فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

یگان

14 آبان 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

 

دوستانش مي گفتند : شب قبل از شهادت تا صبح نماز و دعا مي خواند ، مناجات با خدا داشته . بچّه ها سر به سرش مي گذاشتند و مي گفتند : چرا اينقدر تو امشب مناجات مي كني ؟ مي خنديده و چيزي نمي گفته است . بعد صبح كه صبحانه مي آورند و مي گويند : بيا صبحانه بخور
سردار شهيد محمدمهدي‌ خادم‌اشريعه‌

نام پدر:صادق‌ محل تولد:شهرستان مشهد
تاريخ تولد:00/03/37 تاريخ شهادت :31/02/61
محل شهادت :دزفول منطقه :عمليات والفجر 1
مسؤليت :فرمانده‌تيپ‌ شغل :
عضويت : كادر يگان:سپاه پاسداران
گلزار :حرم‌مط‌هرامام‌رضا کد شهید:6110284

دوستانش مي گفتند : شب قبل از شهادت تا صبح نماز و دعا مي خواند ، مناجات با خدا داشته . بچّه ها سر به سرش مي گذاشتند و مي گفتند : چرا اينقدر تو امشب مناجات مي كني ؟ مي خنديده و چيزي نمي گفته است . بعد صبح كه صبحانه مي آورند و مي گويند : بيا صبحانه بخور مي گويد :‍ نه من صبحانه را امروز مي روم در بهشت مي خورم . نقشه را از داخل ماشين مي آورد و روي زمين پهن مي كند و نشان مي دهد كه از اين راه برويم و بايد اينطوري فعّاليّت داشته باشيم تا به هدف برسيم . نقشه را جمع مي كند و در ماشين مي نشيند كه خمپاره مي آيد . دوستش مي گفت : داخل ماشين يك پرتقال به او داده بودم امّا نخورد و گفت : من به بهشت مي روم و مي خورم و آن را همينطور جلوي ماشين گذاشته بود و مي گفته : من مي خواهم روزه باشم و با روزه وارد بهشت شوم و در بهشت افطار كنم . بعد كه خمپاره آمده ، همينطور نشسته بود . دوستانش مي گفتند : ديديم سرش روي شانه اش افتاد و چراغي بود كه خاموش شد .

خاطره دوم :

آخرين لحظاتي كه در كنار ايشان بودم كمتر از يك ساعت از شهادت وي بود . روز قبل از شهادت فرماندهان خراسان به جبهه آمده بودند و جلساتي با اين آقايان داشتيم كه طي آن جلسات مسائل جبهه و جنگ بررسي مي شد . قرار شد شهيد آن ها را به نقاط مختلف جبهه ، جهت سركشي ببرد . آن شب با شهيد در يك مكان خوابيديم . قرار بود صبح به سركشي برويم . بعد از نماز من مجدّداً خوابيدم . در اين اثناء فرماندهان به سراغ خادم الشريعه آمده و به همراه او جهت سركشي از خطوط مقدّم عازم مي شوند . ساعتي بعد كه از خواب بيدار شدم توسّط شهيد نورالله كاظميان با خبر شدم كه علي سركشي ، شهيد مورد اصابت تركش خمپاره قرار گرفته و به شهادت رسيده است .

 

 نظر دهید »

شهید باکری

14 آبان 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

 

این نوشته ها آخرین گفتگو هایی است كه لحظاتی قبل از شهادت مهدی باكری از پشت بی سیم بین شهید احمد كاظمی و شهید مهدی باكری صورت گرفته،در شرایطی كه مهدی باكری در جزایر مجنون در محاطره و زیر آتش شدید دشمن است و علی رغم اصرار شدید قرار گاه
این نوشته ها آخرین گفتگو هایی است كه لحظاتی قبل از شهادت مهدی باكری از پشت بی سیم بین شهید احمد كاظمی و شهید مهدی باكری صورت گرفته،در شرایطی كه مهدی باكری در جزایر مجنون در محاطره و زیر آتش شدید دشمن است و علی رغم اصرار شدید قرار گاه ، به مهدی مبنی براینكه تو فرمانده هستی و برگرد به عقب او همچنان میگوید بچه هایم را رها نمیكنم برگردم .

به نقل از شهید احمد كاظمی:

…مهدی تماس گرفت گفت می آیی؟

گفتم: با سر

گفت:زودتر

آمدم خود را رساندم به ساحل دجله دیدم همه چیز متلاشی شده و قایق ها را آتش زده اند.با مهدی تماس گرفتم گفتم چه خبرشده،مهدی؟

نمی توانست حرف بزند. وقتی هم زد با همان رمز خودمان حرف زد گفت: اینجا اشغال زیاد است. نمیتوانم.

از آن طرف از قرار گاه مرتب تماس می گرفتند می گفتند:

هر طور شده به مهدی بگو بیاید عقب

مهدی می گفت نمیتواند. من اصرار كردم.به قرار گاه هم گفتم.گفتند :

پس برو خودت برش دار بیاورش.

نشد نتوانستم. وسیله نبود.آتش هم آنقدر زیاد بود كه هیچ چاره یی جز اصرار برایم نماند.

گفتم((تو را خدا،تو را به جان هر كس دوست داری،هر جوری هست خودت را بیا برسان به ساحل، بیا این طرف))

گفت:((پاشو تو بیا، احمد!اگر بیایی، دیگر برای همیشه پیش هم هستیم))

گفتم:این جا،با این آتش، نمیتوانم.تو لااقل…

گفت:((اگر بدانی این جا چه جای خوبی شده،احمد.پاشو بیا!بچه ها این جا خیلی تنها هستند))

فاصله ما هفتصد متری می شد.راهی نبود.آن محاصره و آن آتش نمیگذاشت من بروم برسم به مهدی و مهدی مرتب می گفت:پاشو بیا ،احمد!

صداش مثل همیشه نبود .احساس كردم زخمی شده.حتی صدای تیر های كلاش از توی بی سیم می آمد.بارها التماس كردم.بارها تماس گرفتم.تا اینكه دیگر جواب نداد.بی سیم چی اش گوشی را برداشت گفت:اقا مهدی نمی خواهد،یعنی نمیتواند حرف بزند…

ارتباط قطع شد.تماس گرفتم،باز هم وباز هم، ونشد…

 نظر دهید »

رفتن

12 آبان 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

 

سال 60 در اشنويه مسئول پايگاه بودم. بسيجى سيزده ساله اى داشتيم به نام فاطمى كه نماز شبش ترك نمى شد. من رفتني هستم

سال 60 در اشنويه مسئول پايگاه بودم. بسيجى سيزده ساله اى داشتيم به نام فاطمى كه نماز شبش ترك نمى شد.
شبى او را كشيدم كنار و گفتم: ‘شما هنوز به سن بلوغ نرسيده اى، نمازهاى پنج گانه هم بر شما واجب نيست، چه رسد به نماز شب كه مستحب است’.
گفت: ‘مى دانم برادر جابر، منتها اين براى كسى است كه بالاخره مكلف مى شود، من عمرم به دنيا نيست. رفتنى هستم و نمى خواهم لذت عبادت را نچشيده بروم’.
او چند روز بعد در درگيرى با نيروهاى دشمن شهيد شد.

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 76
  • 77
  • 78
  • ...
  • 79
  • ...
  • 80
  • 81
  • 82
  • ...
  • 83
  • ...
  • 84
  • 85
  • 86
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • ترنم گل
  • فرهنگی تربیتی مرکز آموزش های غیر حضوری
  • سيدصالحي
  • أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ
  • صفيه گرجي
  • امیرِعباس(حسین علیه السلام)
  • عزیرم حسین

آمار

  • امروز: 552
  • دیروز: 240
  • 7 روز قبل: 1213
  • 1 ماه قبل: 7529
  • کل بازدیدها: 238854

مطالب با رتبه بالا

  • وصیت نامه شهید محمد رضا دهقان (5.00)
  • وصیتنامه دسته‌ جمعی 50 غواص در شب عملیات کربلای 4 +عکس (5.00)
  • اگه میخوای مارو ببینی اربعین کربلا باش ( از خاطرات شهید ابوحامد) (5.00)
  • مهربان (5.00)
  • گوشه ای از ، ازدواج شهید حمید ایرانمنش (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس