خاطراتی از محمد احمدیان با مو ضوع تفحص شهداء
بسم الله الرحمن الرحیم
افسر عراقی خبر آورد بود که نزدیک بصره یک گلستان دسته جمعی از شهداء ما وجوددارد . اما عراقی ها به ما اجازه نمی دادند وارد آن منطقه
شویم نقشه ای کشیده بودیم و هر روز به گونه ای کارمیکردیم که در پایان کار به آن نقطه نزدیک تر شویم. بالاخره رسیدیم.
آن روز یکی از غمگینترین روز های کاری بچه ها بود .46 شهید غواص بودند که چشم ،دست،وپاهایشان رابا سیم تلفن بسته شده بود
وزنده به گورشان کرده بودند. بعثی ها پلاکهایشان را نیز از آنها جدا کرده بودند تا شناسایی نشوند، درمیان این همه پیکر ،دستی بود
که انگشتر فیروزه به انگشت داشت. بادقت برسی کردم، همه پیکر ها کامل بود و صاحب دست را پیدا نکردم
مدتها این دست مونس تنهای من شده بود !هر وقت کار تفحص گره می خورد وراهها به رویمان بسته می شد ،از داخل چفیه بیرونش
می آوردم و به برکت وجودش ،همه گره ها به طرز شگفت انگیزی باز می شد. گویی دستی بود که آمده بود دستگیرمان باشد.
منبع:کتاب تفحص خاطراتی از محمد احمدیان
جستوجو گران نور خاطرات تفحص شهداء مجموعه خاکریز پنج
برای شادی روح شهیدان صلوات