فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

فرمانده‌ای که با پاهای قطع شده نیروها را هدایت می‌کرد

05 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

توپخانه‌ها به قدر کافی آتش نداشت؛ تا نزدیکی ساعت 3 بعد از ظهر تقریباً تمام نیروهای ما همه از منطقه خارج ‌شدند اما کسی به ما نگفت که دستور عقب‌نشینی داده شده است؛ ما فکر می‌کردیم هنوز باید استقامت کنیم.
 برخی از رزمنده‌ها خود را جا مانده از کاروان شهدا می‌دانند و سال‌هاست دل‌شان داغدار کسانی است که روزی همسنگر بودند؛ اینها را بارها از صدای بغض‌آلودشان شنیده‌ایم؛ اما باید کسانی می‌مانند تا روایت کنند آنچه که بر یاران خمینی(ره) گذشته است.

یکی از رزمنده‌هایی که در عملیات «خیبر» حضور داشت، سرهنگ پاسدار «اسماعیل براتی» است؛ او که امروز مسئولیت جانشینی لشکر 14 امام حسین(ع) را بر عهده دارد، در گفت‌وگو با فارس به خاطرات خود از این عملیات می‌پردازد.

* در 16 سالگی با گردان خط شکن

در زمان اجرای عملیات «خیبر» 16 ساله بودم؛ البته سال 61 هم در جبهه حضور داشتم؛ به همراه جمعی از رزمندگان اصفهان از گردان امام حسین(ع) لشکر 14 امام حسین(ع) عازم منطقه عملیاتی شدیم. قرار بود لشکر 14 در پاسگاه زید عملیات انجام بدهد؛ لشکر به منطقه اعزام شد؛ چند گردان وارد عمل شد؛ انجام عملیات در آنجا موفقیت آمیز نبود. لذا باعث شد گردان‌هایی که در اجرای عملیات نتوانسته بودند منطقه را از محاصره بیرون بیاورند، مجبور به عقب‌نشینی شوند.

طراحی بعدی برای عملیات، منطقه طلائیه بود؛ هفت گردان برای عملیات انتخاب شدند که گردان‌های امام حسین(ع)، امیرالمومنین(ع)، امام مهدی(عج) و چند گردان دیگر بودند. نیروها و فرماندهان مجبور بودند که در طلائیه عملیات انجام دهند و از راه خشکی به این جزیره راه پیدا کنند. لشکر 14 امام حسین(ع) عملیات در سه راهی شهادت را بر عهده گرفت.


رزمنده‌های عملیات خیبر

* دفترچه‌ای پر از تجربیات عملیاتی فرمانده

شهید قوچانی فرمانده گردان امام حسین(ع) بود. با توجه به اینکه گردان امام حسین(ع) آمادگی بیشتری برای عملیات داشت، به عنوان گردان خط شکن معرفی شد. یکی از خصوصیاتی که شهید قوچانی داشت، این بود که هر کاری را می‌خواست دستور دهد اول خودش انجام می‌داد و بعد به رزمنده‌ها می‌گفت تا انجام دهند.

وقتی خودمان را برای عملیات خیبر آماده می‌کردیم، شهید قوچانی جلوی ستون آمد؛ او پوتین‌هایش را از پا درآورده بود، بندهایش را به هم گره زده و به گردن آویزان کرده بود. با دیدن او جا خوردیم ولی بعد فهمیدیم که او با این کار به ما فهماند که ما هم باید همین کار را انجام دهیم.

همگی پوتین‌ها را در آورده، به گردن‌مان انداختیم و مسیر 10 ـ 13 کیلومتری را پیاده طی کردیم. همه خسته، کوفته، تشنه و گرسنه به اردوگاه رسیدیم و هر کدام گوشه‌ای افتادیم اما شهید قوچانی خم به ابرویش هم نیاورد. پوتین‌هایش را پوشید و شروع کرد و به بر پا کردن چادر.

از خصوصیت دیگر شهید قوچانی این بود که در حین عملیات دفترچه‌ای در جیب می‌گذاشت و همه نکات قابل توجه را یادداشت می‌کرد و از این یادداشت‌ها تجارب خوبی به دست می‌آورد و این تجارب را قبل از عملیات برای بچه‌ها مطرح می‌کرد.

یادم هست که قبل از عملیات خیبر چهل نکته از مهمترین تا جزیی‌ترین موارد را در جمع بچه‌ها بازگو کرد که شاید بعضی از آنها برای عده‌ای خنده‌دار بود. مثلاً می‌گفت: «قبل از شروع عملیات، قضای حاجت بجا بیاورید». که مورد خنده بچه‌ها قرار می‌گرفت ولی همین نکته‌ای که ناچیز به نظر می‌رسید، در حین عملیات برای تعدادی از بچه‌ها مشکل آفرین می‌شد.

این نکات در صحنه عملیات یکایک مورد استفاده قرار می‌گرفت و ما بسیاری از کارهایمان را بر اساس آن گفته‌ها عملی می‌کردیم. بعد از توجیه به طرف منطقه هدایت شدیم و از کنار جاده حرکت ‌کردیم به طرف دشمن.


منطقه عملیاتی لشکر امام حسین علیه السلام در عملیات خیبر، خوزستان ـ منطقه طلائیه

* غافلگیر کردن دشمن در کمین

گروهان یک، دو و سه به ترتیب پشت سر هم بودیم. فاصله‌ ما تا نیروهای عراقی دو کیلومتر بود. پشت سر گروهان سه گردان امام حسین(ع) هم گردان‌های دیگر، حرکت می‌کردند. تا نزدیک بعثی‌ها رسیدیم. دشمن کمین 200 تا 300 متری برای ما آماده کرده بود تا اول با آن کمین درگیر شده و بعد با نیروهای اصلی درگیر شویم. به لطف خدا و دعای رزمندگان، طوری حرکت کردیم که کمین دشمن اصلاً متوجه حضور ما نشد. یکی از عراقی‌ها در سنگر نشسته بود، وقتی متوجه نیروهای ایرانی شد، از ترس زبانش بند آمد و نتوانست عکس‌العمل از خود نشان دهد.

فرمانده گروهان اول، سر ستون حرکت می‌کرد، صحنه را آرام به نیرویی که پشت سرش بود می‌گفت، نیروها همین طور به همدیگر پیام را انتقال می‌دادند تا اینکه پیام به نفر آخر می‌رسید؛ فرمانده گروهان در سرستون گفته بود: «مواظب باشید اگر این سنگر کمین دشمن عکس‌العملی نشان داد، نگذارید کوچکترین خطایی از او سر بزند».

از طرفی دیگر خدا چنان ترس در وجود نیروهای حاضر در سنگر کمین عراقی انداخت که نتوانستند عکس‌العملی از خود نشان دهند. پشت سر فرمانده بودیم. نزدیک بولدوزرها در سه راهی شهادت رسیدیم. هر ثانیه که به دشمن نزدیک‌تر می‌شدیم، عمق آب زیادتر می‌شد. این امکان می‌رفت که دشمن ما را ببیند و تلفات سنگینی از ما بگیرد. بعد از اینکه نزدیک لودر و بولدوزرها رسیدیم، لطف خدا بود که بولدوزر احتیاج به تعمیر پیدا می‌کند، راننده هم با چکش می‌خواست آن را تعمیر کند لذا صدای ضربات چکش منجر به این شده بود که آن راننده هم متوجه حضور ما نشود.

* نردبانی برای عبور از آب

با توجه به اینکه در شناسایی منطقه به ما اعلام شده بود، دشمن برای ممانعت از عبور رزمنده‌ها آب در منطقه راه انداخته است، لذا برای عبور از این مانع که ممکن بود رزمنده‌های نوجوان و با جثه کوچک را آب ببرد، همراه خود نردبان‌های آلومینیومی بردیم؛ وقتی به مانع رسیدیم، رزمنده‌های قوی‌تر از دو طرف نردبان گرفتند تا رزمنده‌ها از آب عبور کنند.

