خاطراتی از محمد احمدیان
11 تیر 1395 توسط مادر پهلو شکسته
بسم الله الرحمن الرحیم
میگفت استخوانها بوی خوشی می دهد .از بچه های نیرو انتظامی بود،جلوی ماشین مارا گرفت وازما خواست داخل سنگری را
که چند تکه استخوان در آن بود برسی کنیم. از ماشین پیاده شدیم. نخستین چیز ماسک روی صورت شهید بود که باجمجمه
شهید از خاک بیرون آمد . وقتی مطمئن شدیم پیکر شهید است با اشتیاق بیشتری خاک هارا کنار زدیم . به لباس های شهید
رسیدیم ،داخل جیب شهید،شانه،جانماز،خودکار ،شیشه عطری بود که هنوز نصفه مانده بود .کنار این شهید هم پیکر دیگری بود که
دنان های مصنوعی داشت.مشغول کندن زمین بودیم که دوستم گفت تکان نخور دقیقا یک مین زیر زانوی پای راستم بود. سالم وتمیز مثل
اینکه کسی آن را تازه کار گذاشته باشد اما شهداء نمی خواستند این مین منفجر شود
منبع :کتاب تفحص خاطراتی از محمد احمدیات
برای شادی روح شهیدان صلوات