شنیدن «نه» از اصغر وصالی/برای خبرنگاری از امام اجازه گرفتم
به نام خدا
مریم کاظمزاده گفت: دغدغه خبرنگاری داشتم؛ به صورت مکتوب از امام پرسیدم: «دختری مذهبی هستم و خیلی هم علاقه دارم وارد حرفه خبرنگاری شوم، آیا میتوانم وارد این حرفه شوم؟» ایشان نوشتند «هیچ اشکالی ندارد به شرط اینکه رعایت حجاب شود».
مجمع بانوان راوی دفاع مقدس ماهانه جلساتی را با حضور مادران و همسران شهدا، نویسندگان و راویان به همت حوزه هنری تهران برگزار میکند که سیامین جلسه این مجمع با حضور راویان و نویسندگان دفاع مقدس از جمله مریم کاظمزاده خبرنگار دفاع مقدس و همسر شهید اصغر وصالی، معصومه رامهرمزی نویسنده ادبیات دفاع مقدس، فرشته ملکی همسر شهید مدق، مادر شهید علیرضا خانبابایی، زنان رزمنده و امدادگر جبهه جنوب و غرب کشور در مرکز تشکلهای شاهد و ایثارگر برگزار شد.
محوریت این جلسه بیان خاطرات مریم کاظمزاده قبل از انقلاب اسلامی، حضور در کردستان و ازدواج با شهید اصغر وصالی بود که در ادامه میآید.
* برای خبرنگاری از امام اجازه گرفتم
من در خانوادهای مرفه در شیراز زندگی میکردم؛ داییهای من به دلیل فعالیتهای سیاسی دوران طاغوت مرتب در زندان بودند؛ از سویی هم چون پدرم نگرشهای سیاسی مرا میدید، این موضوع را برای خانواده خطرساز میدانست و نمیخواست من ادامهدهنده راه داییهایم باشم لذا به اصرار برای ادامه تحصیل راهی انگلیس شدم.
بنده فکر پیروزی انقلاب را هم نمیکردم و در انگلیس برنامههایی برای خود داشتم؛ در سال 56 که دانشجوی رشته ریاضی در انگلیس بودم، وقتی که امام(ره) به فرانسه تشریف آوردند به همت شهید مجید حداد عادل دیداری با حضرت امام داشتیم که ورود امام خمینی(ره) به فرانسه و آن دیدار خط زندگی مرا تغییر داد.
شروع حرفه خبرنگاری شاید همان دیدار با امام(ره) بود، چون حرفه خبرنگاری یکی از آرزوهای من بود اما با توجه به شرایط اجتماعی آن موقع، کسی تصور نمیکرد که یک دختر مذهبی میتواند وارد کار خبرنگاری شود.
به دیدار امام مشرف شدیم، بعد از دیدار به ما گفتند هر کسی سؤالی دارد میتواند مکتوب بنویسد و حضرت امام هم جواب میدهند. بنده آنچه که دغدغهام بود روی کاغذ نوشتم: «دختری مذهبی هستم و خیلی هم علاقه دارم وارد حرفه خبرنگاری شوم، آیا میتوانم وارد این حرفه شوم؟» ایشان مکتوب نوشتند «هیچ اشکالی ندارد به شرط اینکه رعایت حجاب شود».
* آغاز به کار در روزنامه انقلاب اسلامی
وقتی که امام(ره) به ایران تشریف آوردند، نه تنها من، هیچکدام از دانشجویان آرامشی را نداشتند که دنبال درس بروند، اکثریت حداقل برای مدت کوتاهی مرخصی تحصیلی گرفتند و به ایران آمدند. خیلی از آنها برنگشتند که بنده هم جزو همین گروه بودم.
بنده از سال 58 در روزنامه انقلاب اسلامی کار را شروع کردم، این روزنامه نیرو میگرفت، من هم تقاضا دادم که به عنوان عکاس روزنامه مشغول به کار شوم، اما روزنامه انقلاب اسلامی قسمت عکس نداشت. مؤسس این روزنامه آقای بنیصدر بود که میخواست الگویی از روزنامه فیگارو ترتیب بدهد.
مدتی که آنجا مشغول شدم، شروع به جمعآوری عکس کردم اما با توجه به اینکه عکسهایم در روزنامه کار نمیشد، کمی هم دلخور بودیم.
* رسانهها وضعیت کردستان را به درستی پوشش نمیدادند
بعد از مدتی درگیریهای کردستان شروع شد؛ این درگیریها فرصتی بود که از نزدیک کار خبرنگاری و عکاسی را تجربه کنم؛ چون رسانهها آن طور که باید وقایع کردستان را پوشش نمیدادند؛ من خیلی کنجکاو بودم که بدانم جریان کردستان با آنچه که رسانه رسمی کشور میگوید مطابقت دارد یا خیر.
نخستین بار وارد سنندج شدم و بعد از آن به مریوان رفتم؛ بنده در مریوان با دکتر چمران آشنا شدم؛ بعد از جریان پاوه دوست داشتم ماجرای پاوه را از دکتر چمران بپرسم. یکی از ویژگیهای اخلاقی شهید چمران این بود که نمیخواست به تنهایی رویدادهای پاوه را بر عهده بگیرد، لذا به من گفت: «فرمانده سپاه منطقه، آقای وصالی بوده و شما بروید و از او بپرسید و بعد از شام من هم صحبتهای آقای وصالی را کامل میکنم و مفصلتر برای شما از آنچه که منظر من بوده تعریف کنم».
* شنیدن «نه» از اصغر وصالی
دوربین و ضبط را برداشتم و به پادگان مریوان رفتم؛ قبل از مراجعه به اصغر وصالی، در ابتدا دوستان شناخت مختصری از او به من دادند که ایشان فردی سختگیر و بسیار جدی است؛ آنها مرا آماده کرده بودند که ممکن است آقای وصالی به راحتی برای شما وقایع پاوه را تعریف نکند.
من با این ذهنیت، با آقای وصالی روبهرو شدم؛ هر چه که دوستان گفته بودند در نظر من توان گرفت؛ او فردی بسیار سختگیر و جدی بود و با توجه به شرایط جوانی نمیتوانستم این را بپذیرم که کسی به درخواستم پاسخ «نه» بدهد.
وقتی که جریان پاوه را از شهید وصالی پرسیدم، او در حالی که با من رو در رو نشد و به کار خود ادامه میداد، به من گفت: «اصلاً شما خبرنگارها برای چی به اینجا آمدید؟» گفتم: «خُب، حرفه و کارم ایجاب میکند از نزدیک ماجراها را ببینم» ایشان گفتند: «اگر میخواستید از نزدیک از این ماجراها باخبر شوید، باید شبها و روزهای پاوه را در اینجا حضور داشتید. بعد هم بیشتر خبرنگارها کسانی هستند که پشت میز مینشینند و خبرها را مخابره میکنند. شما به تهران بروید و پشت میزتان بنشینید و از طریق تلکسها راحتتر اخبار را پیگیری کنید».
از این حرف شهید وصالی خیلی ناراحت شدم و گفتم: «من الان در شرایط خطرناک مریوان هستم و انصاف نیست که شما به من نه بگویید و اینگونه برخورد کنید».
* مأموریتی که با شهید وصالی رفتم
با دلخوری به پادگان برگشتم؛ صبح روز بعد، قرار بود گروهی برای شناسایی به نقطه مرزی بروند؛ دکتر چمران به من گفت: «شما هم با این گروه همراه شوید، میخواهند به مرز عراق بروند» بنده هم از خدا خواسته، آماده حرکت با این گروه شدم، اما نمیدانستم که سرپرست گروه، شهید وصالی است.
دکتر چمران وقتی که میخواست ما را راهی کند به شهید وصالی گفت: «من این خانم خبرنگار را سالم تحویل دادم، ایشان را سالم برمیگردانید» شهید چمران به من گفت «راستی مصاحبه پاوه را گرفتید؟» گفتم : «خیر، رفتم با آقای وصالی مصاحبه بگیرم اما ایشان حرفی نزدند».
به همراه گروه شهید وصالی راهی منطقه شدیم؛ مأموریت سختی بود؛ اما پا در میانی شهید چمران، آن سردی و خشکی ارتباط را رفع کرد.
* خواستگاری شهید وصالی
بعد از مدتی، وقتی که میخواستم به تهران برگردم، شهید وصالی به هر سختی بود، به من پیشنهاد ازدواج داد؛ این موضوع برای من خیلی سنگین بود و فرصتی خواستم برای فکر کردن؛ آن موقع خانواده من ساکن شیراز بودند، من هم اصرار داشتم که با همان شیوه سنتی با خانواده به خواستگاری بیایند، ایشان هم قبول کردند و از تهران با مادر، دایی و برادرشان به شیراز آمدند؛ مراسم خواستگاری هم برگزار شد و یک ماه قبل از ازدواجمان، خانواده من در بهمن 58 به تهران آمدند.
مراسم ازدواجمان در تهران بود که این ازدواج خیلی دوام نداشت و شهید وصالی در 28 آبان 1359 در روز عاشورا در گیلانغرب بر اثر اصابت تیر مستقیم عراقیها به سرش شهید شد.
* شهید وصالی انقلابی واقعی بود
تفاوتهای زیادی بین من و شهید اصغر وصالی بود، من دختری بودم که دوست داشتم ادای انقلابیها را دربیاورم و به نوعی به انقلابیگری تظاهر کنم؛ اما شهید وصالی کسی بود که از 13 سالگی مبارزات سیاسیاش را آغاز کرده بود و با سازمان مجاهدین فعالیت میکرد، عملیاتهای بسیار حساس و اساسی انجام داده بود، بعد هم توسط همگروههای خود در سازمان لو رفت و به او خیانت کرده بودند؛ بعد از دستگیری شهید وصالی حتی حکم اعدام او را هم صادر میکنند، اما بعد به حبس ابد محکوم شد.
من جزو آرزوهایم بود که با کسانی ازدواج کنم که فقط اهل حرف زدن نباشد بلکه در عمل یک مجاهد و مبارز باشد. شهید وصالی یک چریک و انقلابی واقعی بود.
* حرفهای آموزنده خانم دباغ
در دوران جوانی، نقش بزرگترها و تجربه گرفتن از آنها برای من بیتأثیر نبود، به خصوص شخصیتی مانند خانم دباغ. مانند فرزندان خانم دباغ محسوب میشدیم. او در نشستهایی که برگزار میشد، یکسری حرفهایی میزد که برای ما آموزنده بود. یکی از حرفهایشان این بود که «با خودتان صادق باشید، توانایی و ناتوانیهای خودتان را بشناسید و به خودتان دروغ نگویید».
به گزارش توانا، در ادامه این جلسه برخی از راویان از نویسنده کتاب «خبرنگار جنگی؛ خاطرات مریم کاظمزاده» به دلیل عدم نگارش تمام خاطرات این خبرنگار جنگ انتقاد کردند.