فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

سخن

12 آبان 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

 

1-پندار ما این است که ما مانده­ایم و شهدا رفته­اند،اماحقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده­اند. 2-مپندار که تنها عاشوراییان را بدان بلا آزموده اند ولاغیر…صحرای بلا به وسعت همه تاریخ است 3-اگر انسان هایی که مامور به ایجاد تحول در تاریخ هستند از معیارهای عصر خویش تبعیت کنند،دیگر تحولی در تاریخ اتفاق نخواهد افتاد.
1-پندار ما این است که ما مانده­ایم و شهدا رفته­اند،اماحقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده­اند.

2-مپندار که تنها عاشوراییان را بدان بلا آزموده اند ولاغیر…صحرای بلا به وسعت همه تاریخ است

3-اگر انسان هایی که مامور به ایجاد تحول در تاریخ هستند از معیارهای عصر خویش تبعیت کنند،دیگر تحولی در تاریخ اتفاق نخواهد افتاد.

4-دیندار آن است که در کشاکش بلا دیندار بماند،وگرنه درهنگام راحت و فراغت و صلح چه بسیارنداهل دین.

5-عالم محضرشهداست،اماکو محرمی که این حضور را دریابد و در برابر این خلاء ظاهری خود را نبازد… زمان می­گذرد و مکانها فرو می­شکننداماحقایق باقی است…

6-غایت خلقت جهان،پرورش انسانهایی است که دربرابر شدائد بر هرچه ترس و شک وتردید وتعلق است غلبه کنند و حسینی شوند.

7-حلقوم­­ها را می­توان بریداما فریاد ها را هرگز، فریادی که از حلقوم بریده بر می­آید جاودانه می­ماند.

8-وطن پرستو بهاراست واگر بهار مهاجر است از پرستو مخواه که بماند، پرستویی که مقصد را در کوچ می­بیند از ویرانی لانه­ اش نمی­هراسد.اگرمقصدپرواز است پس قفس ویران بهتر.

9-او (شیطان)ازاهل عشق نبود… تا با امری خلاف عقل خویش مواجه شد،گردن از طاعت معبودپیچید وحکم عقل­گرایی خویش را گردن نهاد. و پیروان شیطان نیز هم چنین­اند.

10-تخصص حقیقی در سایه تعهداسلامی بدست می­آید ولا غیر

11-قرن­هاست زمین انتظار مردانی اینچنین را می­کشد تا بیایندوکربلای ایران را عاشقانه بسازند و زمینه­ساز ظهور باشند…آن مردان آمدندورفتند، فقط من وتو ماندیم واز جریان چیزی نفهمیدیم…

12-ماندن در صف عاشورایی امام عشق تنها با یقین مطلق بدست می­آید.

13-آرمانخواهی انسان مستلزم صبر بر رنجهاست. پس برادر خوبم برای جانبازی در راه آرمانها یاد بگیر که در این سیاره رنج صبورترین انسانها باش.

14-شهدا،اصحاب آخرالزمانی سیدالشهداعلیه السلام هستند پیام آنها عشق و اطاعت است و وفاداری.

15-کجا از مرگ هراس دارد آنکه به جاودانگی روح در جوار رحمت حق آگاه است؟

16-گمنامی برای شهوت پرست­ها دردآور است،اگرنه همه اجرها در گمنامی است؛تاآنجا که فرموده­اند:آنگونه در راه خدا انفاق کن که آن دست دیگرت هم با خبر نشود.

17-زمان بستر جاری عشق است تا انسانها را در خود به خدا برساند وتمامی آنچه در زمان حدوث می یابد باقی است.

18-یاران شتاب کنید…گویند قافله­ای در راه است که گنهکاران را در آن راهی نیست، آری گنهکاران را راهی نیست ،اما پشیمانان را می­پذیرند.

19-بسیجی عاشق کربلاست وکربلا را تومپندار که شهری است در میان شهرها و نامی است در میان نامها،نه؛ کربلا حرم حق است وهیچ­ کس را جز یاران امام حسین علیه السلام راهی به سوی حقیقت نیست. کربلا ما را نیز در خیل کربلاییان بپذیر….

20-با بهاران روزی نو می­رسد و ما همچنان چشم به راه روزگاری نو.اکنون که جهان وجهانیان مرده­اند،آیا وقت آن نرسیده است که مسیحای موعود سررسد؟ ویحی الارض بعدموتها…

21-… اما با این همه،غربت سیدالشهدا عجب جانسوز است!دیگر جایی برای این ای کاش­هاواگرها نیست… کاروان کربلا در راه است واگر تو را هوس کرببلاست ،بسم الله

22-جاذبه خاک به ماندن می­خواند وآن عهدباطنی به رفتن،عقل به ماندن می­خواند و عشق به رفتن…واین هر دو را خداوند آفریده است تا وجود انسان در آوارگی وحیرت میان عقل و عشق معنا شود.

23-هیچ شنیده­ای که مرغی اسیر،قفس را هم بر دارد وباخود ببرد؟

24-هم الان اگر ملکوت­الموت سررسد وتو را به عالم باقی فراخواند،هرچند با شهادت،آماده­ای؟

25-یاران ؛پای در راه نهیم که این راه رفتنی است ونه گفتنی…

26- راه کاروان عشق از میان تاریخ می گذرد و هر کس در هر زمره که می خواهد ما را بشناسد داستان کربلا را بخواند ، اگرچه خواندن داستان را سودی نیست اگر دل کربلایی نباشد…

27- زندگی زیباست اما شهادت از آن زیبا تر است ، سلامت تن زیباست اما پرنده عشق تن را قفسی میبیند که در باغ نهاده باشند …

28- بعضی ها ما را سرزنش می کنند که چرا دم از کربلا می زنید و از عاشورا ؛ آنها نمیدانند که برای ما کربلا بیش از آنکه یک شهر باشد یک افق است که آن را به تعداد شهدایمان فتح کرده ایم ، نه یک بار نه دو بار … به تعداد شهدایمان

29- زندگی به خون وابسته است و پیکر تاریخ بی خون خدا مرده ای بیش نیست و سر مبارک امام شهید بر فراز نی رمزی است میان خدا و عشاق ؛ یعنی که این است بهای دیندار

30- ای شقایق های آتش گرفته ، دل خونین ما شقایقی است که داغ شهادت شما را بر خود دارد ،آیا آن روز نیز خواهد رسید که بلبلی دیگر در وصف ما سرود شهادت بسراید ؟

31- احرار از مرگ در بستر به خدا پناه می برند

32- کربلا حرم امن الهی است و کربلا زینت و رؤیای همه دلهاست. دلهای عاشقی که ملوک را در اعلا دیده اند نه در دنیا، پس برادرم بارفتار و کردارت آسمان را بر زمین خریداری کن و با دل وجود پرواز عاشقانه کن، پس کربلا رفتن خون می خواهد…

33- هر شهیدی کربلایی دارد، خاک آن کربلا تشنه اوست و زمان انتظار می کشد تا پای آن شهید بدان کربلا برسد و آنگاه خون شهید جاذبه خاک را خواهد شکست و ظلمت را خواهد درید و معبری از نور خواهد گشود و روحش را از آن به سفری خواهد برد که برای پیمودن آن هیچ راهی به جز شهادت وجود ندارد

34- در عالم رازیست که جز به بهای خون فاش نمی شود

35- زندگی به خون وابسته است و پیکر تاریخ بی خون خدا مرده ای بیش نیست و سر مبارک امام شهید برفراز نی رمزی است میان خدا و عشاق، یعنی که این است بهای دیندار

36- حیات عند رّب نقطه پایانی معراج بشریّت است که به آن مقام جز با شهادت دست نمی توان یافت

37- در ملکوت اعلا کسی جز شهید زنده نیست و حیات دیگران اگر هم باشد به طفیلی شهداست

38- اگر شهید نباشد خورشید طلوع نمی کند و زمستان سپری نمی شود، اگر شهید نباشد چشمه های اشک می خشکد، قلب ها سنگ می شود و دیگر نمی شکند و سرنوشت انسان به شب تاریک شقاوت و زمستان سرد قساوت انتها می گیرد و امید صبح و انتظار بهار در سراب یأس گم می شود

39- شهدا اصحاب آخر الزّمانی سید الشهدا علیه السلام هستند و پیام آنها عشق و اطاعت است و وفاداری

40- کاش ما هم در خیل منتظران شهادت باشیم

41- نپندار که تنها عاشوراییان را بدان بلا آزمودند و لاغیر… صحرای بلا به وسعت همه تاریخ است

42- امام به ما آموخت که انتظار تنها در مبارزه است

43- چه جنگ باشد و چه نباشد راه من و تو از کربلا می گذرد. باب جهاد اصغر بسته شد باب جهاد اکبر که بسته نیست

44- جنگ ادامه دارد آنچنان که هزاران سال است از آغاز هبوط بشر در کره زمین تاکنون ادامه داشته است

45- شاید جنگ پایان یافته باشد اما مبارزه هرگز پایان نخواهد یافت؛ زنهار این غفلتی که من و تو را فرا گرفته ظلمات جهنم است

46- دنیا وارونه است و دیوانه ها و قداره بندها بر آن حاکمیت دارند، اما چه غم که صالحین و مستضعفین وارث زمین خواهند بود و طلیعه آن هم اکنون ظهور یافته است

47- عجیب است که باز هم این همان دهکده جهانیست که در زیر نور آسمانش بسیجیان رمل های فکه زیسته اند، همان دهکده جهانی که در نیمه شب هایش ماه هم بر کازینو های لاسوگاس می تابیده، هم بر حسینه دو کوهه و هم بر گورهایی که در آن بسیجیان از خوف خدا و عشق به او می گریستند. دنیای عجیبی است نه؟

48- شهدا مثل آیه های قرآن مقدسند؛ تقدس آیه های قرآن به این است که حکایت از حق دارند و شهدا نیز

49- ای شهید؛ ای آنکه بر کرانه ازلی و ابدی وجود بر نشسته ای، دستی بر آر و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را نیز از این منجلاب بیرون کش

 

 نظر دهید »

پدر

12 آبان 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

 

من فرزند اسطوره ي پروازم… دلم، بهانه ی پدر را گرفته است؛ بگو اي مسافر نازنينم! بگو براي ديدن تو بايد از كدام كوچه گذشت؟! ….صدام خون خوار در راديوي خويش اعلام كرد رحيم بردبار به درك پيوست! اما تو تازه جاودان شدي و حالا اوست كه به درك پيوسته است.
من فرزند اسطوره ي پروازم… دلم، بهانه ی پدر را گرفته است؛ بگو اي مسافر نازنينم! بگو براي ديدن تو بايد از كدام كوچه گذشت؟! ….صدام خون خوار در راديوي خويش اعلام كرد رحيم بردبار به درك پيوست! اما تو تازه جاودان شدي و حالا اوست كه به درك پيوسته است.

به گزارش رزمندگان شمال، آنچه می خوانید، دلنوشته ای ست جانسوز از دختر سردار شهید محمد رحیم بردبار؛ فرمانده واحد تخریب لشکر ویژه 25 کربلا ، که در یادواره شهدای سرافراز شهرستان شهرستان نکاء قرائت شد.این سردار شهید، بعد از شش سال حضور مستمر در جبهه های نبرد در روز جمعه 13 تیرماه سال 1365 در حالی که برای اقامه نماز، وضو ساخته بود بر اثر اصابت ترکش بمبهای هواپيمای عراق به شهادت رسيد:

دلم، بهانه پدر را گرفته است. به من گفتند بايد حرف دلم را در جمع همرزمان پدر و ديگر بسيجيان بگويم. از كجا بگويم؟ از شهیدان كه معراج مردان مومن اند يا از شهيد كه زنده تاريخ است؟ به راستي هنوز برايم واژه شهادت هجي نشده است ، چرا كه برايم سخت است كه باور كنم كه كساني جان خود را به خطر انداختند و به دره هاي آتش قدم نهادند و آماده شدند در جوي خون بغلتند، آن هم در چه روزهايي؛ روزهاي زيبا نوجواني و جواني.

براي من كه نوجواني هستم و هر روز منتظر روز هاي طلايي جواني، مردانگي اين جوانان باور كردني نيست. آنان جزء عشق به خدا چيزي در دل نداشتند و با همين دلهاي عاشق به جنگ با قدرتمندترين ارتش خاورميانه رفتند و بعد از هشت سال دفاع مقدس بالاخره دشمن را به زانو در آوردند.

امروز يادگاران دفاع مقدس در اين جمع حضور دارند مي دانم كه گذشت زمان داغ دلتان را سنگين تر مي كند. مي دانم هرگز لحظه اي از ياد جزيره مجنون آبادان و خرمشهر فاو و مهران كه قتلگاه پدرم بود، غافل نمي شويد. با ما بگوئيد كه شاهد چه ايثارگري هائي بوديد، لحظه شهادت آن نوجواني كه با لب تشنه در كنار شما به شهادت رسيد چه حالي داشتيد؟ و بگوئيد چگونه مي توانيد زندان دنيا را تحمل كنيد و با زرق و برق آن دست و پنجه نرم كنيد؟ شنيدم مولايم براي فرزندان خود بهترين پدر و با ارزش ترين الگو بود نه تنها براي فرزندان خود بلكه براي تمامي يتيماني كه سايه پدر بر سر نداشتند. من هم آرزو داشتم پدرم را در كنار خود ببينم.

پدر جان آيا مي شنوي چه مي گويم؟ مي دانم كه مي شنوي .دوست داشتم در كنارم باشي تا سر بر زانويت بگذارم و درد دلهايم را برايت بگويم. دلم مي خواست كنارت بنشينم تا برايم حرف بزني و با سخنان شيرينت مرا راهنمائي كني. اي كاش بودي تا من هم در كنار تو به خود ببالم.

اما نه! حالا كه فكر مي كنم مي بينم اكنون زماني است كه بايد بيشتر به تو افتخار كنم چون تو شهيدي و شهيد زيباترين تفسير عشق و شجاعت و ايثار است. فقط با سوز دل و اشك چشمم مي خواهم بگويم كه سخت ترين روز زندگي من و برادرم آن بود كه بايد با دستان كوچكمان كلمه بابا را مشق كنيم و صدا بكشيم، آخر ما كه در زندگي خود هرگز پدر را نديده و كسي را بابا صدا نكرده بوديم و مفهوم جمله “بابا آب داد” بي معني است، شايد سخت ترين روز زندگي فرزندان شاهد، همان روزي بود كه بايد كلمه بابا را مشق مي كردند.

پدرم دوست داشت چون زينب كبري (س) پيام آور قيام ايران باشم اگر چه كوچكتر از آنم كه خود را با بزرگ بانوي جهان مقايسه كنم ولي سعي مي كنم همچون زينب كبري هرگز برادرم را تنها نگذارم و تا پاي جان از اسلام دفاع كنم. من كه دگر از نداشتن پدر ناراحت نيستم چرا كه با ديدن چهره نوراني و دلسوز علي زمان (امام خامنه ای) سيماي پدر را تجسم می كنم و هرگز احساس يتيمي نمي كنم.

مي خواهم زينب باشم و الگوي دختران هم سن و سال خود. مي دانم دختراني كه امروز اينگونه عفت خود را به حراج گذاردند چون من دل سوخته اي ندارند و بدانند كه آرامش امروزمان را مديون چه كساني هستيم و به دختران دور و بر خود مي نگرم كه چگونه از حضور فيزيكي پدر خود بهرمند اند و هر آنچه كه مي خواهند برايشان مهيا مي شود، كمبودي ندارند.

شايد من هم در نگاه اول حسرت بخورم كه چرا پدر ندارم ولي با نگاه عميق مي بينم آنچه كه پدرم به من داده هيچ پدري به هيچ دختري نداده، پدرم نعمت اصالت و ريشه نعمت معرفت و ايمان را در خونم تزريق نمود، نعمتهائي كه هرگز فروشي نيست و پدران ميليونر دوستانم هرگز نمي توانند در هيچ معامله اي آن را خريد و فروش كنند.

بيائيد نگذاريم ميراث شهادت به هدر رود و شما اي وارثان سالهاي جنگ، اي يادگاران دفاع مقدس، نگذاريد بوي شهادت در كوچه هاي شهرمان به بوي اسپره و ادكلن تبديل شود و شاهد نباشيد كه جوانان ايران، سمبل جنايت اعتياد گردند. همت كنيد و دفاع مقدس ديگر به راه اندازيد چرا كه اي بسيجي وقتي كه شما را مي بينم انگار صورت زيبا و ملكوتي بابا را مي بينم.

سلام! سلام بر پدري كه سالهاست او را نديدم، سلام بر پدري كه سالهاست در روياهايم با او نجوا مي كنم و در كودكي با او حرف مي زدم، مي خنديدم ،بازي مي كردم . پدر! حالا من بزرگ شده ام، آنقدر بزرگ كه چشمان من تجلي گاه انديشه ات گشته است.

پدرم! دلم براي بودنت تنگ است، اما تنها قاب عكس توست كه مرحم دل مجروح من است.

مي خواهم برايت از حسرت به زبان راندن كلمه بابا بگويم. راستي پدر،تا به حال راز ياد گرفتن كلمه بابا را گفته ام؟ خوب امروز اين راز را آشكارا افشا مي كنم. مي خواستم زماني كه بر سر مزارت مي آيم صدايت بزنم، مي خواهم از روزهائي برايت بگويم كه مي خواستم لبخند بزنم اما توان لبخند زدن بر لبانم نبود، چرا كه در برگ ريزان زندگي ام محو شده بود، پدر جان سالهاست در حسرت شنيدن صدايت شبها را به صبح مي رسانم و اين در حالي است كه بسياري را مي شناسم كه از كنارم مي گذرند و با كنايه حرفهائي را مي زنند كه آرزو مي كنم كر بودم و هيچ گاه آن چيزها را نمي شنيدم. بعضي ها را نيز مي بينم كه در چشمان من خيره مي شوند بدون اينكه مرا بشناسند به تو توهين مي كنند. كسي كه در ميادين مين مي غلطيد تا نگراني همرزمانش از بين برود، شخصي كه شجاعتش مثال زدني بود، گاه اين حرفها مرا به ياد آن روزهاي شهادتت مي اندازد.

صدام خون خوار در راديوي خويش اعلام كرد رحيم بردبار به درك پيوست! اما تو تازه جاودان شدي و حالا اوست كه به درك پيوسته است. پدر جان زماني كه به قاب چوبي عكست نگاه مي كنم و مي بينم كه به من نگاه مي كني برايم لذت بخش است. پدرم اگر چه زخم هاي سينه ات را هر شب چون كابوس مي بينم، ولي با افتخار فرياد مي زنم آري من فرزند اسطوره ي پروازم.

پدرم! وقتي رفتي، دلم گرفت، آخر با تو مي شد به پيشباز صنوبرها رفت و پرستو ها را تا ديار نور بدرقه كرد. با تو مي شد تا آن سوي پرچين دلها رفت و عشق خدائي را زيباتر ديد. با تو دلم چه آرامش غريبي داشت.

بگو اي مسافر نازنينم! بگو براي ديدن تو بايد از كدام كوچه گذشت؟!

راستی پدر! براي زيارت تو به جبهه آمده ام، مي داني؟ پدرم، چشمه اشك خشك شدني نيست، آنجا صاحب خانه عشق است و ديگر حساب و كتاب قطره هاي اشكم را ندارم تا اشكهاي من فرود مي آيد و قدم مي زنم به جائي كه شهدا قدم مي زدند. دوستانت مي گويند آن لحظه اي كه در عمليات، سنگر ديده باني دشمن، رزمندگان اسلام را مورد تير مستقيم خويش قرار داده بود، كسي جرات پيشروي نداشت ولي اين سردار عاشق و عارف با شجاعت تمام دست به دعا برداشت و همچون شيري به سوي سنگر ديده باني روانه شد و آن را منهدم نمود. بدن زخم خورده ی او كه يادگاري از فاو و پنجوين بود، او را هرگز نااميد ننمود بلكه به او اميدي داد تا به شهادت فكر نمايد و به اين آرزوي عاشقان بيشتر نزديك گردد.

پدر جان! تو در فتح المبين عاشقانه جنگيدي و قمقمه پر از آبت را به عشق حسين (ع)خالي نمودي و در خيبر همچون شيري بر دشمنان فرود آمدي و در والفجر طلوع نمودي و در كربلا يك جاودانه شدي.

آري! تو شهادت را بر ماندن ترجيح دادي، چراكه روح بلند و ملكوتي تو نمي توانست در اين دنياي خاكي بماند. خوشا به حالت اي سردار كه به قافله حسين(ع) پيوستي و از علائق دنيا گذشتي. خوشا به حالت كه اين دنيا نتوانست تو را در قفس تنگ خويش محبوس نمايد، نگاهت نگاه عشق و فداكاري است…

رحما بردبار ؛ دختر سردار شهید محمد رحیم بردبار

سردار بردبار در حالی که برای اقامه نماز، وضو ساخته بود بر اثر اصابت ترکش بمبهای هواپيما بشهادت رسيد

روح مان با یادش شاد، با ذکر صلوات

 

 نظر دهید »

شهادت

12 آبان 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

 

مشرق: سلام آقاجون! من چارسالمه. من شما رو خیلی دوست دارم. خیلی خوشحالم که امشب اومدی خونمون. فقط نمی دونم چرا بابا مصطفام هنوز نیومده.
مشرق: سلام آقاجون! من چارسالمه. من شما رو خیلی دوست دارم. خیلی خوشحالم که امشب اومدی خونمون. فقط نمی دونم چرا بابا مصطفام هنوز نیومده.

مامانم میگه بابات رفته یه مسافرت و شاید به این زودی ها نیاد. اما نمی دونم چرا وقتی این حرفو به من می زنه روشو از من برمی گردونه و شونه هاش تکون می خوره و بعد که من می رم تا از جلو صورتشو ببینم، چشماش خیلی قرمز شده و صورتش هم خیسه!

این روزا مامانم خیلی صورتشو می شوره.نمی دونم چرا نگاش یا به منه یا به قاب های رو تاقچه و یا به در خونمون که بابا زنگ بزنه.
امشب که شما اومدی خونمون من می خوام یه رازو به شما بگم. من و بابام چند روز قبل یه قول مردونه به هم دادیم. اون شبی که بابام می خواست بره مسافرت یواشکی در گوشم گفت من و تو مثل دو تا مرد باید با هم صحبت کنیم و قول هایی به هم بدیم و هیچ کسی هم از اون با خبر نشه. من هم به اون قول مردونه دادم و حتی به مامانم هم نگفتم.
بابا مصطفام با دو تا دستاش شونه هامو چسبید و صورتشو آورد دم گوشمو گفت: پسرم تو دیگه بزرگ شدی و مرد این خونه ای. باید به من قول بدی مثل یه مرد به مامانت کمک کنی. مامانتو اذیت نکنی. به حرفاش گوش بدی. بهش کمک کنی و نذاری یه وقتی از دست تو ناراحت بشه. منم گفتم بابا یه شرط داره و اون اینه که وقتی از مسافرت برگشتی اون ماشین پلیس چراغ دارو برام بخری.

تو این چند روزی که بابا مصطفام نیست دلم خیلی براش تنگ شده مخصوصا برا اون خنده هاش. اما عیبی نداره… من هم هر وقت دلم براش تنگ می شه مثل بابام میام لب تاقچه و به عکس شما نگاه می کنم.

آخه بابا مصطفام هر وقت خیلی خسته بود و ناراحت، می اومد کنار تاقچه و با شما صحبت می کرد. نزدیک شما که میومد لبهاش تکون می خورد. بعضی وقت ها هم که خیلی خسته بود شونه هاشم تکون می خورد. فکر کنم مامانم هم این روزها خیلی خسته است که مثل بابام شونه هاش تکون می خوره و چشماش قرمز می شه!

بابام با شما آهسته صحبت می کرد. من که چیزی از حرف های شما دو نفر سر در نمی آرم اما اینو می دونم بابا مصطفام هر وقت با شما صحبت می کرد تا خیلی روزای بعد خوشحال بود. اگه ده شب هم کار می کرد عین خیالش نبود.

فکرشو کن اگه بابام مسافرت نبود و امشب خونه بود و شما رو می دید دیگه چی می شد. از خوشحالی بال درمیاورد و دیگه هر چی من بهش می گفتم ، می گفت چشب پسرم ،چشب عزیزم. هر چی می خواستم برام می خرید. من یه ماشین پلیس می خام که دشمنا رو تعقیب کنم. اما بابام میگه بزار بزرگتر بشی اونوقت برات می خرم.
اما… وقتی بابام بیاد و بفهمه شما خونمون اومدید و اون نبوده ،خیلی ناراحت می شه . شاید هم اونقدر ناراحت بشه که تا چند روز دیگه به حرفام گوش نده… اما نه! بابا مصطفام خیلی مهربونه… وقتی بیاد و بوی عطر شما رو ببینه که توی خونه و محلمون پیچیده، مطمئنم به همه حرفام گوش می ده. بابام میگه شما بوی بهشت میدی. بابام همیشه از بهشت میگه…یه وقت نکنه این دفعه که مسافرت رفته، رفته باشه بهشت…!

 

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 88
  • 89
  • 90
  • ...
  • 91
  • ...
  • 92
  • 93
  • 94
  • ...
  • 95
  • ...
  • 96
  • 97
  • 98
  • ...
  • 1182
 << < شهریور 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • نویسنده محمدی
  • یاضامن آهو
  • سلام

آمار

  • امروز: 1618
  • دیروز: 548
  • 7 روز قبل: 1607
  • 1 ماه قبل: 5281
  • کل بازدیدها: 259535

مطالب با رتبه بالا

  • وصیت نامه شهید یوسف راسخ (5.00)
  • کوه خضرنبی ( از خاطرات شهید مهدی طهماسبی (5.00)
  • یا حسین(ع) (5.00)
  • کفاره گناه ( از خاطرات شهید مهدی باکری ) (5.00)
  • وصیت نامه شهید عباس بنایی (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس