رفتن
12 آبان 1395 توسط مادر پهلو شکسته
به نام خدا
سال 60 در اشنويه مسئول پايگاه بودم. بسيجى سيزده ساله اى داشتيم به نام فاطمى كه نماز شبش ترك نمى شد. من رفتني هستم
سال 60 در اشنويه مسئول پايگاه بودم. بسيجى سيزده ساله اى داشتيم به نام فاطمى كه نماز شبش ترك نمى شد.
شبى او را كشيدم كنار و گفتم: ‘شما هنوز به سن بلوغ نرسيده اى، نمازهاى پنج گانه هم بر شما واجب نيست، چه رسد به نماز شب كه مستحب است’.
گفت: ‘مى دانم برادر جابر، منتها اين براى كسى است كه بالاخره مكلف مى شود، من عمرم به دنيا نيست. رفتنى هستم و نمى خواهم لذت عبادت را نچشيده بروم’.
او چند روز بعد در درگيرى با نيروهاى دشمن شهيد شد.