چاره
سه ماه براي عملياتي كه در نظر داشتيم ، تلاش كرديم با فرماندهان سپاه جلسات فراوان گذاشتيم و روي طرح عمليات كار كرديم اصلي ترين هدف ما آزادسازي خرمشهر بود ، اما توانش را نداشتيم در مقابل ارتش مجهز عراق تنها مي توانستيم چهار تيپ نيرو براي عمليات آماده كنيم كه سه تيپ از سپاه بود و يك تيپ هم از ارتش تجهيزاتمان نيز بسيار كم بود پس براي شروع كار دنبال منطقه اي گشتيم كه بعد از رسيدن به هدف نيروي بيشتري براي عمليات بعدي برايمان بماند ، نه اين كه تعداد زيادي از اين نيروي كمي هم كه داشتيم براي نگه داشتن آنجا بماند اين نكته خيلي مهم بود
سه ماه براي عملياتي كه در نظر داشتيم ، تلاش كرديم با فرماندهان سپاه جلسات فراوان گذاشتيم و روي طرح عمليات كار كرديم
اصلي ترين هدف ما آزادسازي خرمشهر بود ، اما توانش را نداشتيم در مقابل ارتش مجهز عراق تنها مي توانستيم چهار تيپ نيرو براي عمليات آماده كنيم كه سه تيپ از سپاه بود و يك تيپ هم از ارتش تجهيزاتمان نيز بسيار كم بود پس براي شروع كار دنبال منطقه اي گشتيم كه بعد از رسيدن به هدف نيروي بيشتري براي عمليات بعدي برايمان بماند ، نه اين كه تعداد زيادي از اين نيروي كمي هم كه داشتيم براي نگه داشتن آنجا بماند اين نكته خيلي مهم بود
در بررسي هايي كه كرديم ، ديديم كه اگر از شمال و جنوب كرخه به طرف بستان پيشروي كنيم ، عمق منطقه كم است و خيلي زود مي رسيم به موانعي كه نيرو بتواند پشت آن مقاومت كند در شمال كرخه ، تنگه چزابه و تپه هاي رملي و شن هاي روان بود در جنوب كرخه هم هورالعظيم قرار داشت اگر به آنجا مي رسيديم ، وجود باتلاق و نيزارها مانع بزرگي بود كه دشمن نتواند به راحتي حمله كند ؛ مگر از راه هوا درعوض ما با تعدادي نيرو كه در آنجا مي گذاشتيم ، مي توانستيم جلو دشمن را بگيريم
به دليل كمبود و ركود در جبهه روحيه نيروها كسل شده بود تا طرح عمليات در ستاد ريخته شود ، لشگرها و تيپ ها را سازمان داديم و سعي كرديم روحيه حمله و تهاجم را در آنان تقويت كنيم تا احساس كنند كه مي توان بر دشمن تا دندان مسلح پيروز شد
قبل از عمليات در جلساتي كه در ستاد عملياتي داشتيم ، هميشه ترسمان از اين بود كه مبادا نيروهاي ارتش و سپاه به علت اختلاف نظرهايشان با هم جر و بحث كنند و طرح حمله به هم بخورد جلسات را با احتياط برگزار مي كرديم و خود من و برادر محسن رضايي فرمانده سپاه روي جلسات نظارت داشتيم بچه هاي سپاه مي گفتند مي شود از اينجا حمله كرد ولي ارتشي ها مخالف بودند و مي گفتند چون منطقه عمق زيادي دارد ، نمي توان موفق بود براي همين سپاهي ها پيشنهاد كردند با ارتشي ها به شناسايي بروند تا منطقه را از نزديك ببينند
از بچه هاي سپاه ، برادر غلامعلي رشيد مسئول عمليات سپاه و از ارتش هم شهيد سرتيپ نياكي فرماندهي لشگر 92 زرهي به شناسايي رفتند و پس از سه روز برگشتند وقتي مي خواستند گزارش بدهند نگران بوديم كه نكند گزارش شان منفي و تلخ باشد دلشوره داشتيم براي احتياط گفتيم كه تك تك بيايند گزارش بدهند
اول شهيد سرتيپ نياكي آمد او حدود پنجاه و هشت سال داشت تابع نظم و مقررات بود و بيشتر زمان خدمتي اش را در رژيم طاغوت گذرانده بود هنگام گزارش دادن در حالي كه چشمانش از تعجب گرد شده بود ، گفت جناب سرهنگ ، مطمئنم كه ما پيروز مي شويم ! توضيح داد بچه هاي سپاه ما را به جاهايي بردند كه اصلاً باورمان نمي شد آنان ما را به قلب و پشت نيروهاي دشمن بردند همه جاهاي آسيب پذير آن را نشانمان دادند ما با همين نيروي كم هم مي توانيم كار دشمن را در اين منطقه يكسره كنيم
آقاي رشيد هم در اول گزارشش گفت راستش ما به شناسايي سختي رفتيم و من اصلاً فكر نمي كردم اين برادر ارتشي با اين سن و سال بالا ، همپاي ما جلو بيايد يكي از روزها وقتي بعد از خواندن نماز صبح خوابيديم ، از شدت تابش نور خورشيد بيدار شدم با تعجب ديدم سرهنگ نياكي با اين سن و سال دارد ورزش مي كند با وجود خستگي پياده روي شب قبل ، داشت ورزش مي كرد !
با بچه هاي جهادسازندگي قبلاً در كردستان كار كرده بودم و با روحيه شان آشنا بودم از آنان هم كمك خواستيم گفتند چون در مسير شناسايي براي عمليات شانزده كيلومتري منطقه رملي و ماسه نرم است ، مي توانيم در آنجا جاده اي براي تردد درست كنيم
اين كار از نظر مهندسي در منطقه امن هم بسيار مشكل بود ، چه برسد در هنگام جنگ بنابراين هيچ اميد نداشتيم موفق شوند ولي آنان كارشان را شروع كردند پس از پانزده روز گفتند جاده آماده است ، بفرماييد ببينيد در كمال تعجب ديديم در محل كه دشمن به علت رمل زار بودنش اصلاً فكر نمي كند ما عمليات كنيم ، جاده ساخته اند ! اين كار به ما قوت قلب داد مطمئن شديم در طول حمله به راحتي ميتوانيم تانك و نفربرهايمان را به جلو ببريم به شكرانه اين كار ، نماز ظهر را در همان جا به امامت روحاني رزمنده اي به جماعت خوانديم و شكر خدا را به جا آورديم
وقتي براي عمليات برآورد مهمات شد ، ديديم وضعمان خيلي خراب است چون در روزهاي اول جنگ به دستور بني صدر اكثر گلوله هاي توپ شليك شده بود و حالا انبارها خالي بودند آن زمان در كارخانه هاي مهمات سازي از يك نوع گلوله فقط 300 گلوله در روز توليد مي شد با اين حساب ، براي آن تعداد قبضه اي كه ما براي حمله در نظر گرفته بوديم ، به هر كدام روزي يك گلوله هم نمي رسيد !
براي پانزده روز عمليات حتي به اندازه نصف آنچه كه لازم بود ، مهمات نداشتيم چه برسد به اين كه مي خواستيم هر روز با دشمن تبادل آتش كنيم ! با اين همه به دلم افتاده بود كه مهمات در راه است
چيزي به شروع عمليات نمانده بود كه ستاد تجزيه و تحليلي از اوضاع دشمن و ما در منطقه ارائه داد طبق آن به ده ، پانزده دليل نمي شد به دشمن حمله كرد و بايد كمي صبر مي كرديم تا اوضاع بهتر شود و حداقل مهمات بيشتري تهيه شود مشاورانم در كمال صداقت گفتند با طرح عمليات مخالفند آنان سعي كردند با ارائه دلايل علمي و تخصصي من را به عنوان فرمانده خود قانع كنند
از صداقت آنان تشكر كردم و گفتم اميدوارم هميشه اين گونه باشيد و هر مطلب و نظري كه داريد ، مستقيماً به خودم بگوييد اما شما در برآوردهايتان بعضي چيزها را به حساب نياورده ايد يكي از آنها شناسايي دقيق و خوب است ديگري جاده اي است كه احداث شده و از همه بالاتر توكل به خداست !
به آنان گفتم ما چاره اي جز حمله به دشمن نداريم ما بايد دشمن را از خاك و خانه خود بيرون كنيم خيلي هم دنبال جاي مناسب تر براي عمليات گشتيم ، ولي جايي بهتر از اينجا پيدا نكرديم
سرانجام حمله شروع شد در محور شمال نيروهاي سپاه به فرماندهي شهيد حسين خرازي و نيروهاي ارتش به فرماندهي شهيد سرتيپ صفوي خود را به قرارگاه عملياتي عراق در آن منطقه رساندند در حالي كه دقيقاً نمي دانستند قرارگاه آنجاست ! فرمانده قرارگاه به طرف آب هاي هورالعظيم گريخته بود و در آنجا هلي كوپتري آمده و او را برده بود عقب تيپ 26 مكانيزه عراق در آن محور مستقر بود
نيروهاي ما در اين محور به راحتي بر سر نيروهاي عراقي ريخته و توپخانه آنان را نيز تصرف كرده بودند اكثر نيروهاي دشمن در خواب بودند و غافلگير شدند نيروها آن قدر سريع عمليات را انجام دادند كه همه مات مانده بوديم با گرفتن توپخانه مطمئن شديم آتش دشمن نمي تواند چندان مزاحمتي داشته باشد
ساعت نه صبح نيروهاي ما از شمال محور توانستند وارد شهر بستان شوند و بعد از آزادسازي شهر به طرف هورالعظيم بروند خودم براي بازديد به خط رفتم اجساد عراقي ها در اطراف فراوان بود تانك ها و توپخانه هاي دشمن به غنيمت درآمده بود
وضع محور شمال اين گونه بود ؛ در محور جنوبي نيروهاي ما تنها توانستند دو خاكريز دشمن را تصرف كنند ولي در گرفتن خاكريز سوم موفق نشدند تا اين كه عصر شد و كار ماند
نيروها در آن محور خسته شده بودند به طوري كه وقتي به برادر عزيز جعفري و سرهنگ جمشيدي فرمانده لشگر 16 زرهي مي گفتم نگذاريد وقت تلف شود و بايد همين امشب كار را تمام كنيد ، خواب بودند به اين ترتيب در شب دوم عمليات طريق القدس نيروهاي محور جنوبي از فرط خستگي خوابيدند و جالب اين بود كه عراقي ها هم با خيال راحت خوابيده بودند و آن شب در آن محور يك گلوله هم شليك نشد !
با طلوع خورشيد روز دوم عمليات دشمن خيلي سريع نيروهايش را تقويت كرد به طوري كه ديگر حمله ما در محور جنوب كه به هويزه و رود نيسان مي رسيد ، به بن بست برخورد هرچند كه كار اصلي انجام نشده بود ولي به حدود پنجاه درصد از اهدافمان رسيده بوديم بستان و چزابه خيلي مهم بودند كه گرفته بوديم ولي اگر قسمت جنوب را نمي گرفتيم ، خطر زيادي وجود داشت مخصوصاً اين كه رود سابله هم در كار بود روي اين رود كه به كرخه مي ريزد دشمن پل داشت ارتباط آن از روي پل به طرف بستان خيلي قوي بود دشمن براي اين كه منطقه را خوب پشتيباني كند ، يك جاده شوسه درجه يك هم با ارتفاع زياد احداث كرده بود كه برايش مهم بود
داشتيم بر سر اين كه عمليات را ادامه بدهيم و يا مواضع فعلي را حفظ كنيم بحث مي كرديم كه خبر آمد دشمن در حال پيشروي از جنوب به طرف شمال است و مي خواهد از رودخانه سابله بگذرد و برود به طرف بستان فشار دشمن بر روي چزابه خيلي زياد شده بود دشمن از دو محور حمله كرده بود و مي خواست در بستان الحاق ايجاد كند
اين تحولات به اين معنا بود كه همه عمليات ما خنثي شده است چون يك گردان تانك بسيار قوي دشمن از طرف سابله كه محور اصلي حمله دشمن بود ، داشت جلو مي آمد به مهندسان دستور داديم تا يك پل پيامپي روي رودخانه سابله بزنند تا نيروهاي ما از آن عبور كنند و بروند راه آن گردان تانك را سد كنند
به گردان هاي 125 پياده مكانيزه لشگر 16 زرهي قزوين به فرماندهي شهيد سرهنگ مختاري و گردان تانك 225 از لشگر زرهي اهواز به فرماندهي سرتيپ دو لهراسبي و يك گردان پياده سيصد نفره از نيروهاي سپاه فرمان داديم به حالت مثلثي به دشمن حمله كنند و جلو پيشروي او را سد كنند
در نگراني و وحشت بوديم ساعت حدود يك نيمه شب بود كه متوجه شديم همه پيام هايي كه از بيسيم به گوش مي رسد ، از سوي دشمن است لحظه به لحظه پيشروي گردان تانك دشمن را از روي پل سابله شنود مي كرديم وقتي فرمانده گردان تانك عراقي خطاب به قرارگاهشان گفت كه از پل سابله عبور كرده است ، پشت بيسيم شور و شوق فراواني به گوش رسيد به حدي اين خبر برايشان مهم بود كه او از همان پشت بيسيم يك درجه گرفت جالب اين بود كه به او گفتند اين درجه را صدام ابلاغ كرده است !
نگران واحدهاي خودمان بودم هرچه كه مي شنيدم از پيشروي دشمن بود معلوم نبود چرا واحدهاي ما عمل نمي كنند ناگهان صداي بچه هاي خودمان آمد كه با يكديگر تماس مي گرفتند و خبر از پيشروي دادند بچه هاي سپاه بدون استفاده از كد و رعايت مسائل حفاظتي پشت بيسيم حرف مي زدند مثلاً مي گفتند حسين حسين آن يك وانت گلوله هاي آرپيجي رسيد !
بعدها فهميديم به عمد اين طور حرف زده اند تا روحيه دشمن را خراب كنند !
باز از بيسيم صداي دشمن را شنيديم آن فرمانده تانك به قرارگاهشان گفت ما زير رگبار گلوله آرپيجي قرار گرفته ايم از هر طرف روي ما گلوله مي آيد ولي من خط را مي شكافم و جلو مي روم !
چند لحظه بعد باز صداش آمد اصلاً نمي شود خط را شكافت بايد برگرديم عقب!
ديگر صدايش را نشنيدم روز بعد فهميدم چه بلايي به سرشان آمده است تانك هايشان در حال فرار در رودخانه چپ شده بودند ! ساعت حدود شش صبح بود كه سه گردان به هم رسيدند و به اصطلاح الحاق صورت گرفت
سريع با يك جيپ رفتم تا از پل سابله بگذرم در طول راه فقط خدا را شكر مي كردم وقتي روي پل رسيدم ، ديدم آتش دشمن روي محور خيلي سنگين شده است گردان 125 دم دستم بود دنبال فرمانده گردان گشتم تا درجه اي را كه به همراه داشتم به او اعطا كنم پيدايش نكردم نزديك پل از آتش گلوله ها ، جهنمي به پا شده بود نيروهاي خودمان را ديدم كه دارند با پيامپي نيروهاي دشمن را مي زنند
به هر صورتي كه بود ، فرمانده گردان را پشت بيسيم پيدا كردم پرسيد شما براي چه جلو آمده ايد ؟
گفتم آمده ام از شما تشكر كنم
گفت من براي خدا كار مي كنم و نيازي به تشكر ندارم شما لطفاً بفرماييد به قرارگاه برويد تا ما بدون نگراني بتوانيم وظايفمان را انجام دهيم
در همين حال ، حمله هوايي دشمن شروع شد روي زمين دراز كشيدم هواپيماهاي عراقي با كاليبر نيروهاي ما را زير آتش گرفته بودند همه طرف آتش بود و انفجار احساس كردم گلوله ها لاي انگشتانم مي خورد
مرحله بعدي عمليات آزادسازي رودخانه نيسان بود ولي تا ما بخواهيم حمله كنيم ، دشمن زرنگي كرد و از آنجا عقب نشست ما هم سريع منطقه را گرفتيم و عمليات را تكميل كرديم به نظر من ، اين كار دشمن منطقي بود چون از چند جهت در محاصره بودند و نمي توانستند آنجا را نگهدارند نيرو و مهمات هم كه نمي شد بهشان رساند
در اين عمليات ما توانستيم ارتباط نيروهاي دشمن را از محور شمال به جنوب قطع كنيم و براي اولين بار در جبهه جنوب به خط مرزي برسيم حالا ديگر دشمن به راحتي نمي توانست نيروهايش را كه در خرمشهر بودند ، پشتيباني كند بايد مي رفت به العماره و از آنجا به پل بصره و بعد به طلاييه و كوشك تا از طريق شلمچه به آنجا برسد زمان براي تحرك نيروهاي دشمن خيلي مهم بود ما توانسته بوديم با اين كار زمان زيادي را از دشمن بگيريم
دشمن خيلي فشار آورد تا مناطق از دست داده را دوباره پس بگيرد از كارهاي عجيبي كه كرد و در آن زمان براي ما تازگي داشت ، يك هفته تمام بر سر نيروهاي ما بي وقفه آتش ريخت در تنگه چزابه به ما خيلي فشار آمد در اين تنگه ما سه خط دفاعي داشتيم آن قدر نيرويمان كم بود كه براي تعويض نيرو ، نيروهاي خسته را براي استراحت نمي توانستيم به پشت جبهه بفرستيم ، بلكه مجبور بوديم آنها را به خط سوم بفرستيم تا مجدداً از آنان استفاده شود !
براي نگهداري اين تنگه 1800 شهيد داده بوديم حرف هاي نگران كننده اي از وضعيت روحي نيروها شنيده مي شد سوار جيپ شدم تا خودم بروم خط را از نزديك ببينم با آن كه حضرت امام سفارش كرده بودند كه من و آقاي محسن رضايي تا آنجا كه ممكن است جلو نرويم ولي مجبور بودم و بايد مي رفتم
از جاده بستان به طرف چزابه حركت كردم باران خمپاره همچنان مي باريد دو دل بودم كه بروم يا برگردم هفتاد درصد احتمال شهادت وجود داشت به خط سوم كه رسيدم ، شك و ترديد نگه ام داشت بچه هاي ارتش در آنجا با تانك مستقر بودند سري به آنها زدم كه روحاني شهيد مصطفي رداني پور فرمانده لشگر امام حسين ع را ديدم او آن زمان فرمانده محور بود همديگر را مي شناختيم با خوشحالي جلو آمد و بعد از سلام و احوالپرسي پرسيد كجا مي روي ؟
گفتم آمده ام سري به منطقه بزنم
گفت پس با هم برويم
با اين حرف او احساس كردم رفتن من به جلو يك تكليف است با هم از خط سوم بازديد كرديم و به خط دوم رسيديم در آنجا بوديم كه ناگهان گلوله خمپاره اي آمد و درست در مقابل ما روي سنگر يك بسيجي افتاد گرد و خاك كه نشست ، وقتي بلند شديم چيزي از او باقي نمانده بود خون و قطعه هايي از بدن او به روي من هم پاشيده بود
پس از خط دوم ، به طرف خط مقدم راه افتاديم هرچه نزديك مي شديم آتش خمپاره شديدتر مي شد بيشتر خمپاره 60 بود كه بي خبر مي آمد و آدم فرصت خيز رفتن نداشت طول خاكريز حدود هفتصد و پنجاه متر بود كه در زير باران گلوله خمپاره سنگر به سنگر مي پريديم و به نيروها سركشي مي كرديم نيروهاي ارتشي و سپاهي در سنگر خيلي محكم پشت تيربار نشسته و آماده مقابله با دشمن بودند ديدن روحيه آنان و دوستي و صميميتي كه در ميانشان بود ، به من روحيه داد و همه نگراني هايم را از بين برد
به آخرهاي خاكريز خودمان رسيده بوديم كه ناگهان خمپاره 120 با شيهه اي وحشتناك در كنارمان زمين خورد ولي به لطف خدا عمل نكرد و درميان رمل ها و ماسه ها ماند با ديدن اين صحنه شهيد رداني پور به من گفت شما هرچه زودتر برگرديد عقب ديگر همه جاي خط را ديديد
همراه او برگشتيم به قرارگاه با فرماندهان ارتش و سپاه سه ساعت درباره وضعيت
تنگه چزابه بحث كرديم ولي راهي پيدا نكرديم شهيد رداني پور گفت برادرها ، شما همه حرفها را زديد و نظرتان را گفتيد مي بينيد كه كاري از دستمان بر نمي آيد اگر موافق باشيد ، چراغ ها را خاموش كنيم و به چهارده معصوم عتوسل بجوييم
اين حرف به دل همه نشست چراغ ها خاموش شد و خود او شروع كرد به خواندن دعا
وقتي كه دعا خوانده مي شد ، متوجه شدم كسي كه پشت سرم نشسته زارزار گريه مي كند و حال خوبي دارد به حالش غبطه خوردم چراغ ها كه روشن شد فهميديم كه سرتيپ نياكي بوده است او با اين كه چند سالي از بازنشستگي اش گذشته بود ، همچنان خدمت مي كرد
روز بعد دشمن در آن منطقه دست به تحركاتي زد ولي با مقاومت نيروهاي ما روبرو شد و نتوانست كاري از پيش ببرد بعد از اين كم كم آتش توپخانه اش سبك شد و از شدت افتاد
و اين گونه عمليات طريق القدس به سرانجام رسيد اين عمليات در ساعت سه نيمه شب روز هشتم آذر 1360 شروع شده بود و در ساعت دو و چهل دقيقه بعد از نيمه شب سيزدهم آذر به پايان رسيد دشمن در اين عمليات تلفات زيادي داد كه بيش از 2000 نفر از آنها اجسادشان توسط لشگر 92 زرهي دفن شد علاوه بر اين ، 537 نفر اسير گرفتيم و 207 تانك و نفربر و 90 قبضه توپ از دشمن غنيمت گرفته شد
در اين عمليات از ارتش 140 نفر شهيد شدند اما از بچه هاي بسيج و سپاه بيشتر شهيد شدند در كل ، تنها دو نفر اسير و مفقود داشتيم