فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

ماجرای زیارت امام حسین(ع) و حضرت عباس(ع) توسط خلبان ایرانی

06 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

نیت کردم زیارت می‌کنم از طرف پدر، مادر، خانواده‌ام و همه ملت قهرمان ایران و تمام مسلمان‌های دنیا که آقا اباعبدالله را دوست دارند و از خداوند شفاعت آن بزرگوار را برای همه آنها آرزو کردم. سعی داشتم در تمام مدتی که دور ضریح می‌گشتم،‌ توجه‌ام را از غیر دور نگه دارم و با ذکر صلوات و یاد خدا، ارتباط بهتری داشته باشم.
امیر آزاده شهید سرلشکر “حسین لشگری” خلبان نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران بود که پس از 18 سال (6410 روز) اسارت در زندان‌های رژیم بعث عراق، در فروردین 1377 به ایران بازگشت.

نام کتاب خاطرات این شهید بزرگوار، “6410″ است.

او دارای درجهٔ جانبازی 70 درصد بود و در طول جنگ تحمیلی تا پیش از اسارت توانست در 12 عملیات هوایی شرکت کند. او از سوی مقام معظم رهبری به لقب “سید الاسراء” مفتخر شد.

آزاده سرافراز “حسین لشگری” با موافقت فرمانده معظم کل قوا در تاریخ 27 بهمن 1378 به درجه سرلشکری ارتقا یافت.

رهبر معظم انقلاب اسلامی در مراسم تجلیل از امیر آزاده سرلشکر “حسین لشگری” فرمودند: ” لحظه به لحظه رنج‌ها و صبرهای شما پیش خدای متعال ثبت و محفوظ است و پروردگار مهربان این اعمال و حسنات را در روز قیامت که انسان از همیشه نیازمندتر است به شما بازخواهد گردانید… آزادگان، سربازان فداکار اسلام و انقلاب و رمز پایداری ملت ایران هستند.”


” ماه رمضان تمام شده بود و مردم از اطراف و اکناف عراق برای زیارت آمده بودند. زن و مرد، کوچک و بزرگ،‌ همه در اطراف حرم و داخل آن بساط پهن کرده بودند و بیتوته می‌کردند. همگی به اتفاق از درهای بزرگ وارد شدیم و به سوی حرم رفتیم. سلامی به مولا و مقتدایم نمودم و آنگاه به سوی کفشداری رفتم.

کفشدار کفشهای ما را در کارتنی جدا قرار داد. به جلو ایوان رسیدیم. ابوفرح یک روحانی را که در گوشه‌ای نشسته بود صدا زد و از او خواست برایمان اذن دخول بخواند. او بلافاصله بلند شد و آمد.

پس از اذن دخول همان روحانی اشاره کرد که وارد شویم. درهای ورودی را بوسه زدم و داخل شدم. نگاهم به ضریح افتاد. خدایا چه جلال و عظمتی! ناخودآگاه بغض گلویم را گرفت.

حال عجیبی به من دست داده بود. هیچ وقت فکر نمی‌کردم این سعادت نصیبم شود و به پابوس آقا بیایم. در دل گفتم: خدایا تو بهترین هستی و هر کاری بخواهی می‌کنی.

روحانی که اذن دخول خوانده بود ما را تحویل خادم دور ضریح داد. او هم با دیدن ما بلافاصله جلو مردم را گرفت و نصف ضریح را خلوت کرد تا ما بتوانیم به راحتی زیارت کنیم.

به راحتی بر ضریح بوسه می‌زدم و جلو می‌رفتم. به قسمت بالای سر امام که رسیدیم خادم اشاره کرد اینجا جای خواندن نماز زیارت است. دو رکعت نماز به جای آوردم و طرف دیگر را زیارت نمودم.

نگهبان‌ها در تمام مدت مرا مثل نگین در میان گرفته بودند. زیارت که تمام شد ابوفرح در حدود 4 هزار دینار پول داخل ضریح انداخت و سپس از حرم بیرون امدیم.


یکی از نگهبان‌ها با خود دوربین آورده بود. پس از گرفتن عکس و نوشیدن چای، تعدادی مهر و تسبیح از دور حریم خریداری کردم. عکس بزرگی از مولا را برداشتم که پولش را ابوفرح حساب کرد.

بین نجف و کوفه بلواری است به طول 15 کیلومتر. در کوفه پس از زیارت مسجد کوفه و محراب مولی (ع) به سوی ضریح مسلم ابن عقیل رفتیم. سپس ضریح هانی ابن عروه را زیارت کردیم.

هر جا می‌رسیدیم عکس به یادگار برایم می‌گرفتند. به سوی خانه حضرت علی (ع) رفتیم. خانه امام حسن (ع) و امام حسین (ع)، خانه ام‌البنین و محلی را که مولا را در آنجا غسل داده بودند، زیارت کردیم.

از چاهی که حضرت علی(ع) حفر کرده بود آب گوارایی نوشیدیم. سوار ماشین شده، به سوی کربلا حرکت کردیم. در 5 کیلومتری شهر کربلا، گنبد براق حضرت ابوالفضل العباس (ع) نمایان شد. بسیار برایم با عظمت و پرجاذبه بود.

ابتدا به حرم آقا اباعبدالله الحسین (ع) وارد شدیم. از ابوفرح خواستم اجازه دهد مثل یک زائر عادی زیارت کنم و نیاز نیست کسی برایم اذن دخول بخواند.

یکی از نگهبان‌ها که شیعه بود قبل از من اذن دخول را خواند و همگی وارد شدیم. در حالی که ضریح شش‌گوشه را می‌بوسیدم و دست می‌کشیدم از خداوند خواستم تمام آرزومندان زیارت آقا امام حسین (ع) را به آرزویشان برساند.


نیت کردم زیارت می‌کنم از طرف پدر، مادر، خانواده‌ام و همه ملت قهرمان ایران و تمام مسلمان‌های دنیا که آقا اباعبدالله را دوست دارند و از خداوند شفاعت آن بزرگوار را برای همه آنها آرزو کردم. سعی داشتم در تمام مدتی که دور ضریح می‌گشتم،‌ توجه‌ام را از غیر دور نگه دارم و با ذکر صلوات و یاد خدا، ارتباط بهتری داشته باشم.

حرم امام حسین (ع) مانند مشهد همیشه زائر زیادی دارد ولی در عراق زیارتگاه‌ها تقسیم‌بندی نشده و زن و مرد اجباراً مختلط زیارت می‌کنند.

نماز زیارت و سپس نماز ظهر را در حرم خواندم. برای غریبی و مظلومیت آقا اشک ریختم و با دیگر زائران همنوا شدم. نمی‌توانستم از ضریح دل بکنم. مجدداً و در چند مرحله بوسه بر ضریح زدم تا شاید عطش درونم را التیام بخشم.

پس از زیارت، همان نگهبان شیعه ما را به ضریح حبیب ابن مظاهر و گودی قتلگاه راهنمایی کرد. مردم عادی با دیدن من که در محاصره 10 نفره زیارت می‌کردم توجه‌شان جلب شده بود. خیلی دوست داشتم با آنان صحبت کنم ولی هیچ کدام جرأت این کار نداشتند.

از امام حسین (ع) خداحافظی کردیم و وارد بلواری که به حرم حضرت ابوالفضل(ع) ختم می‌شد وارد شدیم. این فاصله را به صورت قدم زدن طی کردیم.

به خانواده‌‌هایی که برای فرار از پرداخت کرایه هتل و مسافرخانه در اطراف حرم و زیر نخل‌ها بساط خودشان را پهن کرده بودند، می‌نگریستم و آرزو کردم روزی باشد من هم در کنار خانواده باشم.


به حرم حضرت عباس(ع) رسیدیم و از پله‌ها پائین رفتیم. در همین موقع به ابوفرح یادآوری کردم روسری دخترش را با خود بیاورد. او گفت در جیبم است. از ابوفرح خواستم علت آوردن روسری دخترش را بگوید.

او گفت: حضرت عباس (ع) باب‌الوائج است. دخترم مدت‌هاست موی سرش بدون دلیل می‌ریزد و از دکتر و دارو هم تا به حال نتیجه‌ای نگرفته‌ایم چیزی نمانده کچل شود. می‌خواهم این روسری را به ضریح بمالم و تبرک کنم.

از گفته ابوفرح که سنی مذهب بود و زندانی‌ها را شکنجه می‌داد، تعجب کردم چگونه به این به مسائل اعتقاد دارد.

پس از طواف و زیارت، نماز عصر را همان جا خواندم. بیرون از حرم، دو قطعه کفن – یکی برای خودم و یکی برای مادرم – خریدم. روی کفن‌ها اسم اعظم خداوند و دعای جوشن کبیر نوشته شده بود. مقداری هم مهر و تسبیح که همه را ابوفرح حساب می‌کرد…”


نگارنده : fatehan1

 نظر دهید »

«رضادیده‌بان» که بود؟

06 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

دیده‌بان با تجربه‌ای مسئول هدایت آتش «خط» بود که به او «رضا دیده‌بان» می‌گفتند.او شب‌ها در سنگر ما می‌خوابید.وقتی آمد به او گفتم:«رضا جان یک قدری هم هوای ما را داشته باش.این نامردهای بعثی … 
 
جملات بالا بخشی از خاطرات دکتر «محمدرضا امیر حسنخانی» از پزشکان دوران هشت سال دفاع مقدس است. او که اکنون جراح و متخصص بیماری‌های چشم است در خاطرات خود ماجرای شهادت دو پزشک یار یزدی را این چنین روایت می‌کند:دیده‌بان باتجربه‌ای مسئول هدایت آتش خط بود که به او «رضا دیده‌بان» می‌گفتند. شب‌ها در سنگر ما می‌خوابید. وقتی آمد گفتم: «رضاجان قدری هم هوای ما را داشته باش؛ این نامردهای بعثی این همه آتش می‌ریزند روی اورژانس و تو هیچ کاری نمی‌کنی.» گفت: آقای دکتر اورژانس شما مثل بازار خربزه فروش‌ها شده است،شلوغ و پر رفت و آمد و دائم آمبولانس‌ها و نفرات در حال تردد هستند. عراقی‌ها هم که کاملا دید دارند،فکر می‌کنند اینجا سنگر فرماندهی است. شما ترددتان را کم کنید مطمئنا آتش آنها هم کمتر می‌شود.
 

از فردا صبح برنامه‌ریزی کردم که آمبولانس‌ها حق ندارند تا جلوی در اورژانس بیایند و باید همان پشت می‌ماندند و مجروح بوسیله برانکارد و به آهستگی به داخل اورژانس منتقل می‌شد.از رفت و آمدهای اضافی هم جلوگیری کردم. آن روز عراقی‌ها یکی از برج‌های دیده‌بانی ما را هم زدند. متأسفانه دیده‌بان که برادر فرمانده گردان بود شهید شد و ما نتوانستیم کاری برای او انجام دهیم. چند رزمنده دیگر که از ناحیه سر، ریه و …. مجروح شده بودند جزو بیماران ما بودند.

 

ساعت حدود 10:30 یا 11 آنقدر آتش دشمن شدید بود که احساس می‌کردم امید برگشتن وجود ندارد.این مساله باعث شد من که هیچوقت عادت به خاطره‌نویسی نداشتم شروع به نوشتن خاطراتم از حضور در جبهه کنم. یکی آیه الکرسی می‌خواند، دیگری دعا می‌کرد و برادر دیگرمان مشغول خواندن قرآن بود.در میان این حجم آتش دو پزشکیار جدید به پست امداد آمدند. آنها اهل یزد بودند و گفتند: ما را فرستاده‌اند که شما برگردید.

 

در حال پذیرایی از همکاران جدید و توضیح وضعیت کاری و داروهای موجود بودم که ناگهان سقف اورژانس پائین آمد و من فریاد زدم یا قمربنی‌هاشم(ع) و دیگر چیزی نفهمیدم.احساس کردم که در این دنیا نیستم اما کم کم به خود آمدم دیدم از سقف نوری به داخل می‌تابد و دست‌هایم سالم‌اند.به زحمت خودم را از زیر آوار بیرون کشیدم. بوی غلیظ باروت هوا را پر کرده بود، صدا می‌زدم اورژانس را زدند، ببینید مولوی و نجابت کجایند ولی آنقدر آتش سنگین بود که کسی از سنگر بیرون نیامد و کسی جوابم را نداد.

 

لحظاتی بعد چند نفر آمدند و مرا داخل سنگری بردند. پایم خونریزی شدیدی داشت. پا و دستم را پانسمان کردند و از سنگر خارج کردند که سوار آمبولانس کنند. دیدم آقای نجابت را می‌آورند. اصلا هوشیار نبود فکر کردم مشکل تنفسی پیدا کرده است. با سراسیمگی شروع به تنفس دادن دهان به دهان کردم، یکباره چشم‌هایش را باز کرد و پرسید: کجا هستم؟ خیلی خوشحال شدم و سراغ آقای مولوی را گرفتم.

 

آمبولانس من و یکی از پزشکیاران جدیدالورود را که به سختی مجروح شده بود به اورژانس مادر رساند. هر کدام از نیروها که ما را به این وضعیت می دید با حالت ناامیدی می گفت: «اورژانس راهم زدند؟!» از بین رفتن این واحد پشتیبان تأثیر منفی عجیبی در روحیه رزمندگان داشت. من از مسئولین خواستم هرچه سریع تر پست امداد را تجهیز و راه‌اندازی کنند.

 

بعدا فهمیدم که آقای مولوی هم از ناحیه پا مجروح شده و حالش خوب است ولی متأسفانه آن دو پزشکیار یزدی شهید شده‌اند. یکی پنج فرزند و دیگری شش فرزند داشت. تقدیر این بود که تنها دو ساعت در خط مقدم باشند و شهید شوند.من را به بیمارستان اهواز منتقل کردند و بعد از چند روز به بیمارستان شرکت نفت بردند.به خاطر مجروحیت پایم دو سه ماه نتوانستم دانشگاه بروم تا اینکه بهبود یافتم.

 

نگارنده : fatehan1

 نظر دهید »

تقسیم مهمات به روش حاج همت

06 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

نارنجك به بچه‌هایی بدهید كه كاركشتگی داشته باشند. به سپاهی‌ها، چون خوب بلدند از نارنجك استفاده كنند، هر كدام دو عدد بدهید.    
با خواندن این مطلب كه برشی است از كتاب همپای صاعقه به خوبی در می یابید كه خدا تنها خرمشهر را آزاد نكرد. بلكه سراسر جنگ تحمیلی اگر مشمول عنایت خدا نمی شد باید با امكانات موجود، خاك ایران با تجهیزات جنگی عراق كه از چندین قدرت جهانی مورد حمایت بود، به توبره كشیده می شد.

پس از انتقال گردان های آسیب دیده به پشت خط، در آخرین ساعات شامگاه یكشنبه دوازدهم اردیبهشت 1361، به دستور احمد متوسلیان، نشست توجیهی با هدف بررسی مانور مرحله دوم عملیات بیت المقدس با حضور كلیه رده های ستادی و عملیاتی تیپ 27 محمد رسول الله (ص) تشكیل می گردد. در این جلسه، ابتدا همت ضمن تشریح عملكرد تیپ در مراحل اولیه عملیات، در خصوص چگونگی حفظ مواضع به دست آمده و ادامه پیشروی به سمت خرمشهر می گوید:

همت: … دشمن در شمال «خونین شهر» یك كانال احداث كرده و آن را به رودخانه متصل كرده است؛ طوری كه اگر هر زمان احساس خطر بكند، بیاید و داخل این كانال را آب بیندازد و به این ترتیب، راه پیشروی ما را به «خونین شهر» سد كند. پس این منطقه، نقطه بسیار خوبی برای دفاع و پشتیبانی محسوب می شود؛ چون در مرحله بعدی عملیات كه فردا شب آغاز می كنیم، پشت این كانال برای ما بهترین نقطه پدافندی خواهد بود. آن خاكریز سرتاسری را هم كه دشمن زده، خاكریزی است كه آن را تا مرز برده است. خاكریز سوم دشمن هم، در واقع پشت آن نقطه پدافندی ما خواهد بود. اگر به یاری خدا خوب پیشروی كردیم، در مرحله بعدی هم سرازیر می شویم سمت «خونین شهر».

حالا می رسیم به مشكلات تیپ خودمان: مسأله اول، مشكل چگونگی جاكن كردن نیرو و بردن آن به خط و دادن یك خط پدافندی به آن است. این مشكل را ما باید به نحوی حل كنیم. این كه نیرو را چه جوری ببریم در خط تا آسیب كمتری ببیند؛ چون دشمن مدام دارد خط تیپ ما را می كوبد.

مسأله دوم، توجیه فرماندهان گروهان ها و دسته هاست كه با این وقت كمی كه داریم، چطوری می خواهیم آنها را توجیه كنیم. اگر در این خصوص وسواس به خرج می دهیم؛ به این خاطر است كه جنبه تكلیفی دارد. آشنایی و توجیه نیروها خیلی مهم است.

مسأله دیگر اینكه - برادرمان حاج آقا متوسلیان اینجا حضور دارند و در جریان هستند - ما دفعه پیش كمبود اسلحه داشتیم؛ كمبود فانسقه و قمقمه و غیره داشتیم كه ان شاءالله باید یك طوری این كمبود را جبران كنیم؛ یا این كه در توزیع آنها سقف نسبی را در نظر بگیریم.

مسأله بعدی در مورد وضعیت دشمن در منطقه است؛ آن چیزی كه تا به حال مشاهده شده، این است كه نیروهای پیاده عراقی در منطقه زیاد حضور ندارند. هر چه هست، نیروی زرهی است كه من اینجا اسامی تعدادی از آنها را یادداشت كرده ام: تیپ 6 از لشكر 3 زرهی، تیپ 12، تیپ 17 و تیپ 10. همان طور كه اطلاع دارید، تیپ های 17 و 10، تیپ های زرهی عراقی هستند. پس لشكر 3 زرهی و لشكر 11 پیاده عراق، الان در منطقه حضور دارند، البته لشكر 11 لشكری پیاده است. عمده قوای آن در خونین شهر مستقر شده و در این قسمتی كه می خواهیم فردا شب در آن عمل كنیم، حاضر نیست و آنچه در منطقه حاضر است نیروهای جمعی گردان های متفرق و «جیش الشعبی» عراق هستند.

در قسمت «خونین شهر» بیشترین حجم نیروی دشمن مستقر شده كه مركز قرارگاه فرماندهی لشكرهای 3 و 11 عراق هم در «شلمچه» قرار دارد. به همین دلیل اگر به یاری خدا ما بتوانیم برسیم، شلمچه خودش به شدت تهدید می شود؛ تهدید بسیار سخت است از همین رو، دشمن ترسش زیاد شده و درصدد است كه مثل «شوش» و «رقابیه» در فتح المبین، سازماندهی ما را به هم بزند و عمدتاً این كار را از طریق شنود روی مكالمات بی سیم ما انجام می دهد كه باید حواسمان جمع باشد تا دشمن نتواند بهره ای ببرد.

می رسیم به مسأله ادغام گردان ها. گردان انصار با گردان 144 ارتش ادغام می شود و صبح اول وقت هم می رود تا در خط مستقر بشود.

رضا چراغی: حاج آقا، با توجه به اینكه گفتید دشمن منطقه را زیر آتش توپخانه اش گرفته و احتمال كشف حمله ما در آنجا نود درصد است، برای جلوگیری از این كار، چه پیش بینی ای شده است؟!

همت: پیش بینی تئوری نشده، بلكه ما آنجا عمل خواهیم كرد، برادر رضا.

چراغی: یعنی به چه شكل؟ شما دارید هشت تا ده گردان آنجا وارد عمل می كنید.

همت: دیشب كه بچه ها آنجا را شناسایی می كردند، دشمن منور می زد، دیدیم یك مزیت خوبی آن منطقه دارد. گستردگی جلوی خط دشمن خیلی زیاد است. بچه هایی كه برای شناسایی رفته بودند، دیدند حدود سه كیلومتر جلوی دشمن باز است كه اگر تا بیست و چهار ساعت به دشمن فرصت بدهیم، می آید و این سه كیلومتر فاصله را پر می كند و می آید كانال [آب گرمدشت] را هم می بندد تا بچه ها راه عبور نداشته باشند. این سه كیلومتر جلوی دشمن، محل گسترش خوبی برای ما محسوب می شود. این یك مزیت؛ دیگر اینكه دشمن توی این منطقه غرب جاده آسفالت تا نوار مرزی سنگرهای خیلی خوبی ایجاد كرده. اگر طی درگیری، بچه ها مرحله به مرحله سنگرها را بگیرند، راحت می توانند آنجا جان پناه بگیرند. سنگرهایش عین سنگرهای تانك او در كردستان است. دیده اید كه؟ الان اینجا تا نزدیكی مرز، دشمن سنگر دارد. این سنگرها نقطه حفاظ خوبی برای بچه های ما محسوب می شوند.

چراغی: این سنگرها تا مرز امتداد ندارند.

همت: چرا، سنگرهای تانك تا مرز عراق امتداد دارند. باید بنای كار را گذاشت در اینجا و كار را تمام كرد.

اسماعیل قهرمانی: حاج آقا، رفت و آمد دشمن الان در كجای این منطقه است؟

همت: الان بیشترین رفت و آمد دشمن از این جاده شوسه ای است كه در منطقه وجود دارد.

قهرمانی: سوال ما این است كه رفت و آمد دشمن الان از كجاست؟

همت: وقتی از جاده «تنومه» بیایی، یك پل جدیدالاحداث هست. دشمن این پل را زده كه از آن بكشد بالا و وارد بشود. در ضمن دشمن احداث جاده های فرعی را هم پیش بینی كرده.

قهرمانی: الان اگر بچه های ما بروند با دشمن مقابله كنند، آیا عراق نمی تواند رفت وآمد كند؟

همت: بچه هایی كه برای شناسایی رفته بودند، به دشمن كمین زدند و تعدادی از ماشین هایش را هم غنیمت گرفتند. اگر در این مرحله، دشمن بیاید جلوی مرز، بچه ها می توانند راهش را سد كنند، یعنی نیروهای ما از یك نقطه بروند و جاده دشمن را ببندند. به یاری خدا اگر عملیات خوب انجام بشود و ما بیاییم تا جاده مرزی، بسیاری از مسایل این محور حل می شود؛ یعنی دشمن در خونین شهر به خطر می افتد و راه های ارتباطی اش قطع می شود كه در آن صورت، ما به راحتی می توانیم روی آن عملیات كنیم.

یكی از حضار: حاج آقا، امكان پاتك دشمن بیشتر از كدام سمت است؟

همت: از سمت مرز «بصره» به خاطر این كه برایش راحت تر است؛ به واسطه این كه اولاً خاكریزهایش وضع خوبی دارد. ثانیاً دشمن در آنجا خندق زده و از خندق نمی تواند تانك هایش را عبور دهد. بدون شك از روبه روی موضع شما پاتك های عراق بیشتر خواهد بود. اینجا یك محوری دارد كه زرهی خودش را بكشد بالا و مانور كند.

قهرمانی: حاج آقا، آبگرفتگی موجود از حیث وسعت كم است یا زیاد؟

همت: وسعت این آبگرفتگی، امشب كه رفته بودیم، كم به نظر می رسید؛ البته هوا هم تاریك بود و نمی شد دقیق تخمین زد. در ضمن، مطالبی را كه می گویم، برادران فرمانده گردان یادداشت كنند.

1. مهمات همراه، برای هر تفنگ «كلاش» دویست گلوله.

2. به هر آر.پی .چی زن به شرط آن كه در توان ما باشد و كمك های آنها هم خوب باشد، نُه گلوله به آنها بدهید اگر گردان سی قبضه آر.پی.چی دارد، هر قبضه نه گلوله؛ به عبارتی، دویست و هفتاد گلوله بگیرید و به گردان ها تحویل بدهید.

3. نارنجك دستی؛ در صورت موجود بودن، به افرادی كه بتوانند از آنها استفاده كنند، دو عدد بدهید. این توزیع نارنجك ها را واگذار می كنیم به تدبیر خود فرمانده گردان؛ چرا كه زمین منطقه، دشت است و اگر یك نفر اشتباهاً نارنجك دستی به كار ببرد، بچه های خودی را هم می زند. نارنجك به بچه هایی بدهید كه كاركشتگی داشته باشند. به سپاهی ها، چون خوب بلدند از نارنجك استفاده كنند، هر كدام دو عدد بدهید.

4. جیره جنگی، همان مواد خوراكی بسته بندی شده است. یك مقدار كنسرو بگیرید، یك مقدار كمپوت بگیرید، آبلیمو هم بگیرید.

محمود نیكومنظر [مسئول تداركات تیپ 27]: حاج آقا، اصلاً می گویند از طرف تداركات قرارگاه كربلا بخشنامه شده كه لوبیا و كنسرو به بچه ها ندهند. الان بچه ها همه اش كنسرو می خورند. خُب، مریض می شوند و توانایی شان را از دست می دهند.

همت: پس برادرها توجه داشته باشید كه كنسرو لوبیا نگیرید.

5. تداركات توجه داشته باشد كه حتماً پشت سر گردان ها تویوتاهای پر از آب یخ و مهمات را راه بیندازد.

6. مطلب دیگر این كه در روز عملیات و بعد از آن، به بچه ها آبلیمو زیاد بدهید تا زیاد احساس خستگی نكنند و آب به آب نشوند.

7. موضوع دیگری كه لازم است برادرها حتماً به آن توجه داشته باشند، این است كه احتمال دارد دشمن در این حمله از گازهای سمی استفاده كند و چون ما ماسك ضدگاز نداریم، فرماندهان محترم توجه داشته باشند در چنین مواقعی، نیروها را بكشند به روی خط الرأس.

برادرهای عزیز، توجه داشته باشند: شب حركت و حتی شده تا آخرین لحظه قبل از حركت، آمار كلیه پرسنل را از پرسنلی بگیرند. مسئولیت شرعی دارید اگر آمار این بچه ها را ندهید یا این كه برایشان «پلاك هویت» نگیرید. نیروهای تعاون را توجیه كنید تا خوب به وظایف شان عمل كنند.(فارس)

نگارنده : fatehan1

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 551
  • 552
  • 553
  • ...
  • 554
  • ...
  • 555
  • 556
  • 557
  • ...
  • 558
  • ...
  • 559
  • 560
  • 561
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • صفيه گرجي
  • زهرا دشتي تختمشلو
  • فاطمه مقيمي
  • رهگذر
  • فاطمه حیدرپور

آمار

  • امروز: 840
  • دیروز: 240
  • 7 روز قبل: 1213
  • 1 ماه قبل: 7529
  • کل بازدیدها: 238854

مطالب با رتبه بالا

  • دلیل امروز و فردای ما ... ( زندگینامه شهید علی چیت سازیان ) (5.00)
  • پوتین ( از خاطرات شهید زین الدین ) (5.00)
  • بخشداری که کارگر خوبی بود (5.00)
  • ماجرای نظافت حرم اباعبدالله الحسین(ع) به دست اسرای ایرانی (5.00)
  • شهید است مسافر هفت اقلیم عشق (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس