اینجا خرمشهر است!
وارد خرّمشهر که میشوی، هنوز در خیالی. در فکر شهری که از آن آمدهای. فکر میکنی، اینجا هم مثل همه جای دیگر است: یک شهر با آدمهای شهرنشین مثل خودت. اندکی که از آسمان به زمین میآیی و سفر جادهایات را آغاز میکنی، بیشک نظرت عوض میشود. اینجا مثل جاهای دیگر نیست. اینجا را میگویند “خرّمشهر"؛ مینامند “شهر خون".
دگرگونی احوالت، تغییر نظرت، تحوّل دیدگاهت و غَلَیان درونیات بیجهت نیست. خیلیها مثل تواند. نظرت را که میگذرانی به این سو و آن سو، احساس اطمینانی در وجودت شکل میگیرد. حسّ همانندی. بقیه هم مثل تواند. اینجا همه دِگرگونهاند. گویی اصلاً زمینش خاصّ است؛ هوایش سنگین. بادش پیامآور. بارانش بوی متفاوتی دارد. آری، اینجا همه اینگونهاند. اینجا همه چیز متفاوت است.
اینجا شهر خون است. صدایت از شلمچه میآید. کهن بوم و بَرِ خون. دیرینه شهر جنگ. گرامی خاک سرخ.
*******
شلمچه تو را به یاد خودت میاندازد. اطراف جادّه را که نگاه میکنی، همهاش خاک است و خاک و خاک. کبودی خاصّی در حلقه چشمانت خودنمایی میکند.
به یاد خودت میافتی. به یاد ژرفای انسانیّت. به یاد بزرگمردانی از تاریخ وطنت. والا افرادی که در حادثهها خم به ابرو نیاوردند. در تلخکامیها نشکستند. راه را گم نکردند. پلی ساختند از دشواریها. پلی به سوی آسمان. دیگر میدانی منظورم چیست. منظورم “عشق” است. “شهید” است. شایدم “خون".
“یاد بعضی نفرات. رزم روحم شده است. وقت هر دلتنگی. سویشان دارم دست. جرئتم میبخشد. روشنم میدارد".
*******
شلمچه تو را به یاد ایرانَت میاندازد. یاد وزش تندبادها. خروش طوفانها. به یاد همسایگی میافتی؛ همجواری رویدادها و پیروزیها، شکستها و کامرانیها.
شلمچه تو را به یاد نشیبها میاندازد. شایدم فرازها. چهره نشان دادنهای عشق. به یاد شهدا. شایدم خون.
شلمچه تو را به یاد سرافرازی الوند میاندازد. شایدم دماوند و سهند. شاید قلههای رفیع عشق. بلندای پذیرش شهادت به جان.
شلمچه تو را به یاد روح زلال خلیج همیشه فارس میاندازد. شایدم خزر؛ البته که اروند و کارون. شاید به یاد صمیمیّت کویریها. معنویّت خداییها. مردانگی جوانترها.
شلمچه تو را به یاد ایرانَت میاندازد. یاد وزش تندبادها. خروش طوفانها. به یاد همسایگی میافتی؛ همجواری رویدادها و پیروزیها، شکستها و کامرانیها.شلمچه تو را به یاد نشیبها میاندازد. شایدم فرازها. چهره نشان دادنهای عشق. به یاد شهدا. شایدم خون
“یاد بعضی نفرات. رزم روحم شده است. وقت هر دلتنگی. سویشان دارم دست. جرئتم میبخشد. روشنم میدارد".
*******
شلمچه تو را به یاد گذشتهات میاندازد. تمدّن درخشانت. ایران دیرینهات. مردان و زنان کشورت در موجخیز حادثهها.
شلمچه تو را به یاد روزهایی میاندازد که بیهیچ ترس و هراس بر یأس غلبه کردی. به سمت ساحل آرامش رفتی. با موفقیّت تنی به آب زدی.
شلمچه تو را به یاد عزّتی که بخشیدی به سرزمینت میاندازد. مددِ ایمان و ارادهات. به یاد شهید میاندازدت. به یاد خون. به یاد عشق؛ عشق به وطنت.
“یاد بعضی نفرات. رزم روحم شده است. وقت هر دلتنگی. سویشان دارم دست. جرئتم میبخشد. روشنم میدارد".
*******
شلمچه تو را به یاد فرهنگت میاندازد. آن همه بزرگان حکیم و نویسنده و گوینده و مردان و زنانت که از سرزمینت برخاستهاند. به یاد آنهایی که مردانه بودهاند و چنین ماندهاند.
شلمچه تو را به یاد آنهایی میاندازد که شبها را به روز رساندند تا نام ایرانت بماند. عزّت و سربلندی سرزمینت آسیبی نبیند.
شلمچه تو را به یاد خیلی چیزها میاندازد. به یاد سرمای توانفرسای زمستان. گرمای طاقتسوزِ تابستان. صبوریها، ایستادگیها، مشقّتها و خواستنها.
شلمچه تو را به یاد شُهدایت میاندازد. به یاد عشق. ایثارها برای مصون ماندن از گزند دشمنت.
“یاد بعضی نفرات. رزم روحم شده است. وقت هر دلتنگی. سویشان دارم دست. جرئتم میبخشد. روشنم میدارد".
شلمچه تو را به یاد فرهنگت میاندازد. آن همه بزرگان حکیم و نویسنده و گوینده و مردان و زنانت که از سرزمینت برخاستهاند. به یاد آنهایی که مردانه بودهاند و چنین ماندهاند
*******
شلمچه تو را به یاد شکوهت میاندازد. به یاد نامدارانت. هنوز صدای “آریو برزن” و “آرش” و آوای “یا حسین (ع)” میشنوی. زمزمههای غریبانه سرداران شهیدت.
شلمچه تو را به یاد خرّمشهر، آبادان و حتی کمی آن طرفتر قصر شیرین، سوسنگرد و مریوان میاندازدت.
به یاد کران تا کران خاک خداییَت. به یاد جایی که در همهاش زمزمهی شهیدانت پیچیده است و طنین تکبیر رزمندگان پاکباز بسیجیات پیداست.
“یاد بعضی نفرات. رزم روحم شده است. وقت هر دلتنگی. سویشان دارم دست. جرئتم میبخشد. روشنم میدارد".
یادداشت: سپیده سیر
منبع:فاتحان