اشکهای سرلشکر بعثی برای بدبختیهایش
به نام خدا
اشک بر گونههای سرلشکر «صلاح قاضی» فرمانده سپاه سوم بعث جاری شد؛ دانستم که این اشکها به خاطر خاک وطن نیست، بلکه به خاطر بدبختیهای خودش است!
نخستین عملیات برونمرزی رمضان در تیرماه 1361 توسط رزمندگان اسلام انجام شد؛ نحوه شروع این عملیات از زبان سرهنگ ستاد «رضا الصبری» افسر رابط اطلاعات سپاه سوم ارتش بعث عراق در ادامه میآید:
در ساعت 21:30 شب 13 جولای 1982 (22 تیرماه 1361)، نیروهای ایرانی به سمت مواضع ما در سمت شرق بصره حرکت کردند. همانطور که انتظار میرفت، عملیات در تاریکی شب صورت گرفت. توپخانهی سپاه سوم شروع به آتش کرد و مواضع ایرانیها را گلولهباران کرد. تانکهای ما، گلولههای آتشین خود را به شدت به سمت نیروهای ایرانی شلیک میکردند و هواپیماهایمان بمبهای منّور بسیار قوی بر سرشان میریختند. منطقه در آن ظلمات شبانه، مثل روز روشن شده بود.
این دومین نبرد سنگین پس از سقوط خرمشهر بود که طی آن، نیروهای ورزیدهی ایرانی، با به محاصره درآوردن واحدهای ما، ضربات خود را بر آنها وارد میکردند. روحیهی بسیار عالی نیروهای ایرانی باعث شکسته شدن خطوط دفاعی پر حجم ما شد و شکافهایی را در مواضع دفاعی تیپهای زیر ایجاد کرد:
1ـ تیپ 104 که گردان یکم این تیپ به فرماندهی سرهنگ ستاد «عبدالله صبری» منهدم شد.
2ـ تیپ 20 که گردان 17 آن به فرماندهی سرگرد ستاد «احسان عماره» منهدم شد.
3ـ تیپ 14 که گردان سوم آن به فرماندهی سرهنگ ستاد«عبدالغنی الجبوری» نابود و خود الجبوری هم به هلاکت رسید.
فرماندهی تیپ 104 توانست جان سالم به در برد و از مهلکه بگریزد؛ لیکن فرماندهان گردانهای او توسط ایرانیان به اسارت گرفته شدند. فرماندهی تیپ 20 نیز به اسارت در آمد و دیگر فرماندهان گریختند. تیپ 14 ما مقاومت کرد. گردانهای این تیپ تا مدتی پایداری کردند و در مقابل ایرانیها ایستادند؛ اما نیروهای ایرانی ضمن پیشروی، در میدان مین مقابل گردانهای این تیپ شکافی ایجاد کردند و پس از تصرف سنگرهای نیروهای پیاده، موفق شدند به آسانی پیش بیایند.
نقشهی ایرانیان عبارت بود از یک هجوم سریع و در پی آن به محاصره درآوردن نیروهای ما. آنان این کار را به حدی ماهرانه انجام دادند که در بیشتر اوقات، موفقیت زیادی نصیبشان شد. در این عملیات نیز با همین شیوه توانستند تیپهای ما را محاصره کنند. با روشن شدن هوا، نیروهای ما خود را در محاصرهای شدید یافتند.
صبح روز 14 جولای (23 تیر) گردانهای تانک تیپ 10 زرهی، با برخورداری از پشتیباتی آتش پرحجم توپخانه سپاه سوم، برای انجام پاتک پیش آمدند و حملهی خود را برای بازپسگیری مواضع از دست رفته، آغاز کردند؛ اما ناگهان یک موشک ضد زره به تانک حامل فرماندهی این تیپ اصابت کرد و فرماندهی تیپ 10 زرهی و معاون او به شدت مجروح شدند.
در این گیرو دار، سرتیپ ستاد «اسماعیل طه النعیمی» فرماندهی سپاه سوم را دیدم. او در اوایل جنگ فرماندهی منطقهی عملیات جنوب ارتش ما بود. پس از اعدام سرلشکر ستاد «صلاح القاضی» فرماندهی سابق سپاه سوم در فردای سقوط خرمشهر، از جانب صدام به این سمت منصوب شد. سرتیپ النعیمی، در سنگری مشرف به میدان نبرد قرار داشت و پیدا بود که از سرانجام کار خویش به هراس افتاده. از او پرسیدم: «قربان! چه انتظاری از این نبرد دارید و عاقبت کار را چگونه میبینید؟». در حالی که وانمود میکرد بر خود مسلط است گفت: «مسلماً در نهایت پیروزی ما حتمی خواهد بود!».
من میدیدم که لحظه به لحظه پیروزی از ما دورتر میشود و همه چیز برعکس پیشبینی فرماندهی سپاه سوم است و عملاً تمامی تلاشهای ما مصروف یافتن راهی برای سد کردن پیشروی ایرانیها شده. تمام واحدهای توپخانه، زرهی و حتی موشکهای زمین به زمین و گلولههای شیمیایی، یکجا به کار گرفته شد تا بتوانیم مانع پیشروی ایرانیها بشویم.
اوضاع عجیب و غریبی بر ما حاکم شده بود. نیروهای ما شروع به عقب نشینی و فرار از مقابل ایرانیها کرده بودند. به چهرهی فرمانده سپاه سوم نگاه کردم.
ـ چه شد قربان؟
ـ عملیات را باختیم!
ـ قربان، چه می گوئید؟!
ناگهان اشک بر گونههایش جاری شد. دانستم که این اشکها به خاطر خاک وطن نیست، بلکه به خاطر بدبختیهای خودش است! حتم داشتم در آن لحظات سرنوشت سرلشکر «صلاح قاضی» فرماندهی نگون بخت سابق سپاه سوم در برابر چشمان او تداعی شده بود. او به شدت میگریست و از لحاظ روحی تحت تاثیر اوضاع قرار گرفته بود. وی که در حالت عادی، از قساوت و خشونت چیزی کم نداشت، در این حال و وضع، عصبانیتیش مضاعف شده شروع به عربده کشی و داد و بیدار کرده بود. بر سر افسران فریاد میکشید و همه را وحشی و ترسو خطاب میکرد!