نیروهای اصلی عراق هنوز ما را ندیده بودند اما احساس می‌کردند در منطقه تحرکاتی است، لذا با تیربار شروع به تیراندازی کردند، موشک‌های دشمن شروع به آتش کرد و تعدادی از نیروها شهید و مجروح شدند. بعد هم درگیری تن به تن با عراقی‌ها شروع شد.


رزمنده مجروح در عملیات خیبر

* پاکسازی سنگرهای عراقی

گردان خط شکن بودیم و باید راه را باز می‌کردیم که گردان‌های بعدی داخل منطقه شوند. شروع به پاکسازی کردیم تا به بچه‌های لشکر 27 محمد رسول الله(ص) برسیم؛ سنگرهای عراقی را پاکسازی کردیم؛ یکی از بچه‌های امدادگر همراهم بود، او چراغ را داخل سنگر می‌انداخت و بنده هم داخل سنگر تیراندازی می‌کردم و می‌رفتیم به سراغ سنگر بعدی. در این حین یکی از بعثی‌ها نارنجکی انداخت و آن امدادگر زخمی شد بعد هم یکی دیگر از آنها امدادگر را گرفت با مشت به صورتش زد و او را در دهانه سنگر قرار داد به عنوان سپر. چند دقیقه‌ای طول کشید تا این رزمنده امدادگر را از دست عراقی‌ها آزاد کنیم، به همین خاطر در کارمان وقفه ایجاد شد.

مجدد راهی شدیم تا به بچه‌های لشکر 27 برسیم اما خبری از این نیروها نبود. کسب تکلیف کردیم که چه کنیم؟ به ما گفتند: «در همان جا که هستید سنگر بسازید و خط دفاعی تشکیل دهید» ما همین کار را کردیم. هوا داشت روشن می‌شد. گردان‌هایی که قرار بود به منطقه بروند، حرکت کردند. بعضی از یگان‌ها به دلیل سختی عملیات و آتش شدید دشمن نتوانستند به لشکر 14 بپیوندند.

* با دیدن شهید خرازی تمام سختی‌ها آسان شد

عراقی‌ها در ساعت 10 - 9 صبح با تعداد زیادی از تانک‌های خود به طرف ما حرکت کردند. هواپیمای صدام از بالا بمباران می‌کرد و بعد متوجه شدیم عراقی‌ها از بمب‌های شیمیایی استفاده می‌کنند؛ امکانات دفاعی نداشتیم؛ بعضی از بچه‌ها شیمیایی شدند این حمله تا ساعت یازده و نیم ادامه داشت و تقریباً ما را محاصره کردند.

شهید خرازی به آنجا آمد؛ درباره عاقبت عملیات نگران بودیم اما با دیدن او سختی‌ها را فراموش کردیم. او با حرف‌ها و تذکراتش قوت زیادی به نیروها داد. بعد از این صحبت‌ها، طی حمله دشمن دست شهید خرازی قطع شد؛ خیلی ناراحت شدیم. او را به عقب بردند. از یک طرف هم خوشحال بودیم که خرازی شهید نشد.

بعضی از بچه‌ها همچنان احساس ناراحتی داشتند فرماندهان آمدند تا روحیه بدهند و به آنها می‌گفتند: «زمان پیامبر اسلام(ص) هم ما این اتفاق‌ها را شاهد بودیم. ایشان و حضرت علی (ع) بارها مجروح ‌شدند و… ».


نفربر پی ام پی در منطقه عملیاتی خیبر، خوزستان -منطقه طلائیه

* استفاده از ابزار دشمن علیه دشمن

امکانات ما در این عملیات محدود بود؛ صبح عملیات تعدادی از نیروهای ما چند دستگاه تانک و بولدوزر از عراقی‌ها به غنیمت گرفتند. تعدادی از بچه‌ها که می‌توانستند از این دستگاه‌ها استفاده کنند، از این امکانات دشمن علیه خودشان استفاده کردند.

با توجه به اینکه دشمن به طرف ما می‌آمد و تیراندازی‌های آنها ادامه داشت بچه‌ها با همان ابزار جان‌پناهی درست کردند حتی فرماندهان به ما دستور داده بودند که حتی‌الامکان تجهیزات و مهمات دشمن را منهدم نکنید و بیشتر غنیمت گرفته و از آن استفاده کنید.

* دو راهی اسارت یا شهادت

فشار و آتش عراقی‌ها زیاد بود؛ تعدادی از رزمنده‌ها زخمی شده بودند و تعدادی را نیز عراقی اسیر کرده بودند؛ عملیات سختی داشتیم؛ فرماندهان به ما گفتند: «وظیفه شماست که این محل را حفظ کنید؛ اینجا مانند تنگه احد است». وقتی رزمنده‌ها این جملات را می‌شنیدند احساس می‌کردند در رکاب پیامبر(ص) می‌جنگند لذا خیلی سختی‌ها را تحمل می‌کردند.

تدارکات و مهمات به ما نمی‌رسید؛ توپخانه‌ها به قدر کافی آتش نداشت؛ تا نزدیکی ساعت 3 بعد از ظهر تقریباً تمام نیروهای ما همه از منطقه خارج ‌شدند اما کسی به ما نگفت که دستور عقب‌نشینی داده شده است؛ ما فکر می‌کردیم هنوز باید استقامت کنیم.

حدود ساعت 4 و نیم بود که دیدم عراقی‌ها سه راهی شهادت را تصرف کرده‌اند؛ 10 ـ 15 نفر مانده بودیم؛ باهم به این نتیجه رسیدیم که راهی جز اسیر شدن نداریم؛ مدارکی که همراه داشتیم را زیر خاک دفن کردیم؛ تعدادی از رزمنده‌ها لباس‌شان را درآوردند تا اسیر شویم؛ با دیدن صحنه‌ای، از اسارت منصرف شدیم؛ دیدیم که تعدادی از پاسدارهایی که منطقه را با دستور شهید خرازی تصرف کرده بودند، توسط عراقی‌ها به شدت مورد ضرب و شتم قرار گرفته شدند و حتی بعثی‌ها به طرف مجروحان ما تیر خلاص شلیک می‌کردند. با دیدن این صحنه دردناک، تصمیم گرفتیم تا پای کشته شدن با اینها بجنگیم.

مهمات نداشتیم؛ تنها سلاح‌مان کلاشینکف بود؛ نیم ساعت با عراقی‌ها درگیر شدیم؛ عراقی‌ها به طرف ما موشک آرپی‌جی می‌زدند؛ با وجود کمبود مهمات، تمام تلاش‌مان را کردیم؛ آنها حدود 100 متر به عقب رفتند؛ بعد از عقب‌نشینی آنها، می‌دانستیم که اگر بمانیم، اسیر می‌شویم؛ لذا منطقه را ترک کردیم. تعدادی از رزمنده‌هایی که با ما بودند، زخمی و شهید شدند.


تعدادی از شهدای لشکر امام حسین علیه السلام در عملیات خیبر، خوزستان_ منطقه طلائیه

* مجروحانی که در آب افتاده بودند

در مسیر صحنه‌های دلخراشی دیدیم؛ یکی از آنها این بود که تعدادی از مجروحان ما را در نفربر «پی‌ام پی» حمل می‌کردند که توپ مستقیم تانک به آن اصابت کرده بود و این مجروحان به دلیل شلیک گلوله توپ مستقیم داخل آب افتاده بودند؛ با نگاه و دست و پا زدن‌شان در آب احساس می‌کردیم که آنها کمک می‌خواهند؛ هیچ راهی نداشتیم و شرایط طوری نبود که آن بندگان خدا را نجات دهیم.

* گروهان مفقود

به عقب برگشتیم، از مغرب گذشته بود، به محل استقرار لشکر 14 رسیدیم؛ اسم گروهان ما را جزو گروهان مفقودی ثبت کرده بودند، آن روز تعداد کشته و زخمی‌های گردان امام حسین‌(ع) که گردان خط شکن بود بالا بود. این شرایط ما در منطقه طلاییه بسیار سخت بود، مقاومت در طلاییه طوری بود که شهید میثمی در این رابطه می‌گوید «کسانی که در طلاییه مقاومت کردند و سختی‌های آن را تحمل کردند اگر روز عاشورا در کربلا بودند قطعاً پیرو امام حسین (ع) می‌شدند».


تعدادی از شهدای لشکر امام حسین علیه السلام در عملیات خیبر، خوزستان ـ منطقه طلائیه

* فرمانده‌ای که با پاهای قطع شده نیروها را هدایت می‌کرد

در جنگ تحمیلی عراق علیه ایران توازنی وجود نداشت؛ تعلیماتی که رزمنده‌ها از عاشورا آموخته بودند را در این عملیات پیاده کردند؛ در واقع اگر تعالیم عاشورا نبود، رزمنده‌ها 10 دقیقه هم نمی‌توانستند مقاومت کنند.

آن دوران رزمنده‌ها در هر شرایطی ایستادگی کردند؛ باید سختی و مقاومت بچه‌ها در مقابل دشمن بیان شود. رزمنده و فرماندهان همه در صحنه بودند؛ شهید حسین خرازی که فرمانده لشکر در این عملیات بود، در این عملیات دستش قطع شد اما اما با تمام این اوضاع وقتی می‌خواستند او را به عقب منتقل کنند در حین انتقال به نیروها روحیه می‌داد و مسائل را سفارش می‌کرد.

فرمانده گردان دیگری داشتیم که به نام شهید «ابراهیم خلیلی» در گردان امام حسن (ع). پاهای او در عملیات خیبر به دلیل اصابت گلوله توپ از ناحیه بالای ران قطع شد؛ بی‌سیم‌چی او تعریف می‌کرد: «شهید خلیلی با آن که شرایط سخت و اوضاع جسمی وخیمی داشت به رزمنده‌ها روحیه می‌داد و همچنان نیروها را هدایت می‌کرد. ما وضعیت جسمی شهید خلیلی را می‌دانستیم اما با این حال او به ما روحیه می‌داد و چند ساعت بعد هم شهید شد».

فارس

 نظر دهید »

فعالیت شهید همت زیر نظر شهید آیت / پذیرفتن مسئولیت با بی لیاقتی خیانت است

05 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسیاری از شهدای استان کرمانشاه در میان مردم به خوبی معرفی نشده اند و به این دلیل است که استان های دیگر، در معرفی شهدای خود توانسته اند گوی سبقت را از استان کرمانشاه بربایند هر چند، شهدا و کاری که آنان برای این کشور کردند دارای ارزش بالایی است و تفاوتی میان آنان با یکدیگر وجود ندارد. 

برادرزاده شهید آیت شعبانی فر گفت: شهدای استان کرمانشاه به خوبی به مردم این استان و کشور معرفی و شناسانده نشده اند و به این دلیل است که بسیاری از شهدای این استان، با وجود مسئولیت های بسیاری که بر عهده داشته و ماموریت های مهمی که به انجام رسانده اند، شناخته شده نیستند که این خلا باید با فعالیت های ترویجی و فرهتنگی جبران شود.

حسن شعبانی فر افرود: برای معرفی و شناساندن شهدای استان کرمانشاه کم کاری ها و کم توجهی هایی از سوی خانواده های شهدا و نیز مسئولان به انجام رسیده است چرا که در گذشته احساس می شد نیازی به معرفی شهدا به مردم وجود ندارد اما، اینک با توسعه فناوری های روز و نیز ایجاد شبکه های مختلف رسانه ای، این ضرورت که می بایست شهدا به مردم با استفاده از این امکانات معرفی و شناسانده شوند، بیش از گذشته احساس می شود.

وی اضافه کرد: متاسفانه سایت های تخصصی و اختصاصی برای معرفی شهدا به صورت فراگیر و گسترده وجود ندارد تا در این سایت ها بتوان، تصاویر، فیلم ها، یادداشت ها و نیز گفت و گو ها و خاطره های شهدا را به نسل های جوان منتقل کرد که می طلبد، برای جبران این کمبودبا همکاری خانواده های شهدا و نیز دستگاه های فرهنگی و اجتماعی، نسبت به راه اندازی پرتال های اطلاع رسانی اقدام کرد تا بتوانیم در فضای جدید رسانه ای نسبت به ترویج فرهنگ شهدا و سیره آنان و در اختیار قرار دادن اثار آنان به علاقه مندان و جوانان اقدام شود.

شعبانی فر که خود تهیه کننده صدا و سیمای استان کرمانشاه است، خاطرنشان کرد: شهید آیت شعبانی از موسسان و بنیانگذاران سپاه کرمانشاه بود که به دلیل نبود اطلاعات کافی و محتوم ماندن بسیاری از این اطلاعات در نزد افراد و رسانه ای نشدن آن، با گذشت بیش از 30 سال از شهادت ایشان، در یادواره ای که با حضور برخی از فرماندهان ارشد سپاه برگزار شد، متوجه شدیم شهید همت در پاوه کرمانشاه، نیروی تحت امر شهید آیت شعبانی بوده است که این مطلب را برای اولین بار شنیدیم که چنین موضوعی نشان می دهد در خصوص وقایع انقلاب اسلامی و دوران دفاع مقدس، نیازمند تاریخ نگاری و بیان واقعیت ها هستیم تا در گذر زمان این رویدادها به دست فراموشی سپرده نشود.

وی که خود فرزند و برادر شهید نیز هست، ادامه داد: شهید آیت، در سال های قبل از پیروزی انقلاب اسلامی با اهدافی خاص به استخدام ارتش درآمد و در واحد تکاوری ارتش دوره های فشرده و سنگین تکاوری را دریافت و پس از پایان دوره های سخت آموزشی خود، با پرداخت جریمه از ارتش استعفا داد تا از این آموزش ها بر علیه رژیم ستم شاهی استفاده کند.

شعبانی فر، با یادآوری اینکه در روزهای آغازین پیروزی انقلااب اسلامی، شهید آیت، با همراهی تعدادی دیگر از همرزمانش نسبت به دستگیری رییس ساواک کرمانشاه و برخی دیگر از همدستانش اقدام و آنان را در خانه خودشان اعدام انقلابی کرد، گفت: روحیه این شهید به گونه ای بود که به کسی اجازه نمی داد بدون اطلاع قبلی به خانه افراد وارد شوند و خانواده های افرادی را که در تعقیب قرار داشتند وحشت زده کنند و به این دلیل، روزی که برای دستگیری تعدادی از عناصر منافقین در کرمانشاه اقدام کرده بود، از سوی منافقان در سال 59 به شهادت رسید.

به گفته وی، شهید آیت شعبانی، قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، برای کمک به مردم لبنان به این کشور سفر کرد و در مدت شش ماه اقامت در لبنان با شهید چمران آشنا و پس از وقوع پیروزی انقلاب اسلامی به همراه شهید به ایران بازگشت و در کرمانشاه هسته اولیه تشکیل سپاه را پایه ریزی کرد و با وجود اصرار مسئولان برای پذیرفتن مسئولیت فرماندهی سپاه، وی تنها به معاونت عملیات این نیرو و مسئولیت آن اکتفا کرد و در این راه نیز به شهادت رسید.

برادرزاده شهید آیت ادامه داد: در غسالخانه یک یادداشت از جیب شهید پیدا شد که روی آن سه بار نوشته بود ” پذیرفتن مسئولیت با عدم لیاقت خیانت است و از این رو، هرگز خود را لایق مسئولیت های دنیوی نمی دانست و به جانبازی و سربازی برای انقلاب اسلامی افتخار می کرد.

شهدای ایران

 نظر دهید »

وقتی شهید برونسی از داماد صدام دفاع کرد!

05 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

حاجی وقتی جاسم را دستگیر کرد، چند تا از بچه‌ها هجوم بردند که او را به درک واصل کنند، ولی عبدالحسین خیلی قاطع و جدی جلوشان را گرفت و با ناراحتی گفت: ما حق نداریم همچین کاری بکنیم. 


 کتاب «خاکهای نرم کوشک» نوشته سعید عاکف تا کنون به چاپ یکصد و هفتاد و هفتم رسیده و توسط انتشارات ملک اعظم وارد بازار کتاب شده است. این کتاب در حوزه ادبیات دفاع مقدس و با مضمون اصلی خاطرات همسر و دوستان شهید عبدالحسین برونسی است که در نوع خود کتابی بی نظیر به شمار می رود.



در «خاک های نرم کوشک» نویسنده از طریق مصاحبه با اطرافیان آن شهید و تحقیقات بسیار از وی، خاطره زندگی او را به شیوه خاطره نویسی بیان کرده است؛ این کتاب با داشتن 70 خاطره از آن شهید و به تصویر کشیدن زندگی پر رمز و راز یک سردار دفاع مقدس توانسته مطالب خود را بسیار خواندنی و جذاب جلوه دهد.

 

در بخشی از این کتاب می خوانیم:


سرهنگ جاسم بالای ارتفاعات، مثل مار زخم خورده، به خودش می پیچید. جاسم، داماد و پسرخاله صدام بود که با تعداد زیادی از نیروهای بعثی، با چنگ و دندان چسبیده بودند به آن ارتفاعات. با آتش سنگینی که به دستور او رو سر بچه ها ریخته شد، هر طور بود، جلو پیشروی شان گرفته شد. حالا عبدالحسین و بقیه، پشت تخته سنگ ها و لابه لای شیارها متوقف شده بودند. ولی معلوم بود هیچ کدام قصد برگشتن ندارند.


 حجم آتش بیشتر از طرف دشمن بود. یکهو سر و کله چند تا از هلیکوپترهاش پیدا شد. یقین داشتیم برای بعثی ها آذوقه و مهمات آورده اند. بچه ها از پایین و از ارتفاعات بغل، شروع کردند به ریختن آتشی شدید، کمی بعد، هلیکوپترها دست از پا درازتر برگشتند.

حالا فرصت خوبی بود برای ما. عبدالحسین نعره زد: الله اکبر.

 

پشت بندش سریع بلند شد و شروع کرد به پیشروی. در همان حال، آتش هم می ریخت. بچه ها هم به تبعیت از او، دوباره حمله را شروع کردند. چیزی نگذشت که ورق به نفع ما برگشت و باز این ما بودیم که میدان دار آن معرکه شدیم.


سرهنگ جاسم و نیروهایش تو بد وضعی گیر کرده بودند. حالا از چند طرف رو سرشان آتش می ریختیم. پرواضح بود که دارند نفس های آخر را می کشند. فتیله آتششان هم هر لحظه پایین تر می آمد! کم کم اوضاع و احوال طوری شد که دو راه بیشتر براشان باقی نماند؛ یا باید تسلیم می شدند یا خودکشی می کردند. تو این حیص و بیص، باز سروکله هلیکوپترهای دشمن پیدا شد، این بار تعدادشان بیشتر نشان می داد و از طرز مانورشان هم معلوم بود که برای کار مهمتری آمده اند؛ کاری مهم تر از ریختن آذوقه و مهمات. زده بودند به سیم آخر. قشنگ تا بالای ارتفاعات آمدند.

 

عبدالحسین زودتر از بقیه قضیه را فهمید. فریاد زد: اومدن جاسم فرمانده شون رو ببرن، می خوان نجاتش بدن؛ امان ندین به شون.

 

خودش سریع یک گلوله آرپی جی زد طرف هلیکوپترها. بچه ها هم مهلت ندادند. هر کی با هر اسلحه ای که داشت، آتش می ریخت طرفشان؛ تیربارچی با تیربار می زد و دوشیکاچی با دوشیکا؛ گلوله های آرپی جی هم همینطور، یک کله شلیک می شد. این بار دو تا از هلیکوپترها را زدیم. با سر و صدای زیادی خوردند به صخره ها و منفجر شدند.


هلیکوپترهای دیگر، هلی برد کردند. انگار از طرف شخص صدام دستور داشتند هر طور شده سرهنگ جاسم را نجات دهند؛ آخرش ولی نتوانستند ما همین طور به نوک ارتفاعات نزدیک تر می شدیم. شدت آتشمان که بیشتر شد، آنها دمشان را گذاشتند روی کولشان و زدند به فرار.

 

بچه ها با شور و هیجان زیادی قدم بر می داشتند و تخته سنگ ها را یکی بعد از دیگری رد می کردند. اولین نفری که پا گذاشت روی ارتفاعات کله قندی، خود عبدالحسین بود. پرچم جمهوری اسلامی را آن بالا زد. خودش هم سرهنگ جاسم را اسیر کرد و کلتش را از او گرفت.

 

جاسم باعث شهادت بهترین و مخلص ترین نیروهای ما شده بود. نیروهایی که هر کدام برای عبدالحسین حکم فرزند را داشتند و او برای رزمی شدنشان، حسابی عرق ریخته بود و حسابی زحمت کشیده بود. حاجی وقتی جاسم را دستگیر کرد، چند تا از بچه ها هجوم بردند که او رابه درک واصل کنند، ولی عبدالحسین خیلی قاطع و جدی جلوشان را گرفت، با ناراحتی گفت: ما حق نداریم همچین کاری بکنیم.

 

بچه ها ناراحت تر از او گفتند: اون از یک سگ هار بدتره، باید همین حالا قصاص بشه.


عبدالحسین گفت: اگر بنا باشه قصاص هم بشه، مقامات بالا باید تشخیص بدن، نه من و شما.

 

جلو نگاه های حیرت زده بچه ها، خودش راه افتاد که جاسم را ببرد عقب تحویل بدهد. می گفت: می ترسم بلایی سرش بیارن.

 

در عین حال نتوانست این کار را به سرانجام برساند؛ کمی جلوتر، یکی از بچه ها از یک فرصت استفاده کرد و سرنیزه اش را تا دسته در شکم او فرو کرد.

 

fatehan.ir

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 571
  • 572
  • 573
  • ...
  • 574
  • ...
  • 575
  • 576
  • 577
  • ...
  • 578
  • ...
  • 579
  • 580
  • 581
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • مهنــــا
  • زفاک
  • رهگذر
  • الهی وربی من لی غیرک
  • عدالتی

آمار

  • امروز: 107
  • دیروز: 162
  • 7 روز قبل: 1217
  • 1 ماه قبل: 7330
  • کل بازدیدها: 238614

مطالب با رتبه بالا

  • وصیت نامه شهید یوسف راسخ (5.00)
  • کوه خضرنبی ( از خاطرات شهید مهدی طهماسبی (5.00)
  • یا حسین(ع) (5.00)
  • کفاره گناه ( از خاطرات شهید مهدی باکری ) (5.00)
  • وصیت نامه شهید عباس بنایی (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس