شهید یداللهی فرمانده ای که خود را خدمتگذار می نامید
شهید وحید یداللهی از معدود شهدایی است که با توجه به داشتن خانواده ای متمول جبهه های جنگ و شهادت را به همه دنیای پر زرق و برقش ترجیح داد.
شهید وحید یدالهی در سوم آذرماه 1347 در کرمانشاه و در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد. با دیگر برادرش (شهید سعید یدالهی) که از نظر سنی از ایشان بزرگتر بود در جلسات قرآن کریم که در مساجد برگزار می شد شرکت می کرد و خود نیز قرآن را با صوتی دلنشین و زیبا قرائت می کرد . با وجو سن کم ، بسیار عاقلانه رفتار می نمود، دوازده سال داشت که برادر بزرگش سعید به شهادت رسید و این واقعه تاثیر بسیار بسزایی بر روحیه او نهاد ، لذا تصمیم قطعی و جدی گرفت تا راه سرخ برادر را ادامه دهد . او در سال آخر دبیرستان بود که به جبهه رفت و در همان زمان نیز در کنکور سراسری شرکت نمود که نتیجه قبولی اش در دانشگاه، یک ماه بعد از شهادتش به دست خانواده رسید .
زمانی که در جبهه ها حضور داشت در مسئولیت های متعدد به رزمندگان خدمت می نمود. یکی از همسنگرانش و دوستان نزدیکش نقل می کند : وقتی وحید جانشین فرمانده گردان بود به ما تاکیدمی ورزید به او نگوییم جانشین گردان ، بلکه بگوییم خدمتگزار گردان. یکی دیگر از همرزمانش در خاطراتی نقل می کند: با وجودی که تعدادی از ما اطلاع داشتیم که وحید از خانواده ای متمول بزرگ شده و دارای امکانات اقتصادی بالایی است، چنان ساده زیست، خاکی و متواضع بود که همه را شرمسار می کرد .
یکی دیگر از دوستان و همسنگرانش نقل می کند: به دلیل وجهه دوست داشتنی وحید و سطح علمی بالا و داشتن مسئولیت ، خیلی از رزمندگان خصوصا مسئولین تبلیغات ، دوست داشتند از ایشان عکس بگیرند و یا با او مصاحبه ای داشته باشند، ولی هیچگاه او راضی نبود و زیر بار نمی رفت. یکبار که در سنگر مشغول راز و نیاز با خدا بود و ما شنیدیم که با تضرع از خدا می خواهد که سعادت شهادت را نصیبش کند در همین لحظه بچه های تبلیغات از او عکس می گیرند و او متوجه نی شود، بعدها به او می گویند که بچه های تبلیغات تو را شکار کردند. وقتی وحید متوجه موضوع می شود بسیار ناراحت می گردد .
وحید بالاخره در پانزدهم مردادماه 1366 در عملیات نصر7 واقع در منطقه عملیاتی سردشت جام شهادت را به سر کشید و به آرزوی دیرینه اش رسید.
یکی از همرزمان شهید یداللهی از خاطرات با او می گوید:
شب قبل از عملیات کربلای 5 با شهید یدالهی جهت شناسایی و استقرار نیروهای پست امداد به محور رفتیم و در مسیر راه ایشان برای پیروزی بچه ها دست به دعا برداشت و ذکر می کرد. به تابلویی رسیدیم که نام شهید موسوی روی آن نگاشته شده بود گفت : خوش به حال شما کاش یکروز من هم مثل اینها باشم و با حالت خنده اضافه کرد آن موقع خوشحالم می شود و حتما خدا دوستم داشته .
ایشان فردی پرتلاش بود ، شب عملیات آتش سنگین بود و جلوی اورژانس بودیم و ایشان دعای عاشورا می خواند تا اینکه دستور داد او را جهت انتقال مجروحین آمبولانس بفرستید ایشان اولین کسی بودند که همرا ه با آمبولانس وارد محور شد همینکه جهت انتقال مجروح رفتند در بازگشت گفت : فلانی ببین اینجا با کوله میاییم کمک بچه ها و شما مجروحها را انتقال دهید و اینکار را انجام داد.
روز بعد به اتفاق آقای صمیمی جهت استقرار پست امداد به خط روبروی پتروشیمی رفتیم و ایشان را بعنوان پست امداد همانجا گذاشتیم و برگشتیم در مسیر راه که می رفتیم بی سیم چی گفت : که برادر گودینی مثل اینکه برای پست امداد اتفاقی افتاده و متوجه شدیم که پست امداد ویران شده و در پست پوشیده از خاک بود . با دیگر بچه های همراه با تلاش زیاد خاک را کنار زدیم و یک تنه درخت خرما که روی پست را پوشانده بود برداشتیم که ناگهان صدای صلوات بچه ها از داخل سنگر پست امداد بلند شد و شهید یدالهی گفت : بچه ها نگفتم نگران نباشید کمک می رسد و ما را نجات می دهند . بعد گفتم وحید مگر شما با بیسیم چی تماس نگرفتید و کمک نخواستید ؟ گفت : نه ! بی سیم ما خراب شده و من اینجا متوجه شدم این صدای غیب بوده نه صدای بی سیم چی .
در طول مدتی که وحید آنجا بود و همه افرادی که بسیجی بودند یا مامور حلال احمر ، از اخلاق وحید همیشه تعریف می کردند ، خیلی مهربان و خوش قلب بودند.
وصیت نامه شهید وحید یداللهی
نگارنده : fatehan1