انتخاب فرماندهان گردانهادر جنگ
به نام خدا
اشاره : سردار حاج احمد کاظمی می گفت : سرباز و یا یک پاسدار جدید وقتی که می خواهد برود پیش فرمانده لشکر ما فرمانده تیپ ما ما قدم هایی که برمی دارد باید احساس کند که دارد می رود پیش شهید همه ما باید شهید می شدیم … ما نیز قدم هایی را که به سمت دفتر حاج قاسم برمی داشتیم این احساس را می کردیم که می رویم نزدیک شهید شهید زنده ; هم اویی که یادگار مردان مردی چون حاج احمد کاظمی حاج قاسم میرحسینی حاج یونس زنگی آباد حاج علی محمدی پور و… است .
مدت های زیادی بود که قصد داشتیم با سردار حاج قاسم سلیمانی گفت وگو و مصاحبه ای داشته باشیم که به حمدلله این آرزو به سرانجام رسید. ساده و بی آلایش ما را پذیرفت گویا هنوز در پشت خاکریز نشسته است خواستیم سئوالات زیادی از او بپرسیم اما وقتی نام حاج علی محمدی پور فرزند گمنام دقوق آباد و آن گل روئیده در کویر به میان آمد حاج قاسم ما را همسفر کرد تا جایی که شاید فکرش را هم نمی کردیم .
حاج قاسم علی رغم مشغله زیاد ۴۵ دقیقه از وقتش را به این موضوع اختصاص داد و پذیرفت که وقتی دیگر را نیز درنظر بگیرد تا پرسش های دیگر ما را نیز پاسخ گوید.
مخلص کلام اینکه ما لبخندهای حاج علی را در موج نگاه های حاج قاسم به نظاره نشستیم . خداوند او را محفوظ دارد.
بسم الله الرحمن الرحیم . ما از دو مبحث صحبت می کنیم . یکی در مورد شخص حاج علی محمدی است یکی هم اینکه چه شد بچه های رزمنده علی رغم اینکه سن شان از فرمانده گردانهابیشتر بود و هم سوادشان بالاتر ولی فرماندهانشان مورد احترام و تقدسشان قرار می گرفتند.
اول به دو موضوع مبنایی اشاره کنم . اساسا غیر از حاج علی محمدی شما هر فرمانده گردان را مورد بررسی قرار دهید مثل حاج علی محمدی از داخلش در می آید. برای من حاج علی محمدی همان قدر عزیز است که تاجیک عزیز بود بینا عزیز بود طیاری عزیز بود. لشکر مانند باغ پرگلی بود که یکی رنگش زرد یکی قرمز یکی بنفش و یکی آبی بود و یکی رنگ دیگری داشت .
ممکن است یکی از رنگ قرمز خوشش بیاید ولی همه اش گل است . همینطور یکی عطر یاس داردو یکی عطر مریم اساسا فرمانده گردانهادر جنگ یا اصولا مدیریت در جنگ اینطوری بود. یعنی در نزد بچه ها یک تقدس بالاتر از مرجعیت ایجاد شده بود; مانند مرجعیت رفتاری . یعنی بچه ها در ابعاد رفتاری به آنها (فرمانده گردانها) مراجعه می کردند. مثل حضرت امام که در سلوک و رفتار به ایشان مراجعه می کردند و می کنند.
دلیل اصلی این بود که در جنگ انتخابی که صورت می گرفت از داخل کوره آتش بود و خصلت کوره آتش این است که اگر آن دمایش دمای حقیقی و واقعی باشد که بتوان به آن کوره گفت آن چیزی که از آن بیرون می آید حقیقی است . یعنی ناخالصی ها از بین می رود و حقیقت نمایان می شود. چه مس باشد و چه طلا و یا هر چیز دیگر با عیار خاص خودش بیرون می آید. در واقع فرماندهی در جنگ در دانشکده ها شکل نگرفت و آموخته نشد. بلکه در میدان آموخته شد و اساسا در میدان انتخاب شد و فرماندهانش هم از داخل این کوره آتش انتخاب شدند. یعنی طرف بعنوان رزمنده وارد صحنه جنگ می شد و صحنه جنگ جایی نبود که کسی بتواند چیزی را مخفی کند. امکان نداشت اگر آدمی ترسو باشد بتواند خودش را شجاع جابزند. و اگر آدمی شجاع باشد شجاعتش را بروز ندهد. شاید کسی بتواند در یک فضایی مانند فضایی که الان من و شما نشسته ایم در معنویات در خدا و یا در حقیقت دیگری ریا کند اما در چنین صحنه هایی آدم درونش ناخودآگاه آشکار می شود و سریع خودش را بروز می دهد. لذا در این دو سه ویژگی یعنی یک : خود جنگ و فرصت هایی که برای انتخاب احسن به وجود می آورد این انتخاب انتخاب حقیقی بود.
دو : باز خود جنگ که درون ها را آشکار می کرد و چیزی مخفی نمی ماند و به انتخاب دقیق کمک می کرد. لذا شما نمی توانید فرمانده گردان نعوذبالله فاسد پیدا کنید . غیرشجاع و ترسو پیدا کنید . عموما در هر لشکری مراجعه کنید ۹۰ درصد فرمانده گردانها همینگونه هستند دلیلش هم این نکاتی است که عرض کردیم البته جدای از جوهره خودشان است که آن جوهره این چیزها را بروز می داد که آن یک بحث دیگری است که طولانی می شود و نمی خواهیم وارد آن شویم .
خب حاج علی محمدی و فرمانده گردانهای دیگر ما اینگونه انتخاب می شدند و این انتخاب دقیق و درستی بود بر مبنای واقعیت .
اما حاج علی سه چهار تا خصیصه مهم داشت . یکی اینکه آدم با سابقه ای بود. او قبل از انقلاب مبارز بود و این سابقه قبل از انقلابش را هم تا وقتی که شهید شد کسی نمی دانست عموما اینگونه است که اگر کسی یک بار زندان شاه رفته باشد خیلی تبلیغ می کنند که آقا مبارز قبل از انقلاب است و غیرو ذالک . اما ایشان نه .
او یک مجاهد بود و مجاهدت ایشان از قبل از انقلاب استمرار داشت لذا در بخشی از اقدامات جهادی که در قبل از انقلاب صورت گرفت در حذف عناصر رژیم فاسد پهلوی او در سه چهار تا موضوعش نقش داشت حتی یکی از آنها مربوط به استان کرمان هم نبود بلکه مربوط به استان خوزستان بود که او مشارکت در عملیات داشت . و باآن سن کمش مشارکتش یک مشارکت فعال و مهم بود. ولی ایشان این ویژگی را پنهان می کرد. وارد جنگ هم که شد غیر از مسئله شجاعتش که بسیار شجاع بود تقریباگردان حاج علی محمدی در تمامی عملیات ها خط شکن بود یعنی هیچ وقت گردان دنبال رو نبود. البته دنبال رویی بد نبود. چون این ترتیب همیشه وجود داشت . اما او خود شکن بود و از فرمانده گردانهایی بود که اگر مثلا گردانش گردان دوم قرار می گرفت ناراحت می شد و برای همین ناراحتی آنقدر اصرار می کرد تا جایش حتما عوض شود. خب معلوم است گردانی که خط شکن است احتمال شهادت فرمانده خصوصا فرمانده گردان خط شکن با فرمانده گردان دوم نسبت ۸۰ در صد به ۵۰ در صد است یعنی آن ۸۰ درصد احتمال دارد به شهادت برسد و این ۵۰ درصد . با این وضعیت او اصرار می کرد که در جایگاه ۸۰ درصدی قرار بگیرد .
در صحنه جهاد هم حقیقتا می جنگید و دفاع می کرد. و همیشه گردانش گردان موفق بود و از موفقترین گردانهای لشکر به حسالب می آمد و این موفقیت هم دو دلیل داشت . یکی اینکه خود حاج علی محمدی شجاعتش در واقع شجاعت تکثیری بود و در همه گردان تاثیر می گذاشت و همه در پایداری و مقاومت و شکستن خط مثل خود او می شدند. دوم ریزکاریهای او بود. ما در مدیریت و طراحی جنگ و آن چیزهایی که به عنوان ظرافت های جنگ در بعد دینی و اسلامی به آن باید توجه شود و باید بعنوان الگو و تجربه های موفق به جاهای گوناگون برسانیم کمتر به آن توجه می کنیم و بیشتر آن بعد رفتاری را مورد توجه قرار می دهیم تا آن بعد مدیریتی و آن بعد مدیریتی هم اینگونه در ذهن مردم جا افتاده که بعضا در فیلم ها هم نشان می دهند. که یک گردان پشت میدان مین مسابقه میدهندتا خودشان را روی مین بیندازند و شهید شوند که اگر کسی فهم جنگ داشته باشد و جنگ را خوب بشناسد می داند که چنین چیزی واقعیت ندارد. چرا که برای باز شدن یک معبر یک نفر هم کفایت می کند. اصلا چطور ممکن است که در جنگ چنین اتفاقی افتاده باشد. این ها جزو اتهامات جنگ است منتهی ما فکر می کنیم چون این ها بیانگر شهامت هاست لذا یک دروغ را آنقدر بزرگ می کنیم که نتیجه عکس می دهد. ما اصلا در جنگ چنین چیزهایی نداشتیم . بلکه بچه های ما در تخریب با ابتکارهای خود معبر را باز می کردند به نظر من این کارها ابتکارات بچه های فداکار جنگ را زیر سئوال می برد.
یکی از خصلت های حاج علی این بود که در ریزه کاریها دقت داشت . مثلا امکان نداشت معبری که بنا بود گردانش شب برای عملیات از آن عبور کند را خودش شخصا چک نکند. اصلا محال بود تا معبر را چک نکرده باشد زیر بار عملیات برود.
یعنی تا آن انتهای میدان که ما به او اجازه می دادیم جایی که اگر جلوتر می رفت امکان بود اسیر شود و لو برود می رفت و معبر را چک می کرد. لذا قبل از اینکه گردان میدان را ببیند او با فرمانده گروهان ها بارها می رفت و میدان را می دید. قدم به قدم بررسی می کرد که کجا گردان باید آهسته حرکت کند کجا بنشیند کجا حرف نزند کجا بخوابد چگونه وارد شود. کجا با کمین مقابله کند و ضدکمین اجرا کند. و برای تک تک سلاح های مقابل و خنثی کردن مین های روبرو برنامه ریزی می کرد. حتی مین ها را شمارش می کرد که مثلا چندتا مین سوسکی چند تا والمر چند تا ضدخودرو در میدان وجود دارد. بعد نقشه می کشید سپس وارد صحنه عملیات می شد.
در کربلای پنج که عملیات پایانی حاج علی بود و شهید شد ایشان سه بار رفت و منطقه را بازدید نمود. آبی که در منطقه بود آب زلالی بود و هیچ عارضه ای در منطقه وجود نداشت . فاصله ما هم با دشمن چندین کیلومتر بود حالا چندین کیلومتر می گویم بخاطر این است که یادم نیست شاید زیاد بگویم . حداقل کمترین آن ۳ تا ۵ کیلومتر بود . در این فاصله تا سینه یک نفر آب بود و حاج علی در این آب راه می رفت تا معبری را که گردان می خواهد شب عملیات از آن بگذرد را شناسایی کند. آن هم در زمستان . خب می دانید زمستان خوزستان برخلاف اینکه گفته می شود گرم سیر است بسیار سوزناک است . آن هم برای کسی که بخواهد در آب حرکت کند. ولی حاج علی همه این ها را تحمل می کرد می رفت و همه ریزکاریها را مورد بررسی قرار می داد. لذا یکی از ویژگی های دیگرش ریزه کاریهای حاج علی محمدی بود که در مسئله گردان شکستن خط و تلاش برای موفقیت و حفظ جان بچه ها و اینکه بچه ها را به سلامت به هدف برساند به کار می گرفت .
پس این ویژگی دوم حاج علی .
اما ویژگی سوم حاج علی محمدی معنویتش بود. فکر نکنم کسی حرفی که یک مقدار کراهت در آن وجود داشته باشد را از زبان حاج علی محمدی شنیده باشد. همیشه وقتی می خواست برود پای نقشه و حرف بزند این عبارت را می گفت : بسم الله الرحمن الرحیم . تذکر به جمع و خودم . برای خدا ـ به راه خدا. همیشه شروع بیانات حاج علی محمدی این بود که همه ما بدانیم برای خدا داریم این کار را می کنیم در راه خدا داریم این کار را انجام می دهیم و هدفمان هم خداست و چیز دیگری مدنظرمان نیست .
این حالت داخل جلسه اش بود که بیان می کرد. اما حالت دیگری هم داشت که سعی می کرد آن را پنهان کند. از جمله فرمانده گردانهای ما که از گردان دور می شد تا بچه های گردان او را در حال خواندن نماز شب نبینند ایشان بود. خصوصا در سد دز که مستقر بودیم گودالی در آنجا بود که معروف شد به گودال حاج علی محمدی و داستانش این بود که خود ایشان در فاصله یک کیلومتری گردان که مملو از کوه و تپه بود گودالی کند به سبک قبر اما کمی وسیعتر از قبر که تا نزدیک سینه می رفت داخل آن و نماز شب می خواند.
بعدا در روزهای آخر حیات حاج علی محمدی بعضی از فرمانده گروهان ها که پیگیری می کردند تا بدانند حاج علی کجا می رود فهمیدند که داستان چیست . حاج علی اهل بکا شدید بود و همیشه یک چفیه مشکی دور گردنش بود و همان چفیه مشکی را دور کمرش می بست که این چفیه یک جلال و جبروت خاصی به حاج علی محمدی می داد. این اواخر هم تازه داماد شده بود. حتی فرصت این که زنش را که نوعروس بود به ماه عسل که برنامه ای مرسوم است ببرد پیدا نکرد و یک مدت او را آورد اهواز بعد هم که شهید شد و آن زن برگشت .
نکته دیگری که در رفتار حاج علی محمدی وجود داشت کشف کادرهای شهادت طلب بود. یعنی کلیه کادرهای ایشان این خصلت را داشتند و عموم بچه هایی که پیش ایشان بودند; در هر سطحی از فرمانده گروهان تا معاون و رزمنده بسیجی با ایشان کار می کردند از معنویت بالایی برخوردار بودند.
برای اینکه غلو نکرده باشم و حقیقت را بیان کنم فکر می کنم ۹۰ درصد از گردان حاج علی نمازشب می خواندند . این راه هم می دانید طلبه ها برای خودشان برنامه هایی دارند و به سادگی زیر بار کسی نمی روند ولی در اینجا عاشق حاج علی بودند و برای رفتن در گردان حاج علی سبقت می گرفتند و سر ودست می شکستند تا به گردان حاج علی بروند و می رفتند و کسب فیض می کردند.
حالا نقش خود طلبه ها در جنگ که بسیار ارزنده بود بماند چرا که جای بحث دارد. ولی حقیقتا یکی از موضوعاتی که آنها را ترغیب می نمود تا به گردان حاج علی بروند در کنار خط شکن بودن گردان بیشتر بخاطر جاذبه حاج علی بود. که داخل گردان ایشان می شدند و کسب فیض می کردند لذا این گردان بیشترین طلبه ها را به خودش جذب می کرد.
یعنی حاج علی در پرورش کادرهای معنوی و شهادت طلب که این روزها تحت عنوان نیروهای استشهادی مطرح است بسیار تلاش می کرد و به جرات می توانیم بگوئیم در گردان ایشان که ۳۰۰ نفر بودند حتما بالای ۲۷۰ نفرش استشهادی بودند . و این رفتار شده بود مانند مدرسه فکری . چطور ما در حوزه علمیه مان مدارسی داریم که طلبه های دینی در موضوعات مختلفی چون سیاسی و اخلاقی یک خلق و خوی خاص از مدرسه می گیرند. این گردان هم یک مدرسه فکری شده بود. یعنی حقیقتا در بعد اخلاقی و رفتاری و… تبدیل شده بود به یک مدرسه و همه آدم هایی که در این گردان قرار می گرفتند تمام خصلت هایشان همچون سکوتشان حالت دائم الذکر بودنشان (یکی از خصلت های حاج علی دائم الذکر بودنش بود) گستردگی نافله شان مخفی کردن عبادات برای پرهیز از ریا مانند حاج علی می شد. همه اش مثل هم یکپارچه . بدون اینکه هیچ اجباری وجود داشته باشد.
آن زمان ما نه حوزه نمایندگی داشتیم نه حفاظتی داشتیم و نه درجه ای ولی خود حاج علی جاذبه ای ایجاد می کرد که همه تابع می شدند و یک مورد نافرمانی وجود نداشت . بعنی شما تمام هفت هشت عملیات مهمی که این گردان در آن شرکت داشت مانند عملیات کربلای یک کربلای پنج و والفجر هشت که عملیات های پرتلفات و سنگینی بودند را بررسی کنید یک مورد ندارید که بگوید یک نفر از گردان حاج علی محمدی شب عملیات برگشت . یا یکی بگوید دلم درد می کند سرم درد می کند تب دارم و نمی توانم بیایم عملیات . واقعا عجیب بود. ما یک پیرمرد داشتیم بنام دهقانی . که یک سابقه طولانی جهادی داشت . حتی سابقه مبارزات سیاسی قبل از انقلاب داشت هم پدر شهید بود و هم برادر شهید. او هر وقت می خواست قسم بخورد به جان حاج علی محمدی قسم می خورد. یعنی اینقدر نسبت به حاج علی مشتاق و مجذوب بود. و وقتی حاج علی شهید شد او یک حالت روانی پیدا کرد. اصلا آرام و قرار نداشت . بعد از جنگ هم که به کرمان آمد اصلا نمی توانست خود را کنترل کند و یک حالت خاصی پیدا کرد.
رسیدیم به کربلای پنج ـ در عملیات کربلای پنج ایشان جزو آن سه گردان اصلی بود که باید در آب پیاده می رفتند. و خط را می شکستند و این در حالی بود که نه غواص بودند و نه پیاده .
ما شب نهم کربلای پنج عملیات کردیم و در خط خودمان که آب های بوارین بودتقریبا طولانی ترین مسیر را تا دشمن داشتیم . من خودم یک شب رفتم لب دژ که ببینیم دشمن از چه فاصله ای می تواند ما را ببیند و دو کیلومتر رفتم در داخل آب و دیدم بچه های ما که روی دژ نشسته بودند در این فاصله کاملا دیده می شوند . آن وقت ما باید این مسیر ۵ ـ ۶ کیلومتری را طی می کردیم که دشمن ما را ببیند . من یادم است قبل از اینکه وارد آب شویم تا آب را چک کنیم و دید دشمن را مشخص نمائیم . این مرغابی های سیاهی که روی آب حرکت می کردند به راحتی دیده می شد. که در آن لحظه مسئول محور آنجا آقای سخی به من گفت نمی خواهد داخل آب بروی نگاه کن این مرغابی ها به راحتی دیده می شدند. کاملا این مرغابی ها از دور دیده می شدند. با این وضعیت گردان در آب حرکت کرد. یک بار دیگر تاکید می کنم طولانی ترین و سخت ترین نبرد ما بادشمن کربلای پنج بود. یعنی طولانی ترین میدان مینمان همین میدان بود. تمام مین ها و دستک های آهنی و سیم های خاردار توپی از پائین زمین تا بالای آب کاملا مشخص بودند. و روی این دستک های آهنی مین های جهنده والمر گوشکوب و خهنده چند پیچ و سنگین وصل کرده بودند که همه آنها سرتاسر به هم وصل بود بطوریکه هر کدامش یک دسته را از کار می انداخت .
از طرفی چون در آب بود نمی توانستیم همه آنها را خنثی کنیم بلکه فقط می توانستیم بعضی از آنها را خنثی کنیم و از وسط هشت پری ها و تیرآهن های به هم چسبیده عبور کنیم .
قبل از اینکه ما برسیم به نقطه رهایی آن گروهان برخورد با کمین باید میدان را خنثی می کرد سیم خاردارها را می چیند تا بقیه واردشوند . دو جزیره کوچک بود که وسعتشان حدود ۱۰ در ۳ متر یعنی ۳۰ متر مربع بود و در داخل این دو جزیره مقداری چولان سبز شده بود. ما به نی های نازک کوتاه می گوئیم چولان . این دوجزیره را ما نشانه گرفته بودیم که گردان در شب عملیات پشت این چولان ها پناه بگیرد.
زمان شروع عملیات ساعت ۱۲ بود . گردان نیم ساعت زودتر به نقطه رهایی رسیده بود . وضعیت بدی شده بود . آب یخ بود . از طرفی این آب سرد وارد لباس غواصی بچه ها شده بود و مثل مشک سنگینی می کرد. راه رفتن در آب با این وضعیت و کوله سنگین پر از مهمات در پشت هر یک از بچه ها واقعا کار را سخت کرده بود. از طرفی جاهای حساس بدن بچه ها هم دچار یخ زدگی شده بود. حالا این رزمنده با این وضعیت باید در این آب پیش برود و بجنگند. خدا رحمت کند حاج علی محمدی را. بامن تماس گرفت ما یک خط تلفن کشیده بودیم و همراه گردان تلفن بودتا نقطه درگیری . از این تلفن های جنگی که یک سرش دست من بودو یک سرش دست حاجی علی . او گفت : بچه ها دارند یخ می زنند باید زودتر کاری بکنیم .
از بس آب یخ بود صدای آرواره های حاج علی محمدی را از پشت تلفن می شنیدم . تو همین وضع بود که جناح سمت چپمان لشکر ۳۱ عاشورا درگیر شد . یعنی یک ساعت زودتر از زمان موعد درگیر شد . طبیعتا با این وضعیت منطقه دچار مشکل می شد لذا بچه ها حرکت کردند به سمت دشمن و درگیری آغاز شد.
بلافاصله هم هواپیماهای دشمن آمدند و منور انداختند و تمام منطقه را مثل روز روشن کردند و این در حالی بود که همه این بچه ها پشت سیم خاردار در مقابل دشمن بودند آن هم دشمنی با تیر بارهای سنگین . اینجا هم حاج علی ابتکار به خرج داد. یک بخشی از میدان خنثی شده بود یک بخشی از میدان هم باقی مانده بود. او به خاطر اینکه خط را به سرعت بشکند با گروهان اول وارد شد معاونش با گروهان دوم بود و معاون سومش هم باگروهان سوم . او موفق شد و خط را شکست و خواست از دژ بالا برود که روی دژ در حالی که نصف بدنش داخل آب بود و نصف بدنش بیرون آب و دستهایش آویزان شهید شد. صحنه عبور این گردان اول صبح زمانی که هوا روشن شد دیدنی بود. واقعا دیدنی بود. من همیشه می گویم هیچ چیز نمی تواند این صحنه دردناک را به تصویر بکشد. جز این آیه قرآن : یومئذ یصدر و الناس اشتاتا لیروا اعمالهم پیکر حاج علی گرفته بود به تمام این سیم خاردارها و تکه های آهن و به هر کدام از اینها بخشی از بدن آویزان بود . او از چنین میدانی عبور کرد و خط کربلای پنج را شکست یعنی ما اگر رسیدیم به قطعنامه ۵۹۸ و آن را یک پیروزی برای جنگ می بینیم حاج علی محمدی یکی از محورهای اصلی این پیروزی بود.
یکی از خصلت های حاج علی این بود که در ریزه کاریها دقت داشت . امکان نداشت معبری که بنا بود گردانش شب برای عملیات از آن عبور کند را خودش شخصا چک نکند. اصلا محال بود تا معبر را چک نکرده باشد زیر بار عملیات برود.
فرماندهی در جنگ در دانشکده ها شکل نگرفت و آموخته نشد بلکه در میدان آموخته شد و اساسا در میدان انتخاب شد و فرماندهانش هم از داخل این کوره آتش انتخاب شدند
در لابه لای خاطرات سردار سرتیپ پاسدار حاج قاسم سلیمانی