فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

جایزه رییس‌جمهور برای حفظ جزایر مجنون

26 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

طبق دستور رئیس جمهور به اولین پنج افسری که وارد قسمت شمالی مجنون شوند یک دستگاه ماشین و یک کلت و هزار دینار داده می‌شود و به اولین بیست سربازی که وارد قسمت شمالی جزیره وچاه‌های نفت مجنون می‌شوند جایزه داده می‌شود.
عملیات خیبر در ساعت 21:30 روز 3/12/1362 با رمز یا رسول الله آغاز شد. هدف از این عملیات انهدام نیروهای سپاه سوم عراق، تامین جزایر مجنون شمالی و جنوبی، ادامه تک از جزایر و محور طلائیه به سمت نشوه و الحاق به نیروهایی که از محور زید به دشمن حمله می کردند بود. قرار شد خشکی شرق دجله از طریق هور تصرف شود تا دشمن نتواند از سمت شمال سپاه سوم را تقویت کند.
دلایل متعددی باعث شد تا منطقه عملیات هور باشد که یکی از آن دلایل این بود که دشمن فکر نمی‌کرد نیروهای اسلام توانایی عملیات در این منطقه جغرافیایی را داشته باشند.
عملیات خیبر که به آزاد سازی منطقه ای به وسعت 1000 کیلومتر مربع در هور، 140 کیلومتر مربع در جزایر مجنون و 40 کیلومتر مربع در طلاییه انجامید، موجب افزایش عزم بین المللی در جهت کنترل ایران و جلوگیری از شکست عراق گردید؛ به گونه ای که از تاریخ 3/12/1362 (زمان آغاز عملیات خیبر) تا تاریخ 30/7/1363 تعداد 474 طرح صلح از سوی 54 کشور مختلف جهان ارایه شد. شورای امنیت سازمان ملل نیز در تاریخ 11/3/1363 قطع نامه 552 خود را در خصوص پایان دادن به جنگ ایران و عراق تصویب نمود. این در حالی بود که هیچ یک از قطع نامه و طرح های مذکور نظر ایران را تامین نمی کرد.
هم چنین، در این عملیات فرماندهان جنگ به اهمیت تاثیر تجهیزات دریایی و آبی – خاکی برای کسب نتایج مهم و حیاتی پی بردند و نیز سپاه پاسداران به یکی از ضرورت های حساس و حیاتی در تکمیل و توسعه سازمان خود آگاه گردید و آن لزوم ایجاد تقویت و توسعه یگان های دریایی برای انجام عملیات های آبی – خاکی بود. این رهیافت، قابلیت سپاه در انجام عملیات عبور از هور و رودخانه های بزرگ را توسعه داد و هسته اصلی عملیات های بدر، والفجر8، کربلا3، 4 و 5 و نیز زمینه ای برای تشکیل نیروی دریایی سپاه پاسداران گردید.

*شاید عملیات خیبر به ظاهر ناموفق به نظر بیاید، اما مقاومت و ایستادگی حاج همت و لشگر محمد‌ رسول‌الله (ص) و سایر یگان‌های قرارگاه کربلا هرگز از یادها و صفحات کتاب‌های عملیات خیبر محو نخواهد شد.

زمانی که عراقی‌ها مشغول مین‌گذاری بودند، هرچند دقیقه دو نفر از نیروهای خودی می‌رفت و بازتاب نارنجک به سوی نیروهای دشمن مانع از ادامه کار آنان می‌شد، اما با این حال عراقی‌ها کار خود را به پایان رساندند. صبح روز بعد هنوز هوا کاملا روشن نشده بود که نیروهای خودی اقدام به تشکیل یک گردان تلفیقی نمودند. در آن شرایط نیروی کمی در جزیره حضور داشت، به همین جهت گردان موردنظر را یک گروهان از لشگر محمد رسول الله (ص) یک گروهان از لشگر نجف اشرف و یک گروهان از لشگر امام حسین و گروهان چهارم از لشگر عاشورا جمع‌آوری شد و هر کدام از گروهان‌ها از یک سو وارد عمل شدند تا پیش از آن که دشمن پاتک کند به دل نیروهایش بزنند.

بار دیگر نبرد با دشمن آغاز شد. نیروهای خودی خاکریز را ادامه داده و پیش از بالا آمدن کامل خورشید آن بخش از سیل بند را که دشمن روز پیش به تصرف خود در آورده و شب قبل مین‌گذاری کرده بود باز پس گرفتند. دشمن نیز پس از جمع‌آوری نیروهای خود اقدام به هجوم متقابل کرد؛ یک پاتک سنگین درگیری همچنان ادامه داشت. در خبرها شنیده شد یگان‌های ویژه صدام ماموریت باز‌پس‌گیری جزیره را به عهده گرفته‌اند.

این بار فشار هجوم دشمن به نیروهای خودی بالا گرفت و نیروهای دشمن اقدام به پیشروی کردند. به علت کمبود نیرو و فشار شدید دشمن و کمبود سلاح و ادوات جنگی روحیه نیروهای خودی رو به تحلیل می‌رفت و تعدادی از آنان ناامید شده و جزیره را در معرض سقوط حتمی می‌دیدند؛ چرا که نزدیک ظهر منطقه‌ای که صبح باز پس گرفته شده بود به دست عراقی‌ها افتاد و در این بین اکبر زجاجی که فرماندهی نیروهای خودی را به عهده داشت به شهادت رسید. عباس کریمی همچنان پابر جا ایستاده بود و رهبری و هدایت نیروها را به عهده گرفت. حاج همت نیز در جریان امور قرار داشت. هم زمان با خبری که از ضلع مرکزی به ایشان داده شد و وی از چگونگی آتش زیاد دشمن و عدم موفقیت نیروهای خودی باخبر شد، از ضلع شرقی نیز خبر هجوم وسیع دشمن را به نیروهای خودی که در این منطقه مستقر بودند شنید. بلافاصله به سمت ضلع مرکزی جزیره حرکت کرد و خود را به میدان نبرد رساند. اوضاع به شدت در هم ریخته بود. حاج همت نیروها را پشت خاکریز جمع کرد و در زیر آتش شدید گلوله‌های دشمن با آنان به گفت‌وگو ایستاد و آخرین جملات کوبنده خود را که از عمق جانش بر می‌خواست بر زبان آورد:

«… امام عزیزمان گفتند می‌بایست جزایر حفظ شود ما باید دستورات امام را که همان دستورات ولایت است عمل کنیم و برای این کار دو راه بیشتر نداریم: یا این که پرچم سرخ را به دست می‌گیریم و همگی می‌رویم و تا آخرین لحظه و تا آخرین قطره خون خود در مقابل دشمن مقاومت می‌کنیم و می‌ایستیم و یا پرچم سفید به دست می‌گیریم و ذلت و خواری و ننگ را برای اسلام و مسلمین به ارمغان می‌بریم.»

حرفهای آتشین حاج همت مؤثر واقع شد و بار دیگر روحیه بسیجیان مقاومی که در مظلومیت کامل،‌ جزیره را حفظ می‌کردند، بالا رفت. همگی تصمیم به ماندن و مقابله با دشمن گرفته و بر صفوف دشمن هجوم بردند.

حاج همت نیز سریعاً محل را ترک گفته و به قصد آوردن نیروهای کمکی و سرکشی به ضلع مرکزی که آن‌جا نیز در خطر تهاجم دشمن و سقوط بود بازگشت.

پس از رفتن حاج همت نیروها به عهد خود وفا کرده و به مقابله با دشمن پرداختند،‌ به گونه‌ای که حرکت تهاجی دشمن کند شد.

مرور بر گوشه‌ای از گزارش‌های آن لحظه‌های سرنوشت‌ساز که از طریق بی‌سیم خودی بشنود و ضبط گردیده است، نه تنها حساسیت نبرد آن روز را نشان می‌دهد، بلکه سند محکمی است بر پوچی نیروهای دشمن.

ساعت 11:00 دقیقه، 17/12/1362

مقاومت نیروهای رزمنده اسلام بسیار زیاد است و دشمن نمی‌تواند تحرک وسیعی در منطقه داشته باشد. پیاده‌های دشمن در اثر فشار زیاد رزمندگان اسلام عقب‌نشینی کردند، اما تانک‌های دشمن از جناح راست جزیره جنوبی بر نیروهای ما فشار می‌آورند.

ساعت 11:30 دقیقه، 17/12/1362

دشمن شدیداً احتیاج به زرهی دارد.

ساعت 11:40 دقیقه، 1/12/1362

دشمن با فرستادن نیروی زرهی بزرگ قصد دارد خط امداد و تدارکاتی نیروهای ما را قطع کند و تمامی نیروهای ما را به محاصره درآورد.

ساعت 12:00 دقیقه 17/12/1362

صدام حسین پیامی به این شرح برای فرماندهان و سربازانش صادر نمود:‌

«دستور صادر شده است، به اولین پنج افسری که وارد قسمت شمالی و چاه‌های نفت مجنون شوند یک دستگاه ماشین و یک کلت و هزار دینار داده می‌شود و به اولین بیست سربازی که وارد قسمت شمالی جزیره وچاه‌های نفت مجمون می‌شوند جایزه داده می‌شود.»

ساعت 12:30 دقیقه 17/12/1362

دشمن اقدام به بستن جاده تدارکاتی نیروهای اسلام نمود. نیروهای ما به نیروهای دشمن رسیده و با آن‌ها به شدت درگیر شده و سه تانک دشمن منهدم شده و دشمن تا کنون بسیار وحشت کرده است.

ساعت 13:00 دقیقه، 17/12/1362‌

به نیروهای پیاده دشمن دستور داده شد که به هیچ وجه از روی نفربرها پیاده نشوند تا زمان گرفتن هدف و یا نزدیک شدن به آن.

دشمن اعلام کرده است اگر هدف تصرف نشود زمان به نفع آنان نخواهد بود.

ساعت 14:00 دقیقه، 17/12/1362‌

نیروهای دشمن پس از روبرو شدن با رزمندگان و مقاومت آنان و منهدم شدن دو دستگاه نفربر محل نفرات عقب نشستند و در پشت خاکریزهای خودشان مستقر شدند.

ساعت14:30 دقیقه، 17/12/1362

دشمن دستور می‌دهد تا نیروهایی که جلو هستند به عقب برگرداند تا بازسازی کامل شوند و به همراه یگان‌های تازه نفسی که به تازگی وارد منطقه شده است در انتظار دستورات تازه‌ای جهت از سرگفتن پیش روی در همین محور باشند.

همت در روز آخر نبرد خود با دشمن به اوج غربت و تنهایی می‌رسید. با وجود آن که دستور رسیده است تا غروب روز هفدهم، مواضع لشگر محمد رسول‌ الله(ص) در جزیره مجنون به لشگر امام حسین(ع) واگذار شود، حاج همت به ساعت خود نگاه می‌کند. هنوز عقربه‌های ساعت سه بعد از ظهر را نشان می‌دهد و می‌داند باقی مانده نیروها باید تا غروب آفتاب در برابر دشمن دوام بیاورند. لذا به قرارگاه تاکتیکی لشگرهای دیگر سرکشی می‌کند تا تعدادی نیرو برای پشتیبانی رزمندگانی که در ضلع شرقی ایستادگی می‌کنند فراهم نماید فرمانده لشگر ثارالله(ع) به عنوان آخرین نفری که حاج همت را پیش از شهادتش دیده است می‌گوید:

«حاج همت آمد و درخواست تعدادی نیرو کرد. در انتهای جزیره جنوبی، یک گردان نیرو داشتیم، به شهید میرافضلی گفتم: برو، یک گردهان نیرو به حاجی بده. حاج همت نشست ترک موتور میرافضلی و رفت.»

یکی از نزدیکترین یاران همت ماجرای شهادت حاج همت را این چنین نقل می‌کند:

«در اوج درگیری‌های ما در جزیره مجنون، یک روز بعد از ظهر با بی‌سیم اطلاع داد که از طرف دشمن در قسمت شرقی جزیره جنوبی به بچه‌ها حمله شده است من به عقب می‌روم تا از بقیه لشگرها مقداری نیرو برای کمک آنها بیاورم. به شما چون به منطقه توجیهی، این‌جا باش تا خط را تحویل بچه‌های لشگر امام حسین(ع) بدهی و کمکشان کنی. کارت که تمام شد بیا به سنگر (منظور حاج همت قرارگاه تا کتیکی مادر جبهه بود) من هم غروب می‌آیم آن جا تا با هم صحبت کنیم…»‌

گفتم باشد و صدای حاج همت قطع شد و این آخرین صحبت بود که با حاج همت فرمانده لشگر 27 محمد رسول‌الله(ص) داشتم. و بعد برگشتم پیش بچه‌ها در خط مقدم و نزد آنها ماندم. دشمن که هراس از دست دادن جزایر، خواب از چشمانش ربوده بود، یک لحظه هم دست از گلوله ‌باران جزایر بر نمی‌داشت و ما نیز در سنگرها و کانال‌هایی که به تازگی ایجاد شده بود پناه گرفته از خط دفاع می‌کردیم.

چند ساعتی که پیش بچه‌ها بودم با قرارگاه تماس گرفته و پرسیدم: «حاجی آمده یا نه؟» گفتند: «نه هنوز برنگشته!»

یکی دو ساعت بعد دوباره تماس گرفتم و سراغش را گرفتم. جواب دادند: ‌«نه خبری نیست!» دیگر طاقت نیاوردم وضعیت خط را سپردم به دست بچه‌ها و آمدم کمی عقب‌تر و با یک جیپ 106 که عازم عقب بود به طرف سنگری که محل قرار ما با حاج همت بود رفته وارد سنگر شدم و دیدم که هنوز حاجی نیامده از برادر قاسم سلیمانی که فرمانده لشگر 41 ثارالله بود سوال کردم:«حاج همت کجاست؟»

گفت:«رفته قرارگاه و هنوز برنگشته!»‌

قرارگاه تاکتیکی ما که در ضلع شرقی جزیره بود. گفتم:«ایشان به من گفت من بر می‌گردم این‌جا و کارت دارم.»‌

برادر سلیمانی گفت: «هنوز که نیامده ولی مرا هم نگران کردی.» یک وسیله به شما می‌دهم برو به قرارگاه تاکتیکی. احتمال دارد که نیاید.»‌

با یکی از پیک‌هایش سوار یک موتور شده و به سوی قرارگاه تاکتیکی در ضلع شرقی جزیره رفتیم.

وقتی رسیدیم آنجا شهید کریمی را دیدم. گفتم: «عباس! حاج همت این جا بوده؟ ولی اصلاً برنگشته!»‌

با تعجب گفت:«حاجی اصلاً این جا نیامده»

این را که گفت یک دفعه لرزه‌ای بر همه بدنم افتاد و سست شدم.

فهمیدم که در راه برای او اتفاقی افتاده است.

گفتم: «با من خداحافظی کرد و گفت به اینجا می‌آید و بعد بر می‌گردد.»

گفت: «نه! حاجی به این‌جا نیامده، ولی با قرارگاه مرکزی که تماس گرفتم گفتند که حاجی آن‌جا نیست و شما (منظورش من بودم) هم دیگر در قسمت ضلع مرکزی جزیره مسئوولیتی ندارید و گفته‌اند که گردانتان آن جا باشد ما خودمان لشگر را می‌فرستیم به آن‌جا و خط را از گردان شما تحویل می‌گیریم.»

با قرارگاه تماس گرفته گفتم: «پس لااقل بگذارید ما برویم گردان را عضو کنیم و برگردانیم این‌جا.»

گفتند: «نه! شما از این طرف نروید. شما از منطقه شرقی تکان نخورید و به آن طرف نروید.»

من در درون خود احساس کردم که حتماً خبری شده و مرکز نمی‌خواهد که ما بفهمیم. عرق سردی روی پیشانی‌ام نشسته بود. همین طور که گوشی در دستم بود نشستم زمین و گفتم: «باشد، حالا حاج همت کجاست؟»

جواب آمد: «فرماندهی جنگ او را خواسته و او رفته آن طرف آب.» به شهید کریمی گفتم: ‌«عباس!! یا حاجی شهید شده و یا احتمالاً‌ زخمی شده. چون اگر می‌خواست برود آن طرف آب که لشگر را همین جور بی‌مسئوول رها نمی‌کرد برود حتماً با شما یا ما تماس می‌‌گرفت و می‌گفت که دارد می‌رود آن طرف آب.»

بی‌سیم‌چی‌ها نشسته بودند و بیشتر از آن نمی‌شد سؤال کرد؛ زیرا اگر مشخص می‌شد که حاجی شهید شده در روحیه بچه‌های لشگر خیلی تأثیر منفی‌ای بر جای می‌گذاشت؛ چون او به شدت مورد علاقه بچه‌های لشگر بود و باور کردن شهادتش برای نیروها سخت بود. در آن شب یکی لحظه هم ساعاتی را که با حاجی بودیم از یادم نرفت. لحظاتی را که در طلائیه به جزیره آمده بودیم و با شهیدان زین‌الدین و دیگر فرمانده‌ها نشسته بودند و بر سر دفاع از جزایر صحبت می‌کردند و سخنرانی‌ای که برای بچه‌های لشگر می‌کرد و بعد بیرون کشیدن و بعد بردن از میان بچه ‌که که برای بوسیدن او هجوم می‌آوردند.

«با هر مشقتی که بود تا صبح صبر کردم و برایمان یقین حاصل شد که حتماً برای او اتفاقی افتاده است. صبح که شد شهید کریمی گفت: شما اینجا باشید و من به قرارگاه نجف می‌روم تا ببینم موضوع از چه قراره.

او رفت و برگشت و با چشمان به اشک نشسته او روبرو شدم. شهید کریمی گفت: «او و معاون اول لشگر ثارالله(ع) سوار بر موتور مورد اصابت گلوله توپ واقع شده و شهید شده‌اند.»‌در حالی که باور کردن شهادتش برای ما خیلی سخت بود کم‌کم به فکر چگونگی مطرح کردن این مسأله برای رزمنده‌ها افتادیم، به گونه‌ای که روحیه آنها را کسل نکند.»

حاج همت نزدکی غروب روز هفدهم اسفندماه 1362 به شهادت رسید. زمانی که بر ترک موتور شهید میرافضلی معاون لشکر 41 ثارالله(ع) نشسته بود و به سمت جزیره جلو می‌رفتند، ‌از جاده‌ای می‌گذشتند که مدام زیر آتش توپ و خمپاره دشمن بود. زمانی آن دو به چهار راه محل تلاقی دو جزیره شمالی -جنوبی- رسیدند، ناگهان یک گلوله توپ روی جاده و در فاصله چند متری آنها در دل زمین فرود آمد و ترکش‌های تیز و سوزنده آن به سر و صورت حاج همت اصابت کرد و آن قامت همیشه ایستاده را نزدیک سنگرهای لشگر علی‌ابن‌ابی‌طالب(ع) نقش بر زمین کرد. نیروهای آن لشگر خود را به سرعت رساندند و جنازه غرق در خون حاج همت و میرافضلی را از زمین برداشتند و در آمبولانس گذاشتند، بی‌آنکه بدانند پیکر سردار سلحشور خیبر را بر می‌دارند.

دو روز بعد نیروهای لشگر که همه جا به دنبال فرمانده خود گشته بودند به معراج شهدای لشگر امام حسین (ع) رسیدند. نگاه شهید محمد عبادیان و همراهان وی روی جنازه‌هایی که کنار هم چیده بودند چرخید و ناگهان بادگیر سبز رنگ و لباس پلنگی و چفیه سفید با خال‌های سیاه رنگ حاج همت توجه او و همراهانش را به خود جلب کرد.

آرام پیش رفتند و صورت شهید را دیدند. غرق در خون بود. با آن که نیمی از چهره‌اش که نیمی از چهره‌اش را ترکش بوده بود، اما توانستند او را شناسایی کنند؛‌ خود حاج همت بود…

همسر حاج همت می‌گوید: «بیست و چهارم اسفند بود با مهدی و مصطفی برای دیدار با اقوام از اصفهان عازم نجف آباد بودیم. ساعت 2بعد از ظهر بود. صدای رادیوی مینی‌بوس به خوبی شنیده می‌شد. ناگهان صدای گوینده رادیو را شنیدم که گفت:‌ سردار شهید اسلام،‌ فرمانده شجاع لشگر همیشه فاتح محمدرسول‌الله(ص)، حاج ابراهیم همت به شهادت رسید.»‌

زمانی که پیکر پاک شهید همت را برای مراسم دفن آماده می‌کردند، مادر همت بر بالین جنازه فرزند خود آمد. نگاهی به صورت خون‌آلود او انداخت و زیر لب به آرامی زمزمه کرد:

«سلام مرا به بی‌بی، حضرت فاطمه زهرا(س) برسان بگو امانتی که دادی به تو پس فرستادم!»

