا و پايين مي رفت،۲۰ دقيقه اي طول كشيد تا به تهران رسيديم.
پس از اينكه خدمت امام رسيديم، ايشان را در جريان مشكل قرار داديم و درخواست استخاره كرديم، امام گفت، نيازي به استخازه نيست، فكرهايتان را بكنيد، اگر به بن بست رسيديد، طلب خير كنيد.
امام وقتي گزارش مرا شنيد، گفت، شما پيروز هستيد، به خدا توكل كنيد، هر چه صبر كردم، امام چيز ديگري بگويد، ديدم نه خبري نيست.
لذا دوباره با اف ۵ به دزفول بازگشتيم، فرماندهان همه جوياي نتيجه اين ديدار شدند و سئوال كردند، چه شد؟، گفتم، امام فقط گفتند، پيروزي از آن شماست.
آن شب را تا نزديكي نماز صبح بيدار مانديم و تصميم خود را گرفتيم، قرار شد به موقع عمليات را انجام دهيم ولو اينكه يك بازوي ما از كار افتاده باشد.
اين چنين شد كه عمليات فتح المبين به آزادسازي دو هزار و ۷۰۰ كيلومترمربع از خاك پاك ايران عزيز منجر شد و در آن ۱۲ تا ۱۳ هزار عراقي به اسارت در آمدند اما پيروزي در اين عمليات را مديون شجاعت ها و رشادت هاي فرماندهان ارتش و سپاه هستيم كه با ايثار و از خودگذشتگي هاي خود آن را رقم زدند.
منبع : ایرنا