بچه گربه
11 آبان 1395 توسط مادر پهلو شکسته
به نام خدا
در بين رزمندگان، رزمندهاي به نام ابراهيم بود. او ميتوانست چشمبسته اسلحه ژ3 را باز و بست كند. قطعات آن را به ترتيب باز ميكرد و كنار هم قرار ميداد و پس از آن دو باره آنها را كنار هم ميچيد. در بين رزمندگان، رزمندهاي به نام ابراهيم بود. او ميتوانست چشمبسته اسلحه ژ3 را باز و بست كند. قطعات آن را به ترتيب باز ميكرد و كنار هم قرار ميداد و پس از آن دو باره آنها را كنار هم ميچيد.
روزي وقتي چشمهاي ابراهيم را بستند تا هنرش را به نمايش گذارد، تصميم گرفتيم با او شوخي كنيم. بچة گربه كوچكي را در بين قطعات باز شده قرار داديم. حيوان بيگناه صدا هم نميكرد تا اينكه دستهاي ابراهيم با او برخورد كرد. ابراهيم كه در بين قطعات سرد و سخت اسلحه، شيء نرم و لطيفي را يافته بود با تعجب و وحشت پارچه را كشيد و بچه گربه را ديد. همه خنديدند.