فارس

 نظر دهید »

وقتی دوره جنگیدن با یک دست تمام شد

26 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به  نام خدا

 

رضا نادری ، در آخرین روز جنگ تنها 20 سال داشت و در همان روز نیز بال در بال ملائک گشود. یادداشت هایی از او به جا مانده است که به جرات می توان آن ها را بی نظیر دانست. در نوشته های رضا نادری ، تحلیل های ناب و منحصربفردی از علت ناکامی های پایان جنگ و قبول قطعنامه 598 و موانع ادامه دفاع مقدس آمده است که در میان آثار به جا مانده از شهدا ، نمونه ی مشابه ندارد.
یادداشت زیر درست 9 روز پیش از شهادت رضا و پس از شنیدن خبر پذیرش قطعنامه 598 نوشته شده است. در این نوشته ، رضا نادری ، سینه ی سوخته ی خود را از خبر پذیرش قطعنامه به روی کاغذ می آورد و یکی از مهم ترین اسناد بی واسطه ی جنگی را که خالق آن ، خود در زمره ی شهدای همان جنگ است پدید می آورد. خواندن این یادداشت را اکیدا توصیه می کنیم. از تمام کسانی که نام و نشان و اطلاعات بیشتری از این شهید دارند خواهشمندیم که مشرق را بی خبر نگذارند:

یاران و بسیجیان تجدید وضو کنید
بسمه تعالی
باید نگذاریم که تلاش فرزندان انقلابمان در جبهه ها از بین برود. اینجانب جان ناقابل خود را به رزمندگان صحنه های نبرد تقدیم می کنم.
امام خمینی

دوره ی سرد شوخی با جنگ به سرآمد.دوره ی ساده اندیشی ها، سست عنصری ها و تردیدها.دوره جنگیدن تنها با یک دست و با دست دیگر نوازش عوامل فرساینده جنگ به سر آمد.
هیزم بیاورید که تنور جنگ تمام عیار برافروخته گشته.
از این پس بی تعارف و بی مسامحه می جنگیم.نیروهای پاکباز و بی توقع امام تا این جا را در غربتی بی صدا و محروم از حق انقلابی خود بسر کردند.دیگر نمی توانیم هم بجنگیم و هم نجنگیم.
اگر جنگ است پس این واقعیت های اجتماعی، اقتصادی و سیاسی ضد جنگ چیست؟
ما می گوئیم جنگ است و این جنگ سرنوشت انقلاب و ایدئولوژی ما را رقم خواهد زد.
ای بچه های عشقباز انقلاب، پاک بمانید که داغ [سقوط ]فاو و شلمچه جز سرانگشت تنبیه آسمانی چیز دیگری نبود.تاوان برخورد کودکانه ما با جنگ و وقت گذرانی های ساده لوحانه ما بود که علیرغم خونی که می ریخت از ما سر می زد.
یاران و بسیجیان تجدید وضو کنید، زخم هایتان را مردانه ببندید.مسلسل ها را بر دوش گیرید که وقت برای استراحت نیست.امروز تکلیف فرزندان ابراهیم است که گام در کام آتش نهند.
پس یک انقلاب بی عزت تحقیر شده و بی خاصیت،انقلابی گنگ و بی تفاوت که ایدئولوژی خود را از یاد برده نمی خواهیم، ما بدنبال عافیت نیستیم.
به خون مصطفی(ص) قسم که یک تن از این بچه های بسیجی در این شب عاشورایی از خیمه بیعت با امام خود بیرون نخواهند رفت. به هر تنوری که ای مرد خدا، تو نشانمان دهی بی چون و چرا، بی توقع، با سر و پای برهنه داخل می شویم.
در این شامگاه سرخ تاریخ به ما راه بازگشت به مدینه را نشان مده. از ما رفع بیعت مکن.
تو بگو گودال قتلگاه کدام سو است ما با تو بحث نخواهیم کرد.سوگند به آیه های جهاد که هزاران برادر به خون غلتیده مان از چمران و کاوه و باقری و زین الدین و باکری و خرازی و حاج همت که در وقت دست و پازدن در خون خویش تلاوت می کردند، این بچه های نماز شب خوان بی نام و نشان که محورهای عملیاتی جنوب و غرب را از کوچه پس کوچه های شهر خود بهتر می شناسند بار این رسالت بزرگ را بر زمین نگذارده و تا به آخر بردوش خواهند کشید.
جبهه وطن اول ماست و ما جز در صفای فضای عطرآگین عملیات، براحتی نفس نمی کشیم.
آقای ما امشب چراغ این خیمه را تو خاموش مکن و بدان در آن دم که بخواست خدا شرف شهادت برای ما رقم زده شد، در وقت پرپر زدن، از تو ای امام مجاهد، جز یک چیز نخواهیم پرسید، از ما راضی هستی؟ همین و بس.
ای کسانی که به نفع جنگ شعار می دهید و عملا در جنگ بی طرفید، دیگر تمام شد، تکلیف خود را با ما روشن کنید.اگر با مائید پس بیائید در میان توده های آتش به امام لبیک گوئید، اگر با ما نیستید پس چرا شعار جنگ جنگ تا پیروزی را سر می دهید؟و اگر با ما هستید چرا در پشت جبهه خط شکنان را آزار می دهید و جهاد و تقوا را ملاک نمی دانید و اگر با ما نیستید پس چرا شانه زیر تابوت شهیدانمان می گذارید و خود را با بسیجیان یار می دانید؟دوره بازی بس است.آری قصه جدی است، ترکشهای بدنت را، دفعات جبهه رفتنت را خواهند شمرد که بهشت را به بها می دهند و نه به بهانه.
در راه مکتب اهل بیت تا هرجا که خمینی بگوید باید به پیش تاخت. ما برای فاو و شلمچه نجنگیدیم. ما برای نگاه پرتوقع پیغمبری(ص)،برای آرمان های علی(ع) و برای دردهای بی صدای زهرا جنگیدیم.
ای شکست تو کوچکتر از آن هستی که ما را توبه دهی و ای پیروزی تو فقیر تر از آنی که به ما انگیزه دهی.ای زندگی تو بی چیز تر از آن هستی که ما را محافظه کار بارآوری
وای مرگ ای آشنای دیرینه کجایی؟
سرخ روی باش تا چنان در آغوشت کشم که صدای شکستن استخوان هایت را خود بشنوی.
27/4/1367

رضا نادری ، در پنجم مرداد ماه سال 1367 ، در عملیات مرصاد ، استخوان های مرگ را شکست.
روحمان با یادش شاد

مشرق

 نظر دهید »

چکی که در حضور شهید صیاد شیرازی امضا شد

26 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

 


محسن رضایی با یک روحانی وارد قرارگاه شدند و به سرهنگ صیاد شیرازی گفتند از طریق رادیو خبر سقوط یک فروند بالگرد عراقی را شنیده‌اند و می‌خواهند بدانند چه کسی آن را ساقط کرده است.
عملیات خیبر در ساعت 21:30 روز 3/12/1362 با رمز یا رسول الله آغاز شد. هدف از این عملیات انهدام نیروهای سپاه سوم عراق، تامین جزایر مجنون شمالی و جنوبی، ادامه تک از جزایر و محور طلائیه به سمت نشوه و الحاق به نیروهایی که از محور زید به دشمن حمله می کردند بود. قرار شد خشکی شرق دجله از طریق هور تصرف شود تا دشمن نتواند از سمت شمال سپاه سوم را تقویت کند.

دلایل متعددی باعث شد تا منطقه عملیات هور باشد که یکی از آن دلایل این بود که دشمن فکر نمی‌کرد نیروهای اسلام توانایی عملیات در این منطقه جغرافیایی را داشته باشند.

عملیات خیبر که به آزاد سازی منطقه ای به وسعت 1000 کیلومتر مربع در هور، 140 کیلومتر مربع در جزایر مجنون و 40 کیلومتر مربع در طلاییه انجامید، موجب افزایش عزم بین المللی در جهت کنترل ایران و جلوگیری از شکست عراق گردید؛ به گونه ای که از تاریخ 3/12/1362 (زمان آغاز عملیات خیبر) تا تاریخ 30/7/1363 تعداد 474 طرح صلح از سوی 54 کشور مختلف جهان ارایه شد. شورای امنیت سازمان ملل نیز در تاریخ 11/3/1363 قطع نامه 552 خود را در خصوص پایان دادن به جنگ ایران و عراق تصویب نمود. این در حالی بود که هیچ یک از قطع نامه و طرح های مذکور نظر ایران را تامین نمی کرد.

هم چنین، در این عملیات فرماندهان جنگ به اهمیت تاثیر تجهیزات دریایی و آبی – خاکی برای کسب نتایج مهم و حیاتی پی بردند و نیز سپاه پاسداران به یکی از ضرورت های حساس و حیاتی در تکمیل و توسعه سازمان خود آگاه گردید و آن لزوم ایجاد تقویت و توسعه یگان های دریایی برای انجام عملیات های آبی – خاکی بود. این رهیافت، قابلیت سپاه در انجام عملیات عبور از هور و رودخانه های بزرگ را توسعه داد و هسته اصلی عملیات های بدر، والفجر8، کربلا3، 4 و 5 و نیز زمینه ای برای تشکیل نیروی دریایی سپاه پاسداران گردید.

آنچه پیش روی شماست خاطره ایست از یک خلبان هوانیروز در عملیات خیبر:

*روی زمین فرود آمدم، ازدیدن تعداد زیاد بالگردها فهمیدم که مأموریت خاصی در پیش داریم. قرار بود نیروهایی را برای تصرف شهر «القرنه» عراق با بالگردها جابه‌جا کنیم. کانکسی را به ما دادند تا شب را در آن استراحت کنیم.

عراقیها هم با توپ و خمپاره و هواپیما به ما خوشامد گفتند؛ اما هیچ کس محل نمی‌گذاشت. هرکسی به کار خودش مشغول بود.

واقعاً ترس از انفجار و کشته شدن از بین رفته بود. نه هیچ کس دوید، نه هیچ کس به درون سنگر رفت.

صبح از اتاقک بیرون آمدم. در سمت افق، یک خط طولانی و عظیم از آدم دیدم که از جنوب به شمال در حرکت بودند. پرچم‌های رنگارنگ روی دوش آنها در حرکت باد از سویی به سویی می‌رفت.

متوجه بسیجی جوانی شدم که روی خاک خوابیده بود. توی هوای آزاد، چاله‌ای کنده و در آن به خواب عمیقی فرو رفته بود. کوله‌پشتی، سلاح و نارنجک هم به خودش آویزان کرده بود. گوشه صورتش خیس بود. مثل اینکه خیلی زودتر از من بیدار شده و نمازش را خوانده بود.

پس از خوردن صبحانه، عملیات را آغاز کردیم. در دو نوبت پروازی، تعدادی نیرو به داخل جزیره مجنون بردم. برای پرواز سوم، جهت انجام مأموریتی از تیم کنار رفتم. منتظر بودم بگویند چه کار کنم که ستوانیار عبدالله نجفی مرا صدا کرد و به سمت قرارگاه برد.

سرهنگ صیاد شیرازی و برادر محسن رضایی آنجا بودند احترام نظامی گذاشتم. عبدالله مرا معرفی کرد:

- جناب سرهنگ، ایشان ستوانیار خلبان علیرضا سالارِ، از استادان مرکز آموزش هستند که تا به حال در این عملیات دوبار به جزیره رفته‌اند و با توجه به آشنایی ایشان به منطقه و اینکه اولین بالگردی بودند که در جزیره مجنون فرود آمده‌اند، به کار شما می‌خورند.

سرهنگ صیاد شیرازی نگاهی به من انداخت، نقشه‌ای را روی میز پهن کرد و دست روی القرنه که یکی از شهرهای عراق در کنار جاده بغداد - بصره بود، گذاشت و خواست به آنجا پرواز کنم.

پرسیدم: «هنوز کسی به آنجا نرفته؟»

گفت: «شما باید بروید».

طبق دستور سرهنگ صیاد شیرازی،‌ من به عنوان فرمانده تیم عملیاتی انتخاب شدم. تیم پروازی تشکیل شده بود از 4 فروند بالگرد 214، دو فروند بالگرد کبری، دو فروند بالگرد نیروی دریایی و یک فروند بالگرد نیروی هوایی.

قرار شد کلیه بالگردها پس از سوار کردن پرسنل ابتدا به جزیره مجنون بروند و در آنجا من به تنهایی با یک نفر بلدچی به نقطه عملیاتی در نزدیکی القرنه بروم و در صورت امن بودن مسیر، به جزیره بازگشته، تیم پروازی را به آنجا ببرم.

پس از سوار کردن و بارگیری مهمات، به طرف جزیره پرواز کردیم. هشت فروند از بالگردها، در حالی که موتور آنها روشن بود، در جزیره ماندند تا من پرواز آزمایشی خود را انجام بدهم.

با بلدچی به پرواز ادامه دادم؛ اما هر چه جلوتر می‌رفتیم بلدچی گیج‌تر می‌شد؛ تا جایی که اظهار کرد که نمی‌تواند مسیر را پیدا کند. با اطلاعاتی که خود داشتم و با استفاده از آبراه‌هایی که می‌شناختم، به سمت نقطه موردنظر پرواز کردم.

دقایقی بعد، روی جاده‌ای که بخشی از آن در آب فرو رفته بود، روی زمین نشستم و از بلدچی پرسیدم که آیا درست آمده‌ایم؟ با خوشحالی تأیید کرد. سریع به جزیره بازگشتم و به بالگردها گفتم دنبال من پرواز کنند.

مسیر پرواز، کمتر از هشت دقیقه بود. تا غروب آفتاب، تعداد زیادی از رزمندگان را جا به جا کردیم.

دو روز متوالی، رزمندگان را حمل ‌و نقل کردیم. در این دو روز، شاهد حضور سه فروند بالگرد عراقی بودیم، که چون لاشخوری گرسنه به دنبال موقعیت مناسب بودند. هر سه در فاصله‌ای زیاد در اطراف گردش می‌کردند؛ بی‌آن که اقدامی انجام دهند.

روز سوم، من سرعت بیشتری به کار دادم. از تیم جدا شدم و در یک نوبت پروازی، زمانی که من در نقطه عملیاتی بودم، بالگردهای دیگر در جزیره مشغول سوار کردن پرسنل رزمنده بودند. همین باعث شده بالگردهای عراقی که دنبال موقعیت مناسب بودند، حمله کنند. آرایش آنها تغییر کرده بود.

یک بالگرد به سمت چپ و دیگری به سمت راست پرواز کرد و بالگرد میانی، مستقیم به سمت من آمد. لحظاتی بعد، دو بالگرد دیگر در طرفین بالگرد میانی قرار گرفته، شکل عدد هفت را به وجود آوردند. نمی‌توانستم برای برگشتن به جزیره به آنها پشت بکنم؛ زیرا هدف قرار می‌گرفتم.

با خونسردی پروازم را به سمت محل فرود ادامه دادم. سه بالگرد عراقی نزدیکتر شدند. وقتی از حالت تهاجمی بالگردهای عراقی اطمینان حاصل کردم، در یک پیام رادیویی به عبدالله که خلبان بالگرد کبری ضد تانک بود، موقعیت را اطلاع دادم.

عبدالله از من خواست دور بزنم و برگردم. گفتم که این کار امکان ندارد و بهترین راه فرود در نقطه عملیاتی است.

ارتفاع را کم کردم و به داخل نیزارها رفتم تا صورتی که پرسنل حاضر در منطقه خواستند با آنها مقابله کنند، مرا هدف قرار ندهند. به مهندس پرواز - گروهبان بابایی- گفتم به محض نزدیک شدن به سطح زمین، درها را باز کند و از افراد بخواهد سریع بالگرد را ترک کنند.

در هر بار، به علت نزدیک بودن مسیر، 20 تا 25 نفر را با تمام تجهیزات سوار می‌کردیم. بنابراین، با توجه به بار اضافه، انجام هر گونه مانور سریع غیرممکن شده بود. بالگردهای عراقی وارد عمل شدند. من از عبدالله خواستم هر چه سریعتر خود را به من برساند.

بالگردهای عراقی کاملاً نزدیک شده بودند. سعی کردم با کم و زیاد کردن ارتفاع و پرواز پله‌ای، خود را از هدف قرار گرفتن نجات دهم. موقعیت زیر پایم هم به علت آب مناسب فرود نبود و در صورتی که عراقیها مرا می‌زدند، هیچ کدام نمی‌توانستیم از داخل آب بیرون بیاییم.

تنها کاری که می‌توانستم انجام بدهم، فرود بود.

سرعت را زیاد کردم تا هر چه زودتر به خشکی برسم. با نزدیک شدن به سطح خشکی، مهندس پرواز، درهای بالگرد را باز کرد و مسافران به پایین پریدند. وقت زیادی نداشتم.

بالگردهای عراقی برای شلیک راکت‌های خود، سر را پایین داده و سرعت گرفته بودند. در موقعیت مناسب شمارش کردم و ناگهان ارتفاع گرفتم.

- یک، دو، سه

هنگامی که ارتفاع گرفتم، درست نقطه فرودم هدف چندین راکت قرار گرفت. تا می‌توانستم، با زاویه‌ای بسته به سمت بالا پرواز کردم؛ به گونه ای که بالگردهای عراقی در ارتفاعی پایین‌تر از من قرار گرفتند. با این عمل، فرم آرایش آنها به هم خورد.

در حال گردش به راست بودم که عبدالله اعلام کرد موشک در راه است. با اینکه می‌دانستم او در کار کنترل موشک مهارت خاصی دارد، اما برای پرهیز از برخورد موشک مجدداً ارتفاع گرفتم و دوباره گردش به راست انجام دادم. سعی کردم در این حالت، پهلو و پشت بالگرد را به سمت عراقیها ندهم و با سرعت به داخل نیزارها رفتم.

با ورود به نیزارها، صدای پرهیجان عبدالله را شنیدم که گفت: «خورد، خورد» گردشم را تکمیل کردم و به سمت بالگرد های عراقی پرواز کردم.

موشک به دم یک فروند از آنها اصابت کرده بود و بالگرد، در حالی که به دور خود می‌چرخید، سقوط کرد.

سقوط بالگرد عراقی، موج شادی را در بین رزمندگان ایجاد کرد. همه آنها از شوق این درگیری شجاعانه عبدالله برایمان دست تکان می‌دادند و به روی زمین پشتک و وارو می‌زدند.

عصر همان روز به ستاد قرارگاه رفتیم تا گزارش عملیاتی را به مسئولان بدهیم. پس از پایان گزارش توقع داشتیم که عبدالله به هدف قرار گرفتن بالگرد عراقی اشاره کند؛ اما او هیچ چیزی نگفت.

در همین لحظه، برادر محسن رضایی با یک نفر روحانی وارد قرارگاه شدند و به سرهنگ صیاد شیرازی گفتند که از طریق رادیو خبر سقوط یک فروند بالگرد عراقی را شنیده‌اند و می‌خواهند بدانند که چه کسی آن را ساقط کرده است. من گفتم کار عبدالله بوده است.

آقای روحانی، دست چکی از جیبش بیرون آورد، مبلغی روی آن نوشت و پس از امضا، آن را به سمت عبدالله گرفت؛ اما او از قبول آن خودداری کرد. هر چه برادر رضایی و سرهنگ صیاد شیرازی به او اصرار کردند، عبدالله امتناع کرد.

روحانی به عبدالله گفت: «این چک را من امضا کرده‌ام و مثل این است که خرج شده؛ بنابراین بهتر است آن را قبول کنی».

عبدالله با یک دست چک را گرفت و با دست دیگر، آن را به روحانی داد و گفت: «این مبلغ را بریزید به حساب جنگ».

فارس

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 278
  • 279
  • 280
  • ...
  • 281
  • ...
  • 282
  • 283
  • 284
  • ...
  • 285
  • ...
  • 286
  • 287
  • 288
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

آمار

  • امروز: 143
  • دیروز:
  • 7 روز قبل: 973
  • 1 ماه قبل: 7289
  • کل بازدیدها: 238614

مطالب با رتبه بالا

  • وصیت نامه شهید مدافع حرم, علیرضا مرادی (5.00)
  • وصیت نامه شهید فلك ژاپنی (5.00)
  • وصیت‌نامه شهید محمدحسین ذوالفقاری (5.00)
  • عرفه برشما مبارک (5.00)
  • مجروحانی که حرمت روزه‌داری را حفظ می‌کردند (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس