فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

آمدم گرمی پولاد گداخته در کوره جنگ را بر بدنم لمس کنم

13 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

شهید کیخسرو علی‌نجفی پیشنهاد ماندن در پشت جبهه را رد کرد و گفت: آمده‌ام تا گرمی پولاد گداخته را در کوره جنگ بر بدنم لمس کنم.

در دنیایی که ارزش‌ها رفته رفته در زیر غباری از فراموشی فرو می‌روند و ظواهر فریبنده دنیای رو به زوال در صدر جدول قرار می‌گیرد، ترویج فرهنگ شهادت و زنده‌ نگه‌داشتن یاد و خاطره شهدا بهترین راهی است که می‌تواند از انحراف جامعه و اضمحلال معنویت‌ها جلوگیری کند.

شهید کیخسرو علی‌نجفی سال 1346 در روستای صادق‌آباد از توابع شهرستان بیجار در خانواده‌ای متدین دیده به جهان گشود تا با تولدش روشنی‌بخش دیدگان منتظر والدینش باشد.

روزهای شیرین کودکی را هنوز سپری نکرده بوده که دست اجل او را از سایه‌سار محبت پدر محروم کرد و مادر حضانت و سرپرستی و تربیتش را عهده‌دار شد.

دوران ابتدایی را در روستای زادگاهش به عنوان شاگرد ممتاز به پایان رساند و برای ادامه تحصیل عازم شهر بیجار شد و مقطع راهنمایی را هم در تنگنا و فشار مالی و با طی فرسنگ‌ها راه از محل زادگاهش در این شهر به پایان رساند.

برای ادامه تحصیل به محض ورود به مقطع دبیرستان شد، راهی تهران شد تا در کنار برادر بزرگش هم تحصیل کند و هم با اشتغال به کار باری از دوش خانواده بردارد.

با پشتکاری قوی زندگی در غربت را آغاز کرد، روزها کار می‌کرد و شب‌ها به تحصیل می‌پرداخت.

شهید علی‌نجفی از ایمانی قوی و اراده‌ای پولادین برخوردار بود و توانست در سال 1364 دیپلم بگیرد.

این جوان با ایمان علی‌رغم کار و تحصیل همزمان از مطالعه هم غافل نبود و هر وقت فرصتی به دست می‌آورد، کتاب‌های مذهبی را مطالعه می‌کرد از این رو اطلاعات زیادی در حوزه دینی و سایر مسائل داشت.

دوران دبیرستان را که به پایان رساند اطرافیان او را تشویق به شرکت در کنکور کردند، اما او ضمن احترام به پیشنهاد آنان گفت: قصد دارم وارد دانشگاه جبهه شوم و به تفسیر غزل‌های عشق و دلدادگی بنشینم.

*قصد ماندن در پشت جبهه را ندارم

با این اندیشه خود را به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، اسلام‌ شهرمعرفی کرد وبرای طی دوره آموزش به کرج اعزام شد. دیانت، پاکدامنی، تقوا وصداقت کیخسرو موجب شد، بعد از اتمام آموزش‌ها مسئولین از او بخواهند در قسمت اداری سپاه به خدمت بپردازد، اما او به صراحت با این پیشنهاد مخالفت کرد و گفت: آمده‌ام تا گرمی پولاد گداخته را در کوره جنگ بر بدنم لمس کنم، لذا به هیچ وجه قصد ماندن در پشت جبهه را ندارم.

*قسم خورد دینش به انقلاب را با خون خود امضا کند

شهید علی‌نجفی برای رسیدن به این هدف از طریق لشگر سیدالشهدا(ع) عازم منطقه جنوب شد و در بیمارستان شهید کلانتری شهر اندیمشک به عنوان پزشک‌یار مشغول گذراندن دوره‌های آموزشی شد و در همان زمان طی نامه‌ای به برادرش از اینکه سعادت حضور در خط اول را پیدا نکرده است، شکایت کرد، اما قسم خورد که باید دینش را به انقلاب با خون امضا کند.

21 فروردین ماه سال 1366در فصل رویش دوباره زمین، در عملیات کربلای 8 در دشت “تفتیده شلمچه” در مشهد شهدای مظلوم خوزستان خون پاکش را برای دفاع از آرمان‌های انقلاب در طبق اخلاص نهاد و آسمانی شد.

وی جان را شایسته پرواز در ملکوت میدانست و ماندن در دنیا و گرفتاری به زواید آن را محرومیت از بهشت عدن الهی تلقی می‌کرد.

پرهیز از دنیا و تعلقات آن از مهم‌ترین مسائلی است، که شهید کیخسرو در وصیت‌نامه‌اش به آن تاکید کرده و از خداوند می‌خواهد بین او و دنیا انس و الفتی برقرار نکند.

*شهید در وصیت‌نامه‌اش خطاب به مادرش می‌گوید

ای مادر گرامی! ای کسی که در زندگی جوانی و وجود خود را وقف ما کردی! نمی‌توان از تو بخاطر زحمات قدردانی کنم، جز با این کار که اگر خداوند فیض شهادت را نصیبم گردانید، تورا مادر شهید سازم و خداوند ثواب آن را نصیب تو گرداند.

برادرانم را به تقوی و دوری از دنیا و اطاعات نکردن از نفس عماره و مطیع امر خدا بودن سفارش می‌کنم.

انصاف نیست خاموش باشیم و کربلای حسین در دست شیطان‌ها باشد.

وی در بخش دیگری از وصیت‌نامه خویش آورده است؛ انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی(ره) به عنوان ادامه حرکت انبیا و ایئمه اطهار و در زمان غیبت کبری به عنوان یگانه حکومتی است که در جهت تحقق آرمان‌ اسلام و زمینه‌ساز ظهور حضرت مهدی(عج) تلاش می‌کند.

وی امروز انصاف نیست، که ما دست روی دست بگذایم و ببینیم قدس شریف در دست صهیونیست‌ها و کربلای حسین در دست شیطان‌ها باشد!

*پیوسته از شهید و شهادت صحبت می‌کرد

شهید کیخسرو سعادت شرکت در دو عملیات مهم کربلای چهار و پنج را پیدا کرده بود و از اینکه لایق حضور در بارگاه اقدس الهی نشده بود، اظهار نگرانی می‌کرد، او پیوسته از شهید و شهادت صحبت می‌کرد و چون قریحه‌ای در سرودن و دستی بر قلم داشت، نوشته‌های فراوانی در زمینه جایگاه شهید و شهادت از خود به یادگار گذاشته است که با کمی تفکر و تعمل در آن‌ها به خوبی می‌توان عشق قلبی شهید به رسیدن به مقام شهادت را لمس کرد.

اشعار و متون زیبای به یادگار مانده از شهید کیخسرو را می‌توان در یک کلام “شهادت نامه” نامید.

“شهید کسی است که بندهای مادی را از دست و پای خویش برداشته و به مقام شهود رسیده است، شهید به جایگاهی رسیده است که خریدارش خداوند است و خونبهای او بهشت".

بیت‌الغزل ایثارگری و جانفشانی‌های شهدای غیور و از جان گذشته ایران اسلامی به ویژه شهدای خاموش خطه خونرگ کردستان با شهادت شهید شهید کیخسرو علی‌نجفی به پایان نمی‌رسد و این غزل برای بقا و ماندگاری همیشگی اسلام و انقلاب در تار و پود این سرزمین همواره جاری است.

گزارش از شیرین مرادی
فارس

نگارنده : fatehan

 نظر دهید »

شهیدی که مظلومانه به آرزویش رسید

13 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

در يكي از روزها كه براي تشييع جنازه همرزمش آماده شد مي‌گفت: كاش روزي فرارسد كه بگويند براي تشييع جنازه من مي‌آيند. كاش آن روز بيايد…

شهيد علي زارع بيدكي یکی از شهدای ترور استان یزد به شمار می رود که به دست مزدوران كوموله در مسجدی در استان کردستان مظلومانه در سال 1361 به شهادت رسید.

وی در سال 1342در شهرستان مهریز به دنیا آمد، تا سن 5 سالگي به تعليم و آموزش قرآن پرداخت و سپس به مدرسه رفت، پس از مدتي به همراه برادران خود به تهران رفت و مشغول كار بنايي شد و هنگام بازگشت به پدر در كار كشاورزي كمك مي‌كرد. وي در سال 1361 به جبهه اعزام شد و مدت 3 ماه در كرمان و 3 ماه هم در كردستان از آرمانهای میهنش دفاع می کرد.

اين شهيد عزيز در خانه با اعضاي خانواده برخورد خوبي داشت و با قرآن مأنوس بود و آن را تلاوت مي‌كرد. مقيد به نماز و روزه و خمس بود و در كلاس‌هاي عقيدتي و احكام و مداحي شركت مي‌كرد تا روح خود را با تعاليم جان‌بخش دين بيارايد.

کاشی های مسجد یادآور خاطراتی از شهید

روزي علي از خدمت برگشته بود و در حال چسباندن كاشي‌هاي آشپزخانه بود. در روي يكي از اين كاشي‌ها نوشته شده بود «النظافه من الايمان» و او به مادر سفارش مي‌كند: سعي كن هميشه خانه را تميز نگه‌‌داري و سعي كن قلبت را نيز هميشه پاك نگه‌‌داري و بار ديگر مي‌گويد در تزكيه نفس بكوشيد تا در مقابل خداوند سربلند باشيد… .

مادرش افزود: يكي از يادگاري‌هاي پسرم چسباندن كاشي‌هاي مسجد محله‌مان است كه هر وقت به آن‌ها نگاه مي‌كنم به ياد او مي‌افتم.

در اندوه بهشتي

يكي از مرخصي‌هايش مصادف با شهادت شهيد بهشتي بود، او خطاب به خانواده گفت مي‌دانيد امروز يك رادمرد اسلام را با يارانش به شهادت رساندند و آن‌ها گفتند بله اين خبر ناراحت‌ كننده را شنيده‌ايم و مادر مي‌گويد: امروز در عوض 72 مادر نيز پسر آورده‌اند شايد جاي آن‌ها را پر كنند. شهيد تبسمي كرد و گفت محال است هيچ كس به پاي مقام والاي بهشتي نمي‌رسد. به راستي كه به قول امام راحل بهشتي يك امت بود و مظلوم زيست و مظلوم مرد و خار چشم دشمنان بود…

شوخ‌طبعي در جبهه

شهيد براي مادر تعريف مي‌كند: وقتي تازه به خدمت رفته ‌بوديم وسايل ضروري نداشتيم. وقتي با دوستان مشغول خوردن هندوانه بوديم بعد از مدتي يك نفر به ما گفت براي گرفتن ناهار برويم و تازه متوجه شديم كه ظرف غذا با خود نياورديم و آن روز لذيذ‌ترين غذا را در همان پوست‌هاي هندوانه خورديم شايد آن روز بهترين روز زندگي من بود…

در آرزوي شهادت

در يكي از روزها كه براي تشييع جنازه همرزمش آماده شد مي‌گفت: كاش روزي فرارسد كه بگويند براي تشييع جنازه من مي‌آيند. كاش آن روز بيايد…

آري آرزوي او محقق شد و اين شيفته شهادت، به فوز عظيم دست يافت.

نگارنده : fatehan

 نظر دهید »

جشن پتو!

13 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

فاو بودیم!

بچه ها سنگر رو گذاشته بودند رو سرشون، که یوسفی گفت:” اومد! ساکت باشین!".
علیرضا، پتویی برداشت و دوید، ایستاد دم در سنگر.
یوسفی دوباره اومد و گفت:” حالا میاد".
لحظه ای گذشت. صدای پای کسی اومد که پیچید داخل راهرو سنگر. سعید برقو خاموش کرد.
سنگر، تاریک تاریک شد.
صدای پا نزدیکتر شد. کسی داخل سنگر شد. علیرضا داد زد: یا علی! و پتو رو انداخت رو سرشو کشیدش وسط سنگر.

بچه ها گفتند:” هورا! و ریختند روش. می دویدن و می پریدن روش!می گفتند:” دیگه برای کسی جشن پتو می گیری؟آقا محمدرضا!".
لحظه ای گذشت؛ اما صدای محمدرضا درنیومد.
سعید برقو روشن کرد و گفت:” بچه ی مردمو کشتید!".
و بچه ها رو یکی یکی کشید عقب. کسی که زیر پتو بود، تکونی خورد. خسروان گفت:” زنده است بچه ها".
دوباره بچه ها هورا کردند و ریختند روش.
جیغ و داد می کردند که محمدرضا داخل سنگر شد.

همه خشکشون زد. نفس ها تو گلوهامون گیر کرد. همه زل زدند به محمدرضا و نمی دونستند چی بگند و چیکار کنند؛ که محمدرضا گفت:” حاج آقا حجتی اومد تو سنگر و شما اینقدر سرو صدا می کنید. از فرمانده هم خجالت نمی کشید!؟".
حرفش تمام نشده بود که همه یه متر رفتند عقب.
چیزی نمانده بود که همه سکته کنیم.
گیج و منگ نگاه هم می کردیم؛ که حاجی از زیر پتو اومد بیرون و از سنگر خارج شد.
منبع : http://hamblogi.ir

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 441
  • 442
  • 443
  • ...
  • 444
  • ...
  • 445
  • 446
  • 447
  • ...
  • 448
  • ...
  • 449
  • 450
  • 451
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • الهی وربی من لی غیرک
  • عدالتی

آمار

  • امروز: 127
  • دیروز: 162
  • 7 روز قبل: 1217
  • 1 ماه قبل: 7330
  • کل بازدیدها: 238614

مطالب با رتبه بالا

  • وصیت نامه شهید مدافع حرم, علیرضا مرادی (5.00)
  • وصیت نامه شهید فلك ژاپنی (5.00)
  • وصیت‌نامه شهید محمدحسین ذوالفقاری (5.00)
  • عرفه برشما مبارک (5.00)
  • مجروحانی که حرمت روزه‌داری را حفظ می‌کردند (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس