تاریخ شهادتش را خودش انتخاب كرد
به نام خدا
شهید کاظمی گفت: چشمت به گنبد و بارگاه حضرت عباس(ع) که افتاد، اگر یاد من بودی به آقا سلام برسان و بگو، تو میدانی که من چهقدر تو را دوست دارم. من فقط از تو یک خواسته دارم؛ آنهم شهادت است. بگو، آقا نگذار همینطوری از بین بروم. بعد گفت: این را هم به آقا بگو، اگر ممکن است فقط به من کمی مهلت بدهید؛ چند تا کار ناتمام دارم، تمام کنم. خودم تاریخش را اعلام میکنم
حاجی حواسش به همه چیز بود؛ از محتوای سخنرانی و مداحیها و نماز جماعتهای ظهر عاشورا و تاسوعا گرفته، تا گذاشتن چند نفر مأمور جهت جفت کردن کفشهای عزاداران وگرفتن اسفند دم در و دقت در توزیع صبحانه و غذای ظهر عاشورا و تاسوعا که به بهترین شكل انجام شوند.
برگزاری هیأت و مراسم عزاداری در دهه اول محرم، برایش از اهم واجبات به شمار میآمد و سنگ تمام میگذاشت، اماکیفیت اجرای آن برایش خیلی مهمتر بود. طوریکه میتوان از هیأت عاشقان ثارالله(ع)، لشکر «8 نجف اشرف»، بهعنوان یک الگوی نمونه عزاداری نام برد.
از چند وقت پیش بزرگترها و معتمیدن خود را در لشکر خبر میکرد؛ چند تا بسیجی و یکی، دو تا پیرغلام امام حسین(ع). بعد هم تقسیم کار میکرد. «حاج حسین، حاج عباس، سید ناصر، حاج فاضل، حاج رضا، حاج غلامعلی، حاجآقا جنتیان، برادر احمدپور» و بسیجیها، هرکدام بر اساس تخصص و توانشان، مسئولیتی را برعهده میگرفتند. آنها هم حاجی را خوب میشناختند؛ باوجود اخلاص و صبر، اما جدی، منظم و ریزبین.
اول کار تذکرات را میداد، سخنران و تکتک موضوعات و مطالب قابل بحث برایش خیلی مهم بود و میگفت: انقلاب ما برگرفته از قیام امام حسین(ع) و همین مراسمها بود و تداوم آن هم منوط به آن است؛ پس باید محتوای این مراسمها قوی باشد.
احترام به عزاداران از بزرگترها گرفته تا اطفال و حتی همسایگان مسیحی نیز از توصیههای ویژهاش بود. حتی نگران سربازها هم بود. به تداخل نداشتن برنامهها با ساعات کاری و تعطیل نشدن امور اداری لشکر هم تأکید میکرد. مهمتر از همه، برگزاری نماز جماعت ظهر تاسوعا و عاشورای هیأتها در تکیه و خیابانهای اطراف بود.
معمولا خودش دم در میایستاد و همه چیز را بادقت کنترل میکرد، البته مدیریتش هم اینگونه بود و همه میدانستند کارشان را باید به بهترین شكل انجام دهند. دیگر نیازی به تذکر مجدد نبود و کمتر به او مراجعه میشد.
یاد گریههایش بخیر. همیشه شانههایش چنان میلرزید که آدم به یاد گریههای حضرت امام(ره) میافتاد. مثل یک مادر فرزند ازدستداده، یازهرا(س) یازهرا(س) میگفت. حاجی ارادت ویژهای به بیبی داشت. در نمازها هم اینگونه بود. دیگر سردار کاظمی نبود.
هواسش به توزیع صبحانه هر روز و غذای روزهای تاسوعا و عاشورا بود. شاید او هم مثل من خاطرات خوبی در کودکی از توزیع غذای امام حسین(ع) نداشت. یادم نمیرود با اینكه بسیار دوست داشتم، بهدلیل برخورد بد بعضی از بزرگترها، خجالت میکشیدم از غذای امام حسین(ع) بخورم. اما در این مجلس اینگونه نبود، حاجی مثل پدر، مراقب همه بود؛ بهویژه کوچکترها.
در ستاد لشكر 8 نجف اشرف هر سال دههی محرم مراسم داشتند. چند تا از همسایهها مسیحی بودند. چند روز مانده به مراسم، حاجی دو، سه نفر از مسئولان لشکر را میفرستاد تا با احترام از همهی همسایهها اجازه برگزاری مراسم را بگیرند. میگفت سروصدای عزاداری بلند است و ترافیک و شلوغی ممكن است باعث آزار همسایهها شود. آنها حق همسایگی گردن ما را دارند. باید با رضایت کامل آنها باشد
همه مینشستند و خادمان غذا را پخش میکردند. خودش هم این دو روز با پای برهنه و لباسهای خاکی، این طرف و آن طرف میدوید و نظارت میکرد. او خادم واقعی آقا بود.
این دو روز، هیأتهای مذهبی از سراسر اصفهان در خیمهی عزاداری حضرت امام حسین(ع) در لشکر 8 نجف اشرف شرکت میکردند و به نوبت و نظم خاص عزاداری میکردند. حاجی میگفت: ما سپاهیها ورزمندهها باید با برگزاری این مراسمها، ضمن انتقال پیام این حماسه، زیباییها را نشان بدهیم و آفتهایی که گاهی در اینگونه مراسمها هست را از بین ببریم. باید تمام امکانات در هرچه بهتر و باشکوه برگزار شدن این مراسم بهکار گرفته شود.»
و این بود که یک سال نشده، هیأت در کل استان مطرح شد و سالهای بعد جمعیت بیشتری شرکت کردند. حاجی همین رویه را نیز در نیروی هوایی ادامه داد و حسینیهی حضرت فاطمه زهرا(س) كه در کنار 5 شهید گمنام است، یادگاری است از آن مرد بزرگ.
• در ستاد لشكر 8 نجف اشرف هر سال دههی محرم مراسم داشتند. چند تا از همسایهها مسیحی بودند. چند روز مانده به مراسم، حاجی دو، سه نفر از مسئولان لشکر را میفرستاد تا با احترام از همهی همسایهها اجازه برگزاری مراسم را بگیرند. میگفت سروصدای عزاداری بلند است و ترافیک و شلوغی ممكن است باعث آزار همسایهها شود. آنها حق همسایگی گردن ما را دارند. باید با رضایت کامل آنها باشد.
موقع توزیع غذا نیز سهم همسایهها را جدا میکرد و میفرستاد در خانههایشان. بعد از شام غریبان هم با تشکر و حلالیت از همسایهها، مراسم تمام میشد.
سردار شهید، «احمد كاظمی»
•عازم كربلا بودم. روز قبل از حرکت برای خداحافظی و با شهید کاظمی تماس گرفتم. بعد از اظهار محبت برای این تماس، گفت: چشمت به گنبد و بارگاه حضرت عباس(ع) که افتاد، اگر یاد من بودی به آقا سلام برسان و بگو، تو میدانی که من چهقدر تو را دوست دارم. من فقط از تو یک خواسته دارم؛ آنهم شهادت است. بگو، آقا نگذار همینطوری از بین بروم.
بعد گفت: این را هم به آقا بگو، اگر ممکن است فقط به من کمی مهلت بدهید؛ چند تا کار ناتمام دارم، تمام کنم. خودم تاریخش را اعلام میکنم.
• با اینكه میدانستم آدم جدی و سختگیری است، کلی متن گزارشِ فعالیت آماده کرده بودم تا پیش از دادن نامه درخواست، بگویم. وقتی وارد پادگان شدم، سراغ دفتر فرماندهی را گرفتم. انگار که بدانند با چه کسی کار دارم، گفتند: در محوطه است.
همه با لباس نظامی کنار یک پیکان سبز رنگ ایستاده بودند و به نوبت حرف میزدند. هنوز مانده بود بهشان برسم. حاجی از ماشین پیاده شد. تمام قد ایستاد و با من روبوسی کرد. دستی به شانهام زد و دستم را محکم فشرد. بعد با روی باز و ابهت همیشگیاش گفت: بفرمایید بسیجی!
همهی حرفهایم یادم رفت. نامه را دادم. حاجی، نامه را خواند و با لبخند زیرش دستور داد و گفت: همین امروز تمام چیزهایی که خواستند را بهشان بدهید.
بعدا فهمیدم آن روز بهشدت مریض بود و نمیتوانست سرپا بایستد، ولی برای سرکشی از لشکر 8 به پادگان عاشورا آمده بود. صندلی ماشین را خوابانده بودند و کارها را نیمهخوابیده پیگیری میکرد.
• دلم میخواست که حتما بیاید، ولی عقلم میگفت، کلی کار دارد و تازه مریض هم هست. قول هم که نداد، گفته كه اگر شد میآیم.
به بچهها نگفتم که مهمان شب چه كسی است؛ چون همان عقلم میگفت، بچهها از تحویل گرفتن مسئولان خیرها دیدهاند و میدانند کسی مثل سردار کاظمی، برای یک جمع 50 تا 100نفره، به پایگاه نخواهد آمد؛ مثل همهی آدمهای بزرگ. بااینحال دلم روشن بود.
با روی باز و ابهت همیشگیاش گفت: بفرمایید بسیجی! .همهی حرفهایم یادم رفت. نامه را دادم. حاجی، نامه را خواند و با لبخند زیرش دستور داد و گفت: همین امروز تمام چیزهایی که خواستند را بهشان بدهید
تا آخر شب منتظر بودم. بالاخره عقلم برنده شد. سه روز بعد نامهای با امضای ایشان بهنام مسئول پایگاه و خطاب به همهی اعضا آمد. در آن، بابت نیامدنش معذرتخواهی کرده بود. ظاهراً حالش بد شده بود و بستری هم شده بود.
عقلم گفت: من که گفتم او با همه فرق دارد.
•با همان نگاه و برخورد اول، افراد کارآمد را از مدعیان تشخیص میداد. به کسانی که کارآیی نداشتند، مسئولیتی كوچك هم نمیداد، چه برسد به مسئولیتهای حساس. گاه میشد یک مسئول را به خاطر بیلیاقتی به «آپاراتی لشكر» میفرستاد تا در آنجا پنچری بگیرد. در زمان جنگ هم چه بسیار بودند کسانی را که به خاطر بیلیاقتی و عدم اطاعت از فرمانده، به «بلوکزنی مهندسی» فرستاده بود.
مسئولیتهای مهم از نظر او مسئولیتهایی بود که با بیتالمال سر و کار داشت. بهشدت با تخلفهای فرماندهان و مسئولان برخورد میکرد. بههیچ وجه اجازه نمیداد از بیتالمالی که در اختیارش بود، کوچکترین سوءاستفادهای شود.
تشویقهایش هم روی دو اصل بود؛ اول حفظ بیتالمال و نگهداری؛ دوم انجام درست وظایف محوله. آن هم بیشتر برای نیروهای جزء بود و سختگیریها و تنبیهها برای مسئولان.
از تمام ریز مسائل هم اطلاع داشت و هم وارد میشد. چون خود در جنگ و در صحنه عملیاتها از نزدیک حضور داشت، به همهی جزئیات امور اشراف داشت و زحماتی که کشیده میشد را بهخوبی شناسایی میکرد و به آن ارج مینهاد. هیچ نیازی به گزارش مکتوب نداشت؛ با یک بازدید به همهی جوانب کار پی میبرد.
بازدیدهایش اغلب سرزده و بدون اطلاع و زمان مشخصی بود؛ طوریکه همه حضورش را حس میکردند و هر لحظه آماده رسیدنش بودند. حتی سرباز رانندهاش، تنهایی هم كه بود، جرأت تخلف نداشت و همهی دستورالعملهای او را رعایت میکرد؛ زیرا احتمال میداد که حاجی مطلع شود.
مسئولیتهای مهم از نظر او مسئولیتهایی بود که با بیتالمال سر و کار داشت. بهشدت با تخلفهای فرماندهان و مسئولان برخورد میکرد. بههیچ وجه اجازه نمیداد از بیتالمالی که در اختیارش بود، کوچکترین سوءاستفادهای شود. تشویقهایش هم روی دو اصل بود؛ اول حفظ بیتالمال و نگهداری؛ دوم انجام درست وظایف محوله. آن هم بیشتر برای نیروهای جزء بود و سختگیریها و تنبیهها برای مسئولان.
بزرگترین تنبیه برای نیروها و مسئولان، نارضایتی حاجی و بهترین تشویق برای آنها، لبخند رضایتش بود؛ اگرچه خیلی دیر از کاری ابراز رضایت میکرد. همه میدانستند در تخلفها با کسی عقد برادری نبسته است و هیچکس حاشیه امنی در تخلفات نداشت. در یک کلام، کسی میتوانست در برابر او دوام بیاورد که بسیار منظم جدی و مصمم و متعهد و مطیع باشد.
تشویق، توجه و تقدیرش، لذت دنیا را داشت. همین که کسی میفهمید، حاجی او را زیر نظر دارد و از کارش رضایت دارد، برایش بس بود.
کسی را سراغ ندارم که مدتی زیر دست حاج احمد کاظمی بوده باشد، (حتی با چند واسطه) و به این زیردستی افتخار نکند، حتی اگر مورد تنبیه واقع شده باشد.
سردار شهید، «احمد كاظمی»
این استحکام اراده، قاطعیت و جدیتش درحالی بود که، او مجسمهی خلوص و تواضع بود. خاکی بودنش انسان را به تحیر وا میداشت. او بهسوی شهادت رفت، اما شخصیت او بهسوی قشر عظیمی از جوانان آمد تا او را بشناسند و خود را به او نزدیک کنند.
• حاج احمد با همان استواری همیشگیاش گفت: «اینجا همان جایی است که سه ماه پیش با عزیزانی که الآن خانوادههایشان با ما هستند، میجنگیدیم. دوستان و برادران عزیزی از ما همین جا روی همین خاکها در خون خود غلطیدند و شهید شدند…»
زمزمههای آرام به نالههای بلند تبدیل شده بود. حاجی هم گریه میکرد، اشکهایش آرامآرام سرازیر شده بود. «ای کاش وساطت ما را هم کرده بودند، ولی ضعف ما بود یا وظیفه و تکلیف امروز. الآن ما ماندهایم و جنگ تمام شده است. باید حافظ این خونها بود. وظیفهی الآن خیلی سنگینتر از زمان جنگ است. دیری نمیگذرد که…»
جمع خانوادههای فرماندهان شهید و فرماندههان لشکر 8 نجف اشرف در خرمشهر بود.
• فاصلهی عملیات «فتحالمبین» تا «بیتالمقدس» کمتر از یک ماه بود و نیروها خسته شده بودند. از حاج احمد خواستیم نیروها پیش از آمادهسازی و سازماندهی مجدد برای انجام عملیات، به مرخصی بروند. اصرار کمکم نتیجه داد و حاجی راضی شد تا نیروها به مرخصی بروند؛ بهشرطی که او هم همراه آنان باشد. همهی گردان سوار اتوبوس شدند و حاجی هم همراهشان بود. تا اینکه به منطقهی گلف در نزدیکی اهواز رسیدیم. حاجی ابتدا نیروها را به حمام فرستاد و سپس برای هر نفر یک آلاسکا خرید و گفت: مرخصی تمام شد! برمیگردیم منطقه.
این فرصت چند ساعته تمام مرخصی گردان بود، در فاصله سه ماه و دو عملیات بزرگ.
فرمانده نیروی زمینی سپاهپاسداران انقلاب اسلامی سردار سرلشکر پاسدار شهید احمد کاظمی
در 2 مرداد سال 1337در شهرستان نجف آباد از توابع استان اصفهان به دنیا آمد . پس از مبارزات دوران انقلاب با حضور در کردستان از سال 1359 فعالیت خو را در جبهه ها آغاز کرد. وی از تاریخ “ھ 1/9/1359 تا “ھ 10/7/1390 فرمانده جبهه فیاضیه بود و بدنبال آن فرماندهی لشکر 14 امامحسین(ع) و معاونت عملیات نیروی زمینی سپاه به عهده داشت .پس از پایان جنگ تحمیلی نیز بمدت 7 سال به عنوان فرمانده قرارگاه حمزه سیدالشهداء(ع) در مناطق عملیاتی باقی ماند.
رهبر معظم امقلاب در پیام خود به مناسبت شهادت سردار سرلشکر پاسدار احمد کاظمی فرمودند: “او در طول جنگ هشت ساله کارهای بزرگی انجام داده و بارها تا مرز شهادت پیش رفته بود آرزوی جان باختن در راه خدا در دل او شعله میکشید و او با این شوق و تمنا در کارهای بزرگ پیشقدم میگشت. اکنون او به آرزوی خود رسیده و خدا را در حین انجام دادن خدمت ملاقات کرده است.”
از سال 1379 فرماندهی نیروی هوایی سپاه به ایشان سپرده شد که مدت بیش از پنج سال این امر ادامه داشت تا در تاریخ “ھ29/5/1384 بنا بر پیشنهاد سردار سرلشگر پاسدار دکتر صفوی فرمانده کل سپاه، سردار احمد کاظمی به فرماندهی نیروی زمینی سپاه منصوب شد.
و سرانجام سردار شهید احمد کاظمی در 19 دی ماه سال 1384 به همراه جمعی از فرماندهان سپاه در سانحه سقوط هواپیمای فالکن در نزدیکی ارومیه به شهادت رسیدند .
رهبر معظم امقلاب در پیام خود به مناسبت شهادت سردار سرلشکر پاسدار احمد کاظمی فرمودند: “او در طول جنگ هشت ساله کارهای بزرگی انجام داده و بارها تا مرز شهادت پیش رفته بود آرزوی جان باختن در راه خدا در دل او شعله میکشید و او با این شوق و تمنا در کارهای بزرگ پیشقدم میگشت. اکنون او به آرزوی خود رسیده و خدا را در حین انجام دادن خدمت ملاقات کرده است.”
روحش شاد و یادش گرامی