فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

روایت یک رزمنده از "فشنگ های مشکی" تا "وقتی ماه طلوع می کند"

11 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

 

اگر یک حرکت بومی در منطقه برای ارتقا ادبیات پایداری صورت نگیرد، بیش از این زیان خواهیم دید.

به گزارش آناج، رضا قلی زاده، یکی از نویسندگان موفق در عرصه فرهنگ پایداری استان است. چهره ای که بیشتر رزمندگان دلاور لشکر 31 عاشورا به خوبی او را می شناسند.

فوق دیپلم عمران دارد اما ذوق ادبی و عشق به ثبت خاطرات جنگ او را به وادی ادبیات کشانده، تا جایی که امروز به عنوان معاون ادبیات بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس مشغول به کار است.

دوران انقلاب را چگونه درک کردید؟

زمان انقلاب من سن کمی داشتم. در قضایای 29 بهمن بود که کم کم متوجه می شدم در شهر اتفاقاتی رخ می دهد.

در تظاهرات قبل از پیروزی انقلاب یک بار شرکت کردم. که به علت حضور شهربانی مردم سریع متفرق شدند و من هم برگشتم. بعد از پیروزی انقلاب در صحنه های راهپیمایی مردمی حضور داشتم و در مسجد امام حسن محله مان فعالیت می کردم. با اینکه سنم خیلی کم بود و به قولی خیلی تحویلم نمی گرفتند.

خاطره ای تلخ از نماز جمعه ای که خونین شد

یکی از خاطرات تلخ آن دوران که هنوز به وضوح به یاد دارم، برمی گردد به نماز جمعه ای که آیت الله شهید مدنی به شهادت رسیدند. من هم در نماز جمعه حضور داشتم و اتفاقا در ردیف های جلویی هم بودم که آن اتفاق تلخ رخ داد و بعد از صدای انفجار و همهمه ی مردم به خانه برگشتم.

در پایگاه مسجد آموزش های مقدماتی کار با سلاح را یاد گرفته بودم و شب ها و روزهایم را با نگهبانی در مسجد می گذراندم.

چطور شد که به جبهه راه پیدا کردید؟

بعد از اینکه جنگ شروع شد، در همان پایگاه محله مان ابتدا اعلام آمادگی کردم که من را هم اعزام کنند. اما به علت کوچک بودنم، از اعزام امتناع می کردند. یکی از دوستانم به نام مجید رستم زاده که در عملیات مسلم به فیض عظیم شهادت نائل آمد، تنها یک سال بزرگ تر از من بود و موفق شد که جبهه برود، منتها من نتوانستم همان روزهای اول بروم.

بلاخره زمان گذشت تا اینکه در شهریور 61 بود که به اردوگاه خاصبان رفتم تا آموزش های مورد نیاز نظامی را ببینیم. برای رفتن به آنجا هم نیاز به رضایت نامه والدین بود. من هم بعد از مدت ها توانسته بودم مادرم را راضی کنم تا برگه ی رضایت نامه ام را امضا کند.


شهید سید رفیع رفیعی، چمران تبریز

در آنجا یک ماه آموزش سخت دیدیم. اساتید نظامی ما از نظر علوم نظامی و اخلاقی در سطح بسیار بالایی قرار داشتند. اغراق نکرده ام اگر بگویم، هنوز هم تأثیرات آن اساتید را در خودم احساس می کنم. شهید سید رفیع رفیعی که به او لقب چمران تبریز را داده بودند، از جمله ی آن بزرگواران بود که در محضرشان فنون جنگی و اخلاقی را یاد می گرفتیم. آقای هاتف و شهید احد یگانه نیز از جمله ی اساتید دیگر ما در خاصبان بودند.

آموزش ها بسیار سخت و طاقت فرسا بود، یک هفته آخر هم در جزیره اسلامی زندگی در شرایط سخت را تجربه کردیم تا اینکه آماده ی اعزام به جبهه شدیم.

اولین اعزامم در تاریخ 61/7/13 به مهاباد بود.

آن روزها کردستان حالت بحرانی داشت. ضدانقلاب به شدت فعالیت می کردند و برای تأمین امنیت از استان های همجوار نیرو به منطقه کردستان اعزام می شد.

سه ماه را در مهاباد ماندم. در کردستان شرایط جنگ بسیار پیچیده و سخت بود. چون دشمن به داخل شهرها نفوذ کرده بود و ما هم در پایگاه های شهری مستقر بودیم.

در61/10/13 به تبریز برگشتم و 13 روز بعد دوباره اعزام شدم. موقع اعزام 16 سال سن بیشتر نداشتم اما عشق و علاقه به امام و اجرای فرمان ایشان من را راهی میدان نبرد کرده بود.

آن موقع لشکر عاشورا سه تیپ داشت که ما را در تیپ 1 سازماندهی کردند. فرمانده ی ما شهید یاغچیان بود. در گردان علی اکبر که فرمانده اش شهید صادق آذری بود مستقر شدیم. در والفجر مقدماتی حضور داشتم و در والفجر یک زخمی شدم. به تبریز بر گشتم و در شهر ماندگار شدم.

چطور شد به وادی نویسندگی وارد شدید؟

سال 75 قرار بود ویژه نامه گلبرگ حماسه منتشر شود. دوستان گفتند که خاطره بنویس. من هم خاطره دادم که چاپ شد. بعد از آن دوستان تشویق کردند. بهمن همان سال نشریه میثاق به چاپ رسید. مدیر مسئولش دکتر فرهنگی بود و سردبیرش جناب آقای جلال محمدی

آقای محمدی من را به دکتر فرهنگی معرفی کرد و قرار شد مسئول صفحه ادبیات مقاومت نشریه میثاق شوم. در آنجا خاطراتی از رزمندگانی که می شناختم می نوشتم.

کم کم در ضمن خاطره نگاری به نوشتن داستان کوتاه گرایش پیدا کردم.

در نشریه میثاق حدود 10 سال فعالیت کردم. کم کم در ادبیات دفاع مقدس جدی تر شدم. آن روزها در سطح تبریز و استان افراد کمی بودند که صرفأ در این زمینه فعالیت می کردند.

سال 74 کنگره سرداران شهید آذربایجان برگزار شد، کنگره نقش بزرگی در پیشرفت و جهش ادبیات پایداری استان داشت.

آن کنگره باعث شد خیلی از نویسندگان به این عرصه وارد شودند. ستاره بدر، خدا حافظ سردار، قبیله خورشید و بر ستیغ صبح (در مورد شهید امینی) کتاب های فاخری هستند که از آن یادواره به جا ماندند.

کم کم از عرصه روزنامه نگاری به نوشتن کتاب گرایش پیدا کردم. ادبیات پایداری نیز جا افتاده تر شده بود.

اولین مجموعه ای که آماده کردم، محصول همان یک ماهی بود که برای آموزش به خاصبان رفته بودم.

“فشنگ های مشکی” حاصل روزهای پر خاطره ی آموزش در خاصبان بود. مخصوصأ اینکه سنم کم بود و تمام حوادث را با جزئیات در خاطر داشتم.

از جمله کتاب های چاپ شده ی دیگر “آشنایی ها” (در مورد شهید باکری)، “پا به پای یاران” (در مورد شهید مداح حاج بیوک آقا آسایش)، “من از موصل آمده ام” (خاطرات شهید زنده و آزاده بزرگوار آقای اروج قیاسی که می توان گفت سراپا جانباز و یک فردی با معنویات والا ست)، “وقتی ماه طلوع می کند” (مجموعه داستانی است که البته همه ی آن را من ننوشته ام.) و … می باشد.

از سال 79 که وارد بنیاد حفظ آثار شدم علاوه بر نویسندگی متولی امور فرهنگی در زمینه دفاع مقدس و شهدا شدم. از جمله کتاب هایی که در این زمان به رشته ی تحریر درآوردم کتاب شهید برپور اولین فرمانده نیروهای آذربایجان که فردی بسیار زرنگ و جسور بود. پس از آن نیز دو کتاب “فاتحان خرمشهر” (در مورد دو فرمانده نیروهای آذربایجان،سردار اسام لو و آقای داود نوشاد) را نوشتم اما در کنار همه ی این آثار به نظر من مهمترین آن ها خاطرات سردار جمشید نظمی است که یک پروژه ی طولانی بود و اکنون منتظر چاپ آن هستیم.

شما به عنوان یک فرد فرهنگی چه نمره ای به کارهای انجام گرفته در زمینه فرهنگ غنی دفاع مقدس می دهید؟

اکثر نویسندگان موضوع دفاع مقدس کسانی هستند که نوشتن را از زمان جنگ شروع کرده اند و تعداد معدودی از آن ها مثل سید مهدی شجاعی و آقای رضا رهگذر از قبل نویسنده بوده اند.

یعنی اکثر نویسندگانی که در مورد دفاع مقدس می نویسند با وقوع جنگ نویسنده شده اند مثل آقای محسن مطلقی که از جمله کتاب هایش می توان زنده باد کمیل را نام برد. ایشان در ابتدای همین کتاب گفته اند که بعد پذیرش قطعنامه و بازگشت از جبهه، مداد و کاغذی خواسته و مشغول نوشتن شدم. حال اگر بخواهیم به اثرات تولید شده نمره بدهیم باید توجه داشته باشید که هیچکدام از ما سابقه نویسندگی نداشته ایم و ضرورت و تکلیف در زمینه زنده نگه داشتن فرهنگ دفاع مقدس بود که ما را به نوشتن تحریک کرد.

ما محتوای خوبی برای نوشتن داشتیم اما فوت و فن نویسندگی نمی دانستیم. به نظر من ما در زمینه ادبیات دفاع مقدس مراحل ابتدایی و متوسط را گذرانده ایم و اکنون در شرایط مطلوبی قرار داریم و آثاری که تولید می شود از کیفیت مطلوب برخوردار است. طوری که حتی چند نمونه از اثرات دفاع مقدس به زبان های خارجی نیز ترجمه شده و به خارج از کشور نیز منتقل شده است.

نویسندگان در زمینه فرهنگ پایداری و دفاع مقدس، در شهرستان ها، با چه مشکلات و سختی هایی روبه رو هستند؟

هر چه قدر محیط کوچکتر باشد عرصه برای فعالیت تنگ تر می شود و افراد کمتر می توانند توان خود را به نمایش بگذارند. ما در شهرهای بزرگ با مشکلات زیادی روبه رو هستیم و همین مشکلات در شهرهای کوچکتر بیشتر است. در تهران به دلیل وجود نهاد های متععد حامی امر فضا مطلوب تر است و در شهرهای دیگر محدودیت ها بیشتر می شود.

اما می توان این محدودیت ها را رفع کرد و چنین نیست که کسی به خاطر وجود این محدودیت ها نتواند کار خود را انجام دهد. چون اگر کسی توان و مهارت و محتوای نوشتن یک اثر را داشته باشد کسی نمی تواند مانع نوشتن او باشد. هر کسی باید حرکت خود را از نقطه ای شروع کند ولو اینکه این شروع مستلزم تحمل رنج و مشقت هایی است.

ناگفته نماند شرایط در گذشته خیلی سخت تر بود و ما امروزه با سختی های گذشته روبرو نیستیم و راه قدری هموار تر شده است. کسانی که ذوق و هدف والایی داشته باشند همه ی سختی هارا کنار می گذارند وگرنه با کوچکترین موانع میدان را خالی کرده و پا پس می کشند. علاوه بر این اگر اثر، اثر نابی باشد ناشر با منت کشی ان را چاپ خواهد کرد و چاپ اثر نیز به عنوان مشوقی فرد را به تولید آثار بهتر و غنی تر سوق خواهد داد.

به نظر شما در ادبیات پایداری به کدام زمینه به حد کافی پرداخت نشده است؟

به نظر من کارهای پژوهشی در این زمینه به حد کافی انجام نگرفته است و نیاز است که مثلا دانشجویان در پایان نامه های خود به دفاع مقدس بپردازند. هرچند که کار پژوهشی سخت تر از کارهایی مثل نوشتن خاطرات و شعر و … است اما جا دارد که در این زمینه اقدامات جدی و تلاش و همت مضاعفی صورت گیرد.

جایگاه ادبیات پایداری آذربایجان شرقی را در مقایسه با سایر استان های کشور چگونه می بینید؟

من به این تقسیم بندی ها معتقد نیستم چرا که دفاع مقدس آذربایجان جدای از دفاع مقدس ایران نبوده است. اما کاری در حد و اندازه و شان لشگر عاشورا و دلیرمردان آن در ادبیات دفاع مقدس انجام نشده و حقشان ادا نشده است و باید بیشتر از این در این زمینه تلاش کنیم.

نهادهای متولی اشاعه فرهنگ پایداری خوب عمل نکرده اند!

چون اگر یک حرکت بومی صورت نگیرد بیشتر از این زیان خواهیم دید. 25 سال از جنگ می گذرد و اغلب اقدامات در زمینه لشکر عاشورا در قالب تلاش های فردی است و نهاد خاصی در این مورد چنان که باید عمل نکرده است. در حقیقت جایگاه لشکر عاشورا بسیار والاتر از آن است که اکنون در تولیدات و اثرهای مختلف توصیف می شود.

البته علاوه بر لشکر عاشورا به جایگاه دیگر نیروها نیز چنان که باید پرداخته نشده است. کلیه نیروهای آذربایجان روز به روز مورد غفلت واقع شده اند و افرادی که گنجینه ی خاطرات هستند یا با افزایش سن خاطرات فراموششان می شود و یا رخت از این دنیا بر می بندند در حالی که سینه ی آن ها پر از حرف های ناگفته است که باید در قالب اثر های مختلف منتشر می شد و اگر چنین شود شاید بتوان از خاطرات یک نفر چند جلد کتاب منتشر کرد. امیدواریم مسئولان نیز با احساس مسئولیت بیشتر شرایطی را فراهم کنند که این خاطرات در سینه مانده جمع آوری شوند. جنگ برای ما صرفا یک جنگ نیست بلکه بخشی از زندگی رزمندگان بوده است و تاریخی است که باید ثبت و ضبط شود.

چه دینی نسبت به ادبیات پایداری احساس می کنید؟

آرزوی من این است همان طور که رهبر معظم انقلاب آرزو می کند، ادبیات دفاع مقدس به جایگاه رفیعی برسد و ما نیز در تحقق این امر سهمی داشته باشیم. آرزو دارم خاطرات چند تن از دلیرمردان را بنویسم که یکی از ان ها حاج اکبر اسدی بود که متاسفانه دار فانی را وداع گفت و من به آرزویم نرسیدم. انشاالله که بتوانم خاطرات بزرگ مردان دیگر را به رشته ی تحریر در بیاورم. هر چند که رزمندگان مدت کوتاهی در جبهه بوده باشند ولی باز خاطرات شنیدنی زیادی در سینه ی خود دارند.

ما چه باشیم و چه نباشیم به لطف خداوند ادبیات دفاع مقدس به درجه رفیع خواهد رسید و هدف ما این است که ما هم سهمی هرچند کوچک در این بین داشته باشیم.

حرف آخر…

من از همه کسانی که مرا در این عرصه به صورت مادی و یا غیر مادی یاری کرده اند تشکر می کنم. جا دارد که از زنده یاد امیرحسین فردی، مسئول آفرینش های ادبی حوزه هنر و مدیر مسئول کیهان نام ببرم. شاید تا سال ها بعد از این مثل او را در عرصه ی ادب شاهد نباشیم. ایشان در ادبیات ما نقش پدرانه داشتند و نیرو پرورش می دادند و شاید یکی از ضایعه های ما این است که زود از دستشان دادیم. خداوند روح همه ی شهدا را شاد کند و توفیق ادامه ی راه آنان را به ما عنایت کند.

 


نگارنده : fatehan

 نظر دهید »

فرا رسیدن حلول ماه محرم را به شما تسلیت عرض می نمایم

11 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

 2 نظر

دو کلمه حرف حساب با «عباسِ شیرازیِ دوران ها»

11 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

صدام در مصاحبه با روزنامه «الدوره» عراق گفته بود که این جنگ به خاطر فتح و تصرف چند صد کیلومتر اراضی خاک ایران نیست و همه‏ چیز محدود به اهداف نظامی نمی‌شود، فکر نمی کرد روزی بغداد پایتخت کشورش توسط یک خلبان شیرازی به نا امن ترین شهر جهان تبدیل شود.


اما روزهایی که قدرت نظامی عراق از ما یک سر و گردن بالاتر بود به سرعت گذشت و آزادی خرمشهر یک شکست بزرگ نظامی - سیاسی را برای صدام رقم زد و همین شکست بهانه ای شد برای برگزاری کنفرانس غیرمتعهدها در بغداد، می‌توان گفت که رژیم صدام که در آن شرایط از لحاظ سیاسی بسیار ضعیف شده بود، بهترین راه خروج از این بحران را برگزاری اجلاس سران کشورهای غیرمتعهد در بغداد می دانست زیرا از این طریق موفق می‌شد با صدور بیانیه و حربه‏‌های دیگر همه چیز را به نفع خود و به ضرر نظام جمهوری اسلامی ایران به پایان برساند . از سوی دیگر، عراق بارها اعلام کرده بود که بغداد کاملاً امن است و حتی پرنده‌ای جرأت ندارد در آسمان بغداد پرواز کند. در این زمان بود که ایجاد نا امنی در استان بغداد در دستور کار نظامی - سیاسی جمهوری اسلامی قرار گرفت تا ضمن هدف قرار دادن تأسیسات پالایشگاهی «الدوره» در جنوب شرقی شهر بغداد از برگزاری نشست سران غیرمتعهدها جلوگیری شود.

 


دستگاه دیپلماسی فعال شد اما برخلاف اظهارات آقای وزیر سابق خارجه اعتراض ایران کار به جایی نبرد و نتیجه رایزنی های دیپلماتیک نیز مطلوب واقع نشد، تنها راهی که می‌شد از برگزاری کنفرانس جلوگیری کرد نا امن نشان دادن شهر بغداد بود که صدام به امنیت آن خیلی افتخار می‌کرد، آنجا بود که نیروی هوایی با ماموریت نا امن نشان دادن بغداد برای جلوگیری از برگزاری اجلاس سران غیر متعهدها پا به میدان نهاد.

عملیات انجام شد، پالایشگاه «الدوره» بغداد بمباران شد و دیوار صوتی در شهر بغداد هم شکسته شد اما تو به لحظه انتخاب رسیدی ، تو با صرف نظر کردن از خروج اضطراری، هواپیمای فانتوم (اف۴) صدمه ‌دیده ی خود را که در آتش می‌سوخت، با هدف نا امن جلوه دادن شهر بغداد، به هتل محل برگزاری هفتمین دوره اجلاس سران جنبش غیرمتعهدها کوبیدی و مانع از برگزاری این اجلاس در کشور عراق شدی، آری این تو بودی.

تو همانی که در طول 22 ماه حضور در جنگ 120 پرواز عملیاتی داشتی. آن هایی که اهل پرواز هستند می دانند که غیرممکن است. شاید هیچ خلبانی پیدا نشود که توانسته باشد از عهده این کار بر آید و این در آن زمان یک رکورد در نیروی هوایی محسوب می شد. در بین نیروی های دشمن نیز دوران خیلی معروف بودی و زهرچشمی از عراقی ها گرفته بودی که عراقی ها آرزو داشتند تو را اسیر کنند و برای سرت هم جایزه تعیین کرده بودند. تو همانی که وقتی قرار شد به پاس کاردانی های و جانفشانی های مکرر از پایگاه هوایی بوشهر به تهران انتقال یافته و در ستاد عملیات نیروی هوایی خدمت کنی، همسرت فوق العاده خوشحال شد و تو را تشویق کرد تا هرچه زودتر برای انتقال اقدام کنی اما تو در دفتر یادداشتت کوتاه نوشتی: باید با زبان خودش قانعش کنم انتقال به تهران یعنی مرگ من ، چون پشت میز نشینی و دستور دادن برای من مثل مردن است. اما مظلومیت تو هنگامی آشکار می شود که همین چند ماه پیش آقای وزیر سابق خارجه در تبلیغات کاندیداهای ریاست جمهوری، لغو نشست سران غیرمتعهد ها در عراق را حاصل دیپلماسی خود دانست و یادش رفت از تو حتی نامی ببرد . و چه خوب کاندیدای دیگری در مناظره ای که 40 میلیون بیننده داشت پاسخش را این گونه داد: “من شنیده‌ام شما گفتید در غیرمتعهدها کاری کردم که فلان کار در بغداد نیفتاد اما این تلاش رزمندگان بود که جانشان را گذاشتند و ربطی به دیپلماسی ندارد، بلکه ایثارگری آن‌هاست، شما گفتید این قدر رابطه نزدیک با میتران دارید که می‌ نشینید با هم قهوه می‌خوردید، زمانی که شما با میتران قهوه می خوردید ما در جبهه داشتیم موشک‌ های میراژه میتران را می ‌خوردیم"، اما باز هم یادشان رفت و نامی از تو نبردند!

 

 

 


 

 

اما عباس، تو همانی که نیروی هوایی عراق برای سرش جایزه تعیین کرده بود، تو همانی که صبح روز ۳0 تیرماه ۱۳۶۱ پس از بمباران پالایشگاه بغداد، هواپیما را که آتش گرفته بود به هتل محل برگزاری اجلاس سران غیرمتعهدها کوبیدی و با شهادت خود، کاری کردی که اجلاس سران غیرمتعهدها به علت فقدان امنیت در بغداد برگزار نشود. پیکر پاک تو به همراه ۵۷۰ شهید دیگر در روز دوم مرداد ماه ۱۳۸۱ به خاک پاک میهن بازگشت. تو سر لشکر خلبان شهید عباس دوران در ۲۰ مهر ماه سال ۱۳۲۹ در شهر شیراز دیده به جهان گشودی ، تو برای من عباسِ شیرازیِ دوران هایی و من به تو افتخار می کنم.

منبع: سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 466
  • 467
  • 468
  • ...
  • 469
  • ...
  • 470
  • 471
  • 472
  • ...
  • 473
  • ...
  • 474
  • 475
  • 476
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • فاطمه خانه زر

آمار

  • امروز: 137
  • دیروز:
  • 7 روز قبل: 1041
  • 1 ماه قبل: 7423
  • کل بازدیدها: 238854

مطالب با رتبه بالا

  • وصیت نامه شهید یوسف راسخ (5.00)
  • کوه خضرنبی ( از خاطرات شهید مهدی طهماسبی (5.00)
  • یا حسین(ع) (5.00)
  • کفاره گناه ( از خاطرات شهید مهدی باکری ) (5.00)
  • وصیت نامه شهید عباس بنایی (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس