دستنوشته شهیدی غریب در پاکستان
بسم الله الرحمن الرحیم
گاهی اوقات انسان، بعضی از واژه ها را به اندازه معنی تحتاللفظیاش، درک و حس میکند و واضح است که آشنایی با آن و فهم از آن برایش محدود است و اما هنگامی می رسد که انسان با آن واژه ها زندگی می کند و روح خود را با روح آن معانی می آمیزاند و آنگاه دیگر محدودیتی نیست که دنیای دیگری است.
روح را که ز ناپاکی ها بپالایی؛ دل را که ز ناخالصی ها بزدایی؛ راه گشوده ای بسوی وصل، حرکت کرده ای به سوی نور. هجرت، شاید چون پلی باشد در مسیر سیر الی الحق که سالک را پیوندی دوباره دهد باعشق، با خورشید. هجرت فرار است از ظلمت به سوی نور، گذار است از کفر به ایمان، حرکت است از خلق به سوی خالق.
از خویشتن که بگذری؛ منیت ها را که بشکنی؛ خود را در میان هاله ای از انوار الهی حرکت داده ای به سوی آفتاب. هجرت کرده ای بسوی روشنایی؛ به سوی قله های کمال. و این همان مقدمه ای است برای وصل. برای یکی شدن و پیوستن…
اگر نشانی ز هجرت و پیوستن بخواهی بیابی؛ شاید دستنوشته حکشده بر سنگ مزار به خدا پیوستهای، بتواند دستت بگیرد و راه نشانت باشد. آنجا که با توصیفاتش، جلوه ای از اضداد را به نمایش گذاشته و ترسیم کرده است این گذشتن و ندیدن و رسیدن را. خوب بنگر. ببین که چگونه واژه های پر تلالؤش، هنوز هم نورپراکنند..
“…گاهی اوقات انسان ، بعضی از واژه ها را به اندازه معنی تحت اللفظی اش، درک و حس می کند و واضح است که آشنایی با آن و فهم از آن برایش محدود است… و اما هنگامی می رسد که انسان با آن واژه ها زندگی می کند و روح خود را با روح آن معانی می آمیزاند و آنگاه دیگر محدودیتی نیست که دنیای دیگری است؛ حال و هوای دیگری است و بقولی عالمی دیگر… و از جمله آن واژه ها هجرت است و غربت. عجب دنیایی است این دنیای هجرت و غربت که هم تلخ است و هم شیرین، هم غم است و هم شادی، هم درد است و هم درمان، هم دلتنگی است و هم دلگشایی، هم سوز است هم شوق، هم سکوت است و هم فریاد، هم دوری است و هم فراق، هم بیقراری است و هم قرار، هم تشویش است و هم آرامش، هم بغض گلوست و هم اشک عاشقانه، هم گوشه انزواست و هم مرکز امتزاج و بالاخره هم بیکسی است و هم با صاحب همه کسان بودن… براستی وه که عجب جلوهای دارد این هجرت و غربت…”
زاده ۱۹ تیر سال ۱۳۳۶ بود و مسئول خانه فرهنگ جمهوری اسلامی ایران در هند و سپس در شهر مُلتان پاکستان. در پایان این مأموریتها هم برگه های روزشمار حیات زمینی اش، در دوم اسفند سال ۱۳۷۵ به انتهای خود رسید و زندگی اش در شهر مُلتان پاکستان، به ضرب گلوله گروه تروریستی موسوم به سپاه صحابه در دفتر کارش ختم به روزیخواری در جوار الله شد. برای شهید سید محمدعلی رحیمی شهادت دروازه های سخت گشوده شوندهاش را با گلوله ای بر کتف و پیشانیش به روی وی گشود و نامش تا ابد بر صفحههای تاریخ به یادگار ماند ودر این میان جسم خاکی اش به رسم امانت در قطعه ۵۰/ ردیف۱۳/ شماره۱۷ تا روز ظهور تنها امید جهان به خاک سپرده شد…
روحش شاد و یادش گرامی…
منبع:سایت فاتحان
برای شادی روح شهیدان صلوات