فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

علاقه به چفیه ( از خاطرات شهید تمام زاده )

10 شهریور 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

بعد از فاجعه ی منا یه سری از طلاب حوزه ی علمیه امام صادق علیه السلام برا اعتراض به آل سعود تجمع برگزار کرده بودن که خب حاجی هم توی این جمع ها معمولا پیشتاز بود…
موقع اذان مغرب بود که حاجی وارد مسجد شد.
بعد از حدود دو سال به مسجد قدیمی خودش که قبلا امام جماعت اونجا بود اومد…حدود چند روزی بود که با اصرار اهالی محل دوباره قبول کرد که مردم بهش اقتدا کنن.
دیدم حاجی یه چفیه رو گردنشه،گفتم حاجی کجا بودی؟چفیه انداختی؟
با همون لبخند همیشگی که معصومیت چهره شو بیشتر میکرد گفتش:
خیلی دوس داشتم یه چفیه گردنم بود ولی با خودم نبرده بودم (البته کسی به ولایتی بودن حاجی شک نداشت ولی علاقه ی شیخ رو میرسوند) دیدم یکی از مسئولین حوزه چفیه انداخته،گفتم: حاج آقا به تأسی از اینکه مردم از مقام معظم رهبری چفیه شونو میگیرن منم میخوام چیفیه شمارو بگیرم…
اون بنده خدا هم سریع چفیه شو داد به من…
گفتم حاجی با این حرفی که شما زدی اگه هر چیز دیگه ای هم درخواست میکردی اون بنده خدا برات جور میکرد …

منبع:ابر و باد
خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »

همسنگر ( از خاطرات شهید صدرزاده )

10 شهریور 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

همسر شهید صدرزاده:از صحبت هایی که در جلسه خواستگاری از سمت شهید صدرزاده مطرح شده بود می گوید؛
صحبت‌های ما خیلی کوتاه بود اما در همان فرصت کوتاه روی یک چیز خیلی تاکید کرد، او بارها گفت که یک همسنگر می‌خواهد. شاید کسی که به خواستگاری می رود بگوید همسر و همدم می‌خواهد اما مصطفی گفت که همسنگر می‌خواهد.
بعد از چند سال به او گفتم ما که الان در زمان جنگ نیستیم، علت اینکه همسنگر خواسته چه بوده است؟ او گفت: «جنگ ما، جنگ نظامی نیست؛ جنگ الان ما جنگ فرهنگی است. اگر همسنگر خواستم به خاطر کارهای فرهنگی است تا وقتی من کار فرهنگی انجام می‌دهم، همسرم هم در کنار من کار فرهنگی کند».

منبع:ابر و باد
خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا 

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »

هدیه ( از خاطرات قاسم های کربلای ایران )

10 شهریور 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

می گفت : می خواهم یه هدیه بفرستم جبهه . به خاطر کوچیکیش که رد نمی کنید؟

همه، همدیگر را نگاه کردند،

گفتتند:نه قبول می کنیم ، حالا چی هست هدیه ات؟

به نوجوان سیزده ، چهارده ساله ای اشاره کرد و گفت: پسرم …!!!

منبع:ابر و باد
خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا 

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 803
  • 804
  • 805
  • ...
  • 806
  • ...
  • 807
  • 808
  • 809
  • ...
  • 810
  • ...
  • 811
  • 812
  • 813
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ
  • رهگذر
  • ma@jmail.com
  • عزیرم حسین

آمار

  • امروز: 579
  • دیروز: 240
  • 7 روز قبل: 1213
  • 1 ماه قبل: 7529
  • کل بازدیدها: 238854

مطالب با رتبه بالا

  • وصیت نامه شهید محمد رضا دهقان (5.00)
  • وصیتنامه دسته‌ جمعی 50 غواص در شب عملیات کربلای 4 +عکس (5.00)
  • اگه میخوای مارو ببینی اربعین کربلا باش ( از خاطرات شهید ابوحامد) (5.00)
  • مهربان (5.00)
  • گوشه ای از ، ازدواج شهید حمید ایرانمنش (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس