فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

مردي كه با 7 پسرش به جبهه مي‌رفت

24 شهریور 1395 توسط مادر پهلو شکسته

سردي هوا و برف‌هاي ريز و درشت آسمان روستاي وليان در چند كيلومتري شهرستان ساوجبلاغ ما را از ديدار خانواده شهيدان كرميار باز‌‌نداشت، خانواده‌اي كه سه شهيد را نثار اين انقلاب كرده بود در هواي سرد برفي بهمن 1393 ميزبانمان شدند. 
 
 


 
اين ديدار به همت حوزه بسيج خواهران 618 حضرت خديجه(س) ‌سپاه هشتگرد شهرستان ساوجبلاغ ترتيب داده شد و كمي بعد به خانه برادران شهيد محمد، موسي و ماشاءالله كرميار مي‌رسيم. پير‌مردي مهربان و دوست‌داشتني در خانه را برايمان باز مي‌كند كه گويي خدا خنده را بر چهره معصومانه‌اش نقاشي كرده است؛ استقبالي كه به جان دلمان مي‌نشيند. خانه‌اي روستايي، با حياطي بزرگ و زيبا. جايي كه سال‌ها پيش در بحبوحه دفاع مقدس، ستاد پشتيباني جنگ و اعزام نيرو بود.

وارد خانه كه مي‌شويم، مادري به استقبالمان مي‌آيد كه شايد تنها دوري از فرزند و غم دلتنگي، گذر ايام را كمي برايش دشوار كرده باشد. صفورا دانيالي چندان ميلي به صحبت درباره شهيدانش ندارد اما به رسم مهمان‌نوازي كنارمان مي‌نشيند و مي‌گويد مي‌خواهد شنونده صحبت‌هاي همسرش باشد. حق هم دارد، گويي مرور و تكرار نبودن‌هاي پسرانش كمي او را آزار مي‌دهد و بغض‌ها و گريه‌ها حالش را بد مي‌كند.

«نادعلي كرميار» پدر شهيدان محمد، موسي و ماشاء‌الله كرميار كنارمان مي‌نشيند و از پدرانه‌هايش مي‌گويد. ‌پيرمردي كه اين روز‌ها هم دلش هواي دفاع از حرم دارد و مي‌گويد همواره در حسرت شهيد نشدن مانده است. كاش برود تا با شهادتش يك گلوله هم كه شده از دشمن بگيرد. همين جمله، تكليف گفت‌وگويمان را مشخص مي‌كند كه اين بار با پدري همكلام شده‌ايم كه اگر 86 بهار از عمرش گذشته است و دين خود را به انقلاب و نظام ادا كرده، اما همچنان پا در ركاب است و ولايتمداري او درسي است براي همه ما. نادعلي مي‌گويد: من 13 فرزند داشتم، 9پسر و چهار دختر. سه تا از پسر‌ها در راه حفظ اسلام و نظام به شهادت رسيدند. تمام هشت سال دفاع مقدس را در جبهه‌ها بودم و در ستاد پشتيباني جنگ فعاليت داشتم. هفت تا از پسرها هم كه سنشان به جنگ و جبهه مي‌خورد همراهم بودند. خودمان پادگاني بوديم براي خودمان.

از پدر شهيدان مي‌پرسم نگران شهادت بچه‌ها نبوديد، همه خانواده در ميدان نبرد؟!

نادعلي با صداي بلندي مي‌خندد و مي‌گويد: «به بچه‌ها گفتم اگر بتوانيد و حضور نداشته باشيد، مديون نظام، انقلاب و شهداي انقلاب و مملكت هستيد. همه خانواده بسيجي بوديم.»

صفورا دانيالي، مادر شهيدان گويي كه با مرور خاطرات به وجد آمده باشد، برايمان از آن روزهاي به ياد ماندني مي‌گويد: «حاج آقا به همراه هفت تا از پسر‌ها راهي شدند و من هم در خانه و در همين حياط وسايل مورد نياز جبهه‌ها را مهيا مي‌كردم. دو تا از پسر‌ها هم كه كوچك بودند و نمي‌توانستند به جبهه بروند هم سهم من شدند و كنار من ماندند. شربت، مربا، ماست، لباس و… مهيا مي‌كرديم و از طريق حاج‌آقا و دوستان ديگرش در ستاد پشتيباني به جبهه مي‌فرستاديم.

از باغ، سيب جمع مي‌كردم و در جعبه‌ها بسته‌بندي كرده و به منطقه اعزام مي‌كردم. خدا را شكر توان و همت بالايي داشتم. بعضي از مردم هم مي‌آمدند و به من كمك مي‌كردند. در همين حياط نان مي‌پختم و مي‌فرستادم. اجاق‌ها را وسط حياط خانه بر پا مي‌كردم. خيلي روزهاي خوبي بود.

همه اين كارها را هم در سكوت و بي‌خبري انجام مي‌داديم. دوست نداشتيم كسي بداند، تنها همتمان اين بود كه سهم خودمان و دين خودمان را به نظام و كشورمان عطا كنيم. نمي‌خواستيم كسي متوجه شود.» پدر شهيدان در ادامه صحبت‌هاي همسرش مي‌گويد: «من بيش از 115مرتبه در جبهه حضور داشتم و راهي مناطق عملياتي شدم. رساندن كمك‌هاي مردمي به جنگ هم خودش تكليفي بود كه اميدوارم خداوند از من قبول كرده باشد.»

وقتي از شهدايشان مي‌پرسم، نادعلي كرميار بغض‌هاي ترك خورده‌اش را فرو مي‌خورد تا نكند دل مادر شهيدان بلرزد و سپس مي‌گويد: «اولين شهداي خانه ما، محمد و موسي بودند. محمد معلم بود، متولد 20 ارديبهشت‌ماه 1337. موسي هم متولد 1345 بود. هر دو هم در يك عمليات به شهادت رسيدند، عمليات خيبر 18 اسفند 1362. خبر شهادت بچه‌ها را كه شنيدم چند لحظه‌اي مات و مبهوت ماندم. كودكي‌هايشان جلوي چشمم آمد. من راه و رسم زندگي را به آنها آموختم و آنها چه زود از من پيشي گرفتد و سهم آقا ابا‌عبدالله‌الحسين(ع)‌ شدند. پيكر موسي و محمد باز‌‌نگشت. من هم به دنبال پيكر و يافتن اثري از بچه‌ها راهي مناطق عملياتي شدم. هر بار هم كه به دنبالشان مي‌رفتم، يك كاميون پر از مواد مورد نياز بچه‌ها را با خودم مي‌بردم تا دست خالي نباشم و پيش رزمنده‌ها شرمنده نشوم. با هر بار حضور در مناطق، سعي مي‌كردم خبري از بچه‌ها بگيرم. معراج شهدا، اهواز، خرمشهر و… همه جا را زير و رو كردم. هرجا نشاني مي‌دادند، من راهي مي‌شدم.

‌محمد به مادرش قول داده بود كه مواظب برادرش موسي باشد و سرانجام محمد به وعده‌اش عمل كرد و استخوان‌هاي موسي بعد از 12 سال به ما رسيد. اما خبري از برادر بزرگ‌تر نشد. محمد همچنان جاويدالاثر است. بعد از شهادت بچه‌ها، دوباره كارم را شروع كردم. وظيفه‌اي بود كه خدا به من توفيق داده بود كه انجامش بدهم. مادر بچه‌ها هم مشوق خوبي برايم بود. دو تن از جگر‌گوشه‌هايش شهيد شده بودند و پنج تاي ديگر در جنگ اما هرگز خم به ابرو نياورد. از دارايي خانه براي جبهه خرج مي‌كرد و هرگز لب به شكوه باز نكرد.

همه توجه من به سمت صفورا مي‌رود. حالا مي‌دانم ‌چرا نمي‌خواست برايم از دردانه‌هاي شهيدش بگويد. نمي‌خواست مرور آن روزها دلش را دوباره بي‌تاب‌تر كند. اينجا جايي است كه پدرانه‌هاي شهيد تنها در وصف زني است كه ام‌الشهداست؛ زني كه چون ام‌البنين دلخوش به حضور و بيتاب رزمندگان ديگر.

با نبودن‌هاي پدر خانه، همه كارهاي خانه به دوش مادر بود، ‌خانه‌اي روستاي با همه دشواري‌هاي زندگي آن روزها، دوري از همسر و بچه‌هاي رزمنده‌اش، ‌دلتنگي براي محمد و موسي، او را از تلاش و مجاهدت باز نداشت و همواره مي‌گفت: محمدها و موسي‌هاي من در جبهه منتظر نان من هستند.

پدر شهيدان ادامه مي‌دهد: «وقت رفتن محمد به مادرش گفت: «مادر جان! مراقب گلدان شمعداني من باش!» مادر 31 سال است كه از آن يك گلدان ده‌ها گلدان ديگر پرورش داده و به رسم دلتنگي‌اش آنها را نوازش مي‌كند و كنارشان به مرور شيطنت‌هاي كودكانه بچه‌ها مي‌نشيند. اين روزها گلدان‌هاي شمعداني محمد هم منتظر باز‌گشت صاحب خود هستند.»

نادعلي از شهيد سوم خانه‌اش هم برايمان مي‌گويد: «ماشاءالله را در خانه «رضا» صدا مي‌كرديم. متولد 1347 بود. رضا بسيجي فعال بود. مي‌توانست معاف شود اما شوق حضور در جهاد و ميدان كارزار او را به جبهه كشاند. مي‌گفت: درست است كه برادرهايم در منطقه هستند، هر كسي جاي خودش را دارد و بايد به اداي تكليف خودش بپردازد. رضايم هم در مريوان به شهادت رسيد.»

نادعلي از ديدار با رهبري نيز مي‌گويد: «من در آن ديدار از آقا خواستم كه ده دقيقه‌اي با ايشان بنشينم و حرف بزنم، ايشان هم پذيرفتند اما مجال نشد. من خوشحالم كه سهمي در انقلاب و نظام جمهوري اسلامي دارم.»
منبع : سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »

هنرنمایی اسرا در تئاترهای انقلابی

24 شهریور 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

هم زمان تئاتر سالگرد انقلاب به اجرا درآمد که تخیلی و امید بخش بود. از دیگر کارها تئاتر دیدنی ـ نوروز ۶۵ ـ جشن تولد در ۱۲ فروردین و هم زمان تئاتر هواپیما ربایی در اثبات تروریست بودن بسیاری از کشورهای مدعی حقوق بشر به روی صحنه رفت.

 در دهه فجر سال ۶۴ تئاتر زیبا فسلفی و روانشناسانه ی (کنگره) که نام دیگرش محاکمه درون بود به اجرا در آمد این تئاتر آقای خاکی زاده انسان متهم را نشان می داد که در دادگاهی به ریاست عقل و دادستانی وجدان یا نفس لوامه محاکمه می شد. وکیل مدافع متهم نفس اماره بود و شاهدان علیه متهم، کوه درخت پرنده بودند. نور و صدا در این تئاتر نقش اساسی ایفا می کرد.


هم زمان تئاتر سالگرد انقلاب به اجرا درآمد که تخیلی و امید بخش بود. از دیگر کارها تئاتر دیدنی ـ نوروز ۶۵ ـ جشن تولد در ۱۲ فروردین و هم زمان تئاتر هواپیما ربایی در اثبات تروریست بودن بسیاری از کشورهای مدعی حقوق بشر به روی صحنه رفت. در ادامه در دهه فجر ۶۵ تئاترهای جدال مومن و در تیرماه ۶۴ تئاتر حجر بن عدی به زبان عربی و هفته جنگ تحمیلی تکلیف الهی و در چهلم شهدای مظلوم ایرانی در مکه برائت و دهه فجر همان سال اسیران شاهد صدور انقلاب بودند و هم زمان تئاتر ترور و اعتراف را تماشا کردند.

تئاتر در اسارت با در نظر گرفتن هدفی والا شروع و پرده اول و آخر آن وجهه دینی داشت و بازیگران با احساسی عمیق و تعهدی توصیف ناپذیر شیدایی خویش را در منظر تماشاچیان به نمایش می گذاشتند. می توان گفت تئاتر در اسارت با داشتن هنرمندانی متعهد یکی از بهترین نمونه های هنر متعهد محسوب می شد چرا که ارزش آفرینی می کرد. اثرات متعالی به جا می گذاشت و ابزار پیام رسانی نیرومندی بود. این ابزار نیست که موجد هنر است. هنرمندان اسیر نشان دادند که با نبود ابزار می توان بهترین اثرهای هنری را خلق کرد. این دلیلی است که بگوییم تئاتر در اسارت، هنر در هنر بود.

راوی: آزاده فتاح محمدی

منبع: سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »

سرلشکر شهید هاشمی؛ نمونه واقعی یک بسیجی انقلابی و بی‌ادعا

24 شهریور 1395 توسط مادر پهلو شکسته

همرزم شهید علی هاشمی می‌گوید: شهید هاشمی نمونه واقعی یک بسیجی انقلابی و اسلامی بود که بدون هیچ ادعا و تکبری به وظایفش عمل می‌کرد و مثل یک پدر دلسوز مراقب نیروهایش بود. 

 
علی هاشمی در سال 1340، در شهر اهواز به دنیا آمد. با شروع جنگ تحمیلی در محور «کرخه کور» و «طراح» به مقابله با پیشروی دشمن بعثی پرداخت. با شکل گیری یگان‌های رزم سپاه او مامور تشکیل تیپ 37 نور شد و با این یگان، در عملیات «الی بیت المقدس» در آزادی خرمشهر سهیم شد. در آستانه عملیات والفجر مقدماتی تیپ 37 نور منحل شده و علی هاشمی به فرماندهی سپاه سوسنگرد رسید. بعدها، از دل همین سپاه منطقه ای بود که، «قرارگاه نصرت» پدید آمد. در سومین سال جنگ، محسن رضایی، علی هاشمی را به فرماندهی «قرارگاه سری نصرت» انتخاب کرد.

او در تیر ماه سال 66 به فرماندهی «سپاه ششم امام صادق» منصوب شد که چند تیپ و لشکر، بسیج و سپاه خوزستان، لرستان و پدافند منطقه هور از «کوشک» تا «چزابه» را در اختیار داشت. روز چهارم تیر ماه سال 1367، متجاوزان بعثی، حمله‌ای گسترده و همه‌جانبه را برای بازپس‌گیری منطقه هور آغاز کردند. حاج علی در آن زمان، در قرارگاه خاتم4، در ضلع شمال شرقی جزیره مجنون شمالی مستقر شده بود. هیچ کس به درستی نمی‌داند که در این روز دردناک، چه بر سر سرداران «قرارگاه نصرت» آمد. شاهدان می‌گفتند که هلی‌کوپترهای عراقی در فاصله کمی از قرارگاه خاتم4 به زمین نشسته‌اند و حاج علی و همراهانش سراسیمه از قرارگاه خارج شده و در نیزارها پناه گرفتند. پس از آن، جستجوی دامنه‌داری برای یافتن حاج علی هاشمی آغاز شد اما به نتیجه ای نرسید. از طرف دیگر، بیم آن می‌رفت که افشای ناپدید شدن یک سردار عالی رتبه سپاه، جان او را که احتمالا به اسارت درآمده بود به خطر بیاندازد، به همین سبب تا سال‌ها پس از پایان جنگ، نام حاج علی هاشمی کمتر برده می‌شد و از سرنوشت احتمالی او با احتیاط فراوانی سخن به میان می‌آمد. سرانجام در روز 19 اردیبهشت سال 1389، اخبار سراسری سیما خبر کشف پیکر حاج علی هاشمی را اعلام کرد و مادر صبور او پس از 22 سال انتظار، بقایای پیکر فرزند خود را در آغوش کشید.

 

روایت برخی خاطرات پیرامون این سرلشکر شهید که فرمانده سپاه ششم امام صادق(ع) بود در «رازهای نهفته» به قلم «مهرنوش گرجی» نوشته شده است. در ادامه خاطره‌ای از رازی ساعدی همرزم شهید می‌آید:

از آذر ماه سال 61 که در سپاه سوسنگرد مشغول به خدمت شدم به عنوان یکی از نیروهای علی هاشمی فعالیت کردم ایشان انسانی وارسته و دارای یک شخصیت چند بعدی بود که هم در زمینه اطلاعاتی و نظامی دارای فکر و اندیشه بالا بودند و هم در زمینه عبادت و از نظر روحی و معنوی انسان بزرگی بودند. او یک الگوی خوب و کامل برای بچه‌های قرارگاه نصرت و رزمندگان تیپ 62 خیبر بود.

به همه ابعاد زندگی نیروهایش توجه داشت. خاطرم هست بعد از اینکه ارتفاعات الله اکبر را فتح کردیم همانجا در ارتفاعات نشستیم و حاجی شروع کرد به صحبت کردن، بسیار شیوا و دلنشین سخن می‌گفت بچه‌ها شیفته و عاشق او بودند و با گوش جان به حرف‌هایش دل می‌سپردند. او درخصوص تعهدی که رزمندگان به ایران دارند به اطاعت از ولایت فقیه و اهمیت و جایگاهی که دارد اشاره کرد و هم چنین در خصوص آموزش‌های لازم برای یک بسیجی سخن گفت.

 

او نمونه واقعی یک بسیجی انقلابی و اسلامی بود که بدون هیچ ادعا و تکبری به وظایفش عمل می‌کرد. مثل یک پدر دلسوز مراقب نیروهایش بود روز چهارم تیرماه سال 67 که ما با تک سنگین عراق مواجه شدیم و جزیره مجنون را از دست دادیم. در یکی از سنگرهای قرارگاه خاتم 4 بودیم و دشمن از سلاح‌های شیمیایی استفاده کرده بود و منطقه زیر آتش شدید توپخانه و هلی‌کوپترهای عراقی بود در این حال یکی از مسئولین به حاجی نگاه کرد و گفت: «آقای هاشمی جزیره سقوط کرد دیگر ما برای چه مانده‌ایم؟ بگذار عقب نشینی کنیم». حاجی در حالی که غم بر چهره‌اش نشسته بود با صدایی محزون گفت: «اگر شما می‌خواهید بروید اما من اینجا می‌مانم بچه‌های مردم در حال جنگند و من باید تا خارج شدن آخرین نفر در قرارگاه بمانم

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 

 

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 682
  • 683
  • 684
  • ...
  • 685
  • ...
  • 686
  • 687
  • 688
  • ...
  • 689
  • ...
  • 690
  • 691
  • 692
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • فائزه ابوالقاسمی

آمار

  • امروز: 999
  • دیروز: 2223
  • 7 روز قبل: 3264
  • 1 ماه قبل: 9646
  • کل بازدیدها: 241077

مطالب با رتبه بالا

  • یا حسین(ع) (5.00)
  • کفاره گناه ( از خاطرات شهید مهدی باکری ) (5.00)
  • وصیت نامه شهید عباس بنایی (5.00)
  • امتحان پدر از فرزند شهیدش (5.00)
  • شهادتت مبارک (دلنوشته دختر شهید محمد بلباسی ) (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس