فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

وصيت نامه شهید عبدالمطلب اکبری

10 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

بانام خدا ، یار ویاور روح خدا و یاری دهنده امت حزب الله و با درود بر مهدی موعود(عج) آخرین ستاره آسمان ولایت و امامت و با درود بر نائب بر حقش خمینی بت شکن و با سلام بر امت اسلامی ایران و با سلام بر شهدای گلگون کفن انقلاب اسلامی ایران

چند کلامی با زبان ناگویا و گوش ناشنوا به خدمت شما پدر و مادر و همسر و ملت شهیدپرور به عنوان وصیت تقدیم می دارم:

پدر،مادر و همسر عزیزم! در خانه همیشه مزاحم شما و سایر اعضا خانواده بوده ام اما همیشه قلبم برای اسلام و قرآن می تپید. همه شما می دیدید که در مراسم عزا،نوحه سرایی،سینه زنی،تشییع جنازه ها شرکت می کردم و همه وقت نمازم را در مسجد می خواندم تا این که امریکای جنایتکار جنگ آتش افروز صدامی را بر ما تحمیل کرد.باشروع جنگ تحمیلی همیشه در این فکر بودم که آیا می شود یک بار هم من به جبهه اعزام شوم تابالاخره بار اول به جبهه اعزام شدم و در عملیات رمضان شرکت کردم وبرگشتم و موفق هم شدم که بار دوم و به دنبالش تا به حال به طور کم و بیش و نسبی در جبهه در خدمت اسلام باشم.

اما شما ای پدر ومادر و همسرم! امیدوارم که بعداز شهادتم اشک نریزید و گریه زاری نکنید چون من پهلوی علی اکبر و حضرت قاسم می روم. گریه شما باعث خوشحالی دشمنان اسلام و امام خواهد بود.

از خواهرانم می خواهم که با رعایت حجاب اسلامی مشت محکمی بر دهان دشمنان اسلام بکوبند.

امیدوارم برادرم ابراهیم با خوب درس خواندنش بتواند یکی از یاران صدیق امام باشد.

پدر ومادرم محمد علی را با تربیت اسلامی بارآورند تا انشاءالله یار و غمخوار اسلام باشد. پدر،مادرو همسرم فقط می توانند با صبرشان یار انقلاب وامام باشند.

از ملت شهید پرور ایران می خواهم که امام راتنها نگذارد و تا قدرت دارند جبهه ها را یاری کنند.

خواهران و مادران با حجابشان و برادران با ایثار جان و مال خود اسلام وانقلاب را به همه جهان صادر کنند. پشتیبان روحانیت و امام و سپاه وسایر ارگان های انقلابی دیگر باشید وتوی دهن دشمنان این ها بزنید.

امیدوارم که شهادتم ،عبرتی باشد برای آن هایی که اهل مسجد و نماز نیستند و از مسجد و نماز می گریزند. آن هایی که بی خیالند و از جبهه وجنگ خبری ندارند،به جبهه نمی روند.اگر هم می روند جبهه را رها کرده ، فرار می کنند.امیدوارم که بعد از شهادت من دیگر آن ها آدم شوند وحرف امام که می فرماید: مسجد سنگر است سنگرها را حفظ کنید خوب وارد گوش آن ها شودو جبهه رفتن و چگونه جنگیدن را یاد بگیرند .در پایان از خدمت خانواده گرامی خود می خواهم که صبر را پیشه خود قرارا داده و زینب وار زندگی کند با حفظ حجاب و من را حلال کند.

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته

عبدالمطلب اکبری

65/12/4


درباره شهید

شهرستان «خرم بید» در 180 کیلومتری شمالِ شیراز قرار دارد و روستایی موسوم به «شهید آباد» از توابع این شهرستان می باشد. جوانی ناشنوا به نام «عبدالمطلب اکبری» زمانی در این روستا زندگی می کرد. می گویند این بنده خدا زمان جنگ مکانیک بود .ایشان پسر عمویی داشت به نام غلامرضا اکبری . می گویند غلامرضا که شهید شد، عبدالمطلب با تعدادی از همرزمان شهید به زیارت گلزار شهدا رفت و سر قبرپسرعمویش نشست ، بعد با زبون کرولالی خودش سعی کرد چیزی را حالی رفقایش کند .

رفقا گفتند: چی می گی بابا ؟!

مثل همیشه ، زیاد محلش نذاشتند. عبدالمطلب اما اصرار داشت که منظورش را به بچه ها بفهماند. اما چون فهمیدن اشاره ها و سر و صداهای عبدالمطلب سخت بود ، بچه ها زیاد جدی نگرفتند. آخرش دید نمی فهمند ، بغل دست قبرِ غلامرضا ، روی خاک با انگشتش یه دونه چارچوب قبر کشید و رویش نوشت : شهید عبدالمطلب اکبری .

بعد به ما نگاه کرد گفت و با همان زبان گنگش گفت : نگاه کنید!

رفقا خندیدند، گفتند آره بابا ! نگهش داشتن واسه تو و… از این دست شوخی ها. واقعا کسی جدی اش نگرفت. می گویند ، عبدالمطلب که دید همه دارند می خندند، مثل همیشه ساکت شد و رفت توی لاک خودش. سرش را انداخت پائین . نگاهی به نوشته های خاکی اش انداخت و با دست پاکشان کرد.

می گویند، عبدالمطلب ، فردای همان روز رفت به جبهه. حدود ده روز بعد هم جنازه اش برگشت. رفقا ، هیچ کدام در حال و هوایی نبودند که ده روز قبل را به خاطر بیاورند ، اما بعد از پایان مراسم خاکسپاری ، یواش یواش یادشان آمد. عبدالمطلب را درست همان جایی دفن کرده بودند که ده روز پیش با انگشت نشان داده بود.

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »

شهيدي كه مزارش را به همه نشان داد

10 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

غلامرضا كه شهيد شد، عبدالمطلب سر قبرش نشست و بعد با زبون كر و لالي خودش با ما حرف مي‌زد، ما هم گفتيم: چي مي‌گي بابا؟! هرچي سروصدا كرد هيچ كس محلش نگذاشت. وقتي ديد ما نمي‌فهميم، بغل دست قبر اين شهيد با انگشتش يه دونه چارچوب قبر كشيد و رويش نوشت: شهيد عبدالمطلب اكبري.

خاطره‌اي كه خواهيد خواند به شهيدي مربوط مي‌شود كه از توانايي گفتن و شنيدن بي‌بهره بود.
شهيد عبدالمطلب اكبري كسي بود كه قبل از شهادتش قبرش را نشان هم‎رزمانش مي‌دهد. اين شهيد بزرگوار چندين وصيت‎نامه نوشته است كه يكي از آنها را ما در ذيل اين مطلب قرار داده‌ايم. شهيد عبدالمطلب اكبري سرانجام در تاريخ 65/12/4 به شهادت رسيد: « پنچ دقيقه قبل از اينكه برم يك نفر اومد كنارم نشست و گفت: آقا يه خاطره برات تعريف كنم؟ گفتم: بفرمائيد! عكسي به من نشون داد، يه پسر نوزده - بيست ساله‌اي بود، گفت: اسمش «عبدالمطلب اكبري» ست، اين بنده خدا زمان جنگ مكانيك بود و در ضمن ناشنوا هم بود. عبدالمطلب يك پسرعمويي هم به نام «غلامرضا اكبري» داشت كه شهيد شده.‌ غلامرضا كه شهيد شد، عبدالمطلب سر قبرش نشست و بعد با زبون كر و لالي خودش با ما حرف مي‌زد، ما هم گفتيم: چي مي‌گي بابا؟! محلش نذاشتيم، هرچي سر و صدا كرد هيچ كس محلش نذاشت. وقتي ديد ما نمي‌فهميم، بغل دست قبر اين شهيد با انگشتش يه دونه چارچوب قبر كشيد و رويش نوشت: شهيد عبدالمطلب اكبري. بعد به ما نگاه كرد و گفت: ‌نگاه كنيد! خنديد، ما هم خنديديم. گفتيم حتما شوخيش گرفته، ديد همه ما داريم مي‌خنديم، طفلك هيچي نگفت؛ يه نگاهي به سنگ قبر كرد و با دست، نوشته‌اش را پاك كرد. سپس سرش را پائين انداخت و آروم رفت . . . . فردايش هم رفت جبهه.
10 روز بعد جنازه‌ عبدالمطلب رو آوردند و دقيقاً توي همين جايي كه با انگشت كشيده بود خاكش كردند».

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 

 نظر دهید »

شهیدی که زیر بار ظلم نمی رفت

10 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

شهید محمدرضا ترابیان صبور بود، زیر بار ظلم نمی رفت، ار انسان های بی تفاوت خوشش نمی آمد، انقلاب درونی پیوسته ای داشت، خیرخواه بود، برای کسانی که کوچکترین خیری را نسبت به او روا می دیدند قدر و ارزش خاصی قائل می شد. 

 

شهید محمد رضا ترابیان در سال 1339 در شهرستان بیجار به دنیا آمد، تا پایان مقطع دبیرستان به تحصیل ادامه داد و در شهریور سال 61 موفق به اخذ مدرک دیپلم در رشته خدمات ادارای و بازرگانی شد.

در مقطع راهنمایی درس می خواند که با شور انقلاب همراه شد و برای تحقق آن از هر تلاشی فروگذار نکرد، در آخرین روزهای عمر رژیم منفور پهلوی، در حالیکه فریاد دشمن شکن الله اکبر خمینی رهبر را سر می داد مجسمه ننگین شاه را به زمین انداخت.

اندکی بعد از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی در ایست های بازرسی به فعالیت پرداخت و پس از چندی مسوول گشت شبانه شد، در سال 1359 به عنوان پاسدار ذخیره همکاری خود را با سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهرستان بیجار آغاز کرد.

در سال 61 به عضویت رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهرستان سقز درآمد و در واحد عملیات آنجا مشغول به کار شد، به دلیل شجاعت و کاردانی شایسته ای که از خود نشان داد به عنوان یکی از استوانه های عملیاتی سپاه سقز معرفی گردید، به طوری که در همان راستا مورد تشویق مسوولان قرار گرفت و به سوریه اعزام شد.

در شهریور ماه سال 62جانشین فرمانده گردان جندالله تیپ سقز شد و در اسفند ماه همان سال فرماندهی گردان مذکور را پذیرفت، در تاریخ 12 فروردین سال 63 طی یک درگیری شجاعانه با نیروهای ضد انقلاب از ناحیه گوش راست مورد اصابت گلوله قرار گرفت و به شهادت رسید.

از شهید ترابیان دو نسخه وصیت نامه به جا مانده است.

سیری در خصوصیات شهید:

شهید محمد رضا ترابیان بسیار صمیمی و خونگرم بود، همه کسانی که او را می شناختند بر مهربانی و دلسوزی وی صحه می گذارند، صورت متبسم و نگاه های نافذ او تعجب همگان را بر می انگیخت، بیشتر اوقات می خندید و کمتر عصبانی می شد.

پشتکار عجیبی داشت، وقت خود را گرانمایه می دانست و از کمترین زمان نهایت استفاده را می کرد. طرز تفکر خاصی داشت، هر چیزی را کورکورانه و بدون آگاهی نمی پذیرفت، در نهایت آگاهی و بینش نسبت به انجام کاری اقدام می کرد.

بیش از اندازه ساده و خاکی بود، سادگی و متانت از سرتاپای او می بارید، خود را با نیروها برابر می دانست و هیچ گاه فرمانده بودن خود را به رخ دیگران نمی کشید.

پوشیدن لباس سبز سپاهی ها را منوط به داشتن لیاقت و شایستگی می دانست و کمتر با آن لباس حاضر می شد، اما وقتی که برای آخرین بار به درگیری اعزام می شد لباس سبز سپاهی ها را پوشید با همان هم به شهادت رسید.

نفوذ کلام خاصی داشت، موجب تقویت روحیه بچه ها می شد، در هر عملیاتی که حضور می یافت نیروها با قوت قلب بیشتری به مبارزه می پرداختند.

فرازی از وصیت نامه شهید:

- از روزی که وارد سپاه شدم خدفم یاری دین خدا بوده و همیشه از خدا می خواستم که شهادت در راه خودش را نصیب من گرداند.

- از برادران می خواهم که نماز و دعا را فراموش نکنند و همیشه در اول وقت نماز را بپا دارند و نماز خود را پاکیزه بخوانند.ک/4

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 493
  • 494
  • 495
  • ...
  • 496
  • ...
  • 497
  • 498
  • 499
  • ...
  • 500
  • ...
  • 501
  • 502
  • 503
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • صفيه گرجي
  • کوثر نهاوند(مهاجر إلی الله)
  • رهگذر
  • ma@jmail.com

آمار

  • امروز: 643
  • دیروز: 240
  • 7 روز قبل: 1213
  • 1 ماه قبل: 7529
  • کل بازدیدها: 238854

مطالب با رتبه بالا

  • وصیت نامه شهید درویشعلی شکارچی (5.00)
  • وصیتنامه شهید محمدجعفر دشتستانی (5.00)
  • مجموعه از خاطرات شهید همت (5.00)
  • ماجرای اقدام شهید «نخبه زعیم» که منجر به خلق پیروزی کربلای ۵ شد (5.00)
  • فرا رسیدن حلول ماه محرم را به شما تسلیت عرض می نمایم (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس