اخلاص در جبهه
به نام خدا
در یکی از شبهای سرد آذر ماه ۱۳۶۵ در اردوگاه کرخه در حال استراحت بودیم. چادر دسته یک گروهان روح الله, برای رفع حاجت از خواب بیدار شدم. نگاهی به ساعت انداختم، تقریبا حدود ۲ساعت به اذان صبح باقی مانده بود.
موقع خروج از چادر نگاهی به سماور دسته انداختم. دیدم شعله خیلی زیاد است، برای کم کردن شعله ی سماورکنار سماور نشستم و بعد از اینکه شعله را کم کردم ، درب آن را برداشم تا نگاهی به موجودی آب درون سماور بیندازم . با تعجب دیدم کاملا خشک است . دبه ی ۲۰ لیتری که همیشه کنار سماور بود برداشتم تا آن را پر کنم .
فرمانده دسته شهید عزیز ، مراد امانی مقدم که همیشه کنار ورودی چادر می خوابید با سر و صدایی که من با برداشتن و گذاشتن در سماور به راه انداخته بودم از خواب بیدار شد . پرسید سید چکار میکنی ؟ گفتم بابا اصلا اب نداشت وشعله ی اون هم تا آخر زیاد بود ، شهید مقدم تشکر کرد و خوابید .
صبح آن روز که مشغول خوردن صبحانه بودیم ، فرمانده دسته ، یعنی مراد امانی مقدم ، به بچه ها گفت ، آیا می دونید چای امروزتان را مدیون نماز شب خواندن برادر هاشمی هستید ؟ بعد ادامه داد ، دیشب که سید علی برای خواندن نماز شب از خواب بیدار می شود ، متوجه می شود که هم شعله ی سماور زیاد است هم آب ندارد و برادر هاشمی سماور را پر می کند .
بعد از گفتن این جمله بچه های چادر شروع می کنند به صلوات فرستادن و تکبیر برای سلامتی این حقیر .
حالا هر چه فریاد می زنم ، که بابا من اصلا تا بحال نماز شب نخوانده ام و اصلا بلد نیستم نماز شب بخونم کسی قبول نمی کرد .
این شد تا چند روز بچه های دسته هر جا با من برخورد می کردنند به من می گفتند سید وقتی نماز شب می خونی مارو هم دعا کن . ولی خدا خودش می دونه تا آن موقع حتی یک بار هم نماز شب نخوانده بودم .
این خاطره را نوشتم ، تا جوانان عزیز بدانند که اخلاصی که در بچه های جبهه و جنگ بود ، بسیار بیش از اون چیزی هست که در مورد آن فکر می کنند .
در این خاطره کوتاه چیزی که حائز اهمیت است ، این است که حتی یک نفر هم پیدا نشد که مثلا بگوید بابا من هاشمی رو می شناسم ، این بابا حتی نماز واجبش رو هم یکی در مییون می خونه و … خلاصه ی مطلب اینکه امام عزیز فرمود جبهه دانشگاه انسان سازی است .
برای شادی روح همه ی شهدا ، مخصوصا شهدای گردان مالک الفاتحه .
– اردوگاه کرخه – خاطره ارسالی برادر سید علی هاشمی
نگارنده : fatehan1