فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

حال و هوای نماز شب عملیات

02 آبان 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

 

معاون گردان به نیروها می‏گوید: « اگر کسی می‏خواهد وضو بگیرد، می‏تواند از آن منبع آب استفاده کند و وضو بگیرد. پنج دقیقه فرصت دارید.» اکثرا وضو می‏گیرند. عده‏ای هم با آب قمقمه وضو می‏سازند. حالا قریب به اتفاق نیروها با وضو هستند

شب از نیمه گذشته و زمان زیادی تا صبح باقی نمانده است معاون گردان در کنار گردان می‏ایستد و به نیروها می‏گوید:

« اگر کسی می‏خواهد وضو بگیرد، می‏تواند از آن منبع آب (با دست به منبع آب اشاره می‏کند)استفاده کند و وضو بگیرد. پنج دقیقه فرصت دارید.» اکثرا وضو می‏گیرند. عده‏ای هم با آب قمقمه وضو می‏سازند. حالا قریب به اتفاق نیروها با وضو هستند.

روحانی گردان از صف خارج می‏شود. او هم رزمنده است.از لباس روحانیت، فقط عمامه پیامبر را بر سر دارد و لباس و شلوار خاکی رزم بر تن. به دنبال او یک نفر دیگر از ستون خارج می‏شود و در جلوی بچه‏ها می‏ایستند. حالا بچه‏ها بر روی زمین نشسته و آماده گوش کردن هستند.

بعد از این همه راهپیمایی و انجام عملیات رزمی، باید روحها ساخته شود. باید جانها آماده گردد. دیگر کسی خواب در سر ندارد. هیچ کس بیراهه فکر نمی‏کند. همه آماده‏ی گریه کردن. چون جهاد و رزم همراه با گریه و توسل است. سپاه اسلام نباید از عاشورا جدا شود. لشکر حق باید روضه‏ی سیلی خوردن فاطمه زهرا (س) را زمزمه کند. رزمندگان باید اسارت زینب (س) را فراموش نکنند. ما نباید از مظلومیت علی (ع) جدا شویم. ما نباید گوشه‏ی خرابه‏ی شام را از یاد ببریم. ما هر چه داریم از عاشورا داریم. گریه بر اهل بیت ثواب دارد. حرکت‏زاست. روحبخش است. اراده را تقویت می‏کند. ما باید منتظر امام زمان خود باشیم.

ناگهان صدای حزین و غمناک مداح گردان جانها را آتش می‏زند.

« السلام علیک یا أباعبدالله و علی الأرواح التی حلت بفنائک…

شب عاشورا، ابی‏عبدالله (ع) یاران خود را جمع کرده و از فردا برای آنها سخن می‏گوید. به همه‏ی یاران اجازه می‏دهد که از تاریکی شب استفاده کنند و از معرکه بگریزند…

اما یک دفعه یک آقازاده از جا بلند می‏شود و می‏گوید، عموجان، آیا فردا من هم شهید می‏شوم؟.. »

صدای گریه، دشت و بیابان را پر کرده است. هق هق گریه امان نمی‏دهد. بچه‏ها از خود بیخود شده‏اند. فضا، فضای اشک و گریه است. لباس رزم باید آغشته به اشک و خون شود. کربلا رفتن گریه می‏خواهد. توسل می‏خواهد. سر به خاک گذاشتن می‏خواهد. باید خود را شست. با گریه و خون. زنگار دل باید پاک شود. چشمها باید پاک گردد. دلها رئوف شود. بر عزای حسین باید گریست. آخر کدام چشم است که با شنیدن فاجعه عاشورا، خون گریه نکند. اگر گریه‏ات نمی‏گیرد مشکل داری. هنوز آماده نیستی. باید آماده شوی. خود را به گریه بزن. تباکی کن. خداوند، گریه کننده بر حسینش را دوست دارد. فاطمه خشنود می‏شود.

شهادت شوق می‏خواهد. شهادت کشتن و کشته شدن نیست. شهادت زندگی جاوید است. قضا نیست. ابدیت است. تو هم باید آماده جانبازی و شهادت شوی. تو نیز باید پذیرای مرگ باعزت گردی. دشمن در این خانه بیاید و ما زنده باشیم؟ امام ناراحت باشد و ما راه برویم؟ هرگز،هرگز. دستور، جهاد است تا رفع فتنه از عالم. پس یا حسین!

(ادامه روضه)… « أحلی من العسل… یعنی مرگ در نزد من شیرین تر از عسل است. »

پس تو هم فردا شهید می‏شوی، عزیز برادرم.

شهادت شوق می‏خواهد. شهادت کشتن و کشته شدن نیست. شهادت زندگی جاوید است. قضا نیست. ابدیت است. تو هم باید آماده جانبازی و شهادت شوی. تو نیز باید پذیرای مرگ باعزت گردی. دشمن در این خانه بیاید و ما زنده باشیم؟ امام ناراحت باشد و ما راه برویم؟ هرگز،هرگز. دستور، جهاد است تا رفع فتنه از عالم. پس یا حسین!

حدود 10 دقیقه مداحی طول می‏کشد ولی هنوز بچه‏ها گریه می‏کنند و از خود بی‏خود شده‏اند. دیگر لازم نیست سکوت را رعایت کنی. چون دشمن از صدای گریه ما می‏ترسد. لرزه بر اندامش می‏افتد. پس هر قدر می‏خواهی ناله کن. گریه کن. مظلومیت امام حسین(ع) را به یاد بیاور و اشک بریز. عده‏ای نیز آرام و بی سروصدا فقط اشک می‏ریزند. شانه‏هایشان می‏لرزد. و سینه‏هاشان پر از درد است.

روحانی گردان با آن عمامه سفید و مقدسش می‏ایستد. پس از یاد و نام خدا چنین می‏گوید:

« من توضیحی خدمت برادران بزرگوار بدهم. شما می‏توانید در حالتهای اضطراری نمازهای مستحبی خصوصا نماز شب بخوانید. مثلا در همین راهپیمایی و رزم شبانه می‏توانید تمام یازده رکعت را بخوانید. لازم نیست یک جا بایستید و شرایط نماز واجب را داشته باشید. همین مقدار که وضو گرفته‏اید، کافی است. پس در همان حال که راه می‏روید، نیت نماز کنید و با اشاره و یا کمی حرکت سر، رکوع و سجود را انجام دهید. چهار نماز دو رکعتی. دو رکعت نماز شفع. یک رکعت نماز وتر. در قنوت هم ما را دعا کنید.

اینطوری از فرصت هم خوب استفاده شده و ضمن اینکه به طرف اردوگاه و مقر گردان بازمی‏گردید می‏توانید نماز شب بخوانید. چون فکر می‏کنم وقتی به گردان برسیم اول وقت نماز صبح است.

پس ان‏شاءالله نیت کنیم و برای رضای خداوند تبارک و تعالی نماز شبمان را بخوانیم. والسلام »
حال و هوای نماز شب عملیات

دستور حرکت صادر می‏شود. دوباره به ستون دو راه می‏افتیم. با رعایت تمام مقررات رزم شبانه. یعنی آرام و ساکت و هوشیار و مراقب.

نماز شب شروع می‏شود. هشت رکعت، یعنی چهار نماز دو رکعتی. یک نماز دو رکعتی به نام شفع و یک نماز یک رکعتی به نام وتر.

همه مشغول راز و نیازند. هر کس به قدر استطاعت سعی می‏کند ضمن حفظ نظم ستون، نماز شب را هم بخواند. صحنه زیبایی است. رزم و نیاز شالوده‏ی یک بسیجی را تشکیل می‏دهد. در مقابل دشمن مثل حدید و آهن و در مقابل خدا نرم و خاضع. صدای گریه را هم می‏توان شنید.

پس از مدتی تقریبا همه دست چپ را به قنوت برده و با دست راست به شمارش « أستغفرالله ربی و أتوب الیه» می‏پردازند. زیباست. عرفانی است. حتما ملائک را به نظاره می‏خوانند. ملائک از سؤال علت آفرینش پشیمان شده‏اند. فقط کافی است به همین انسان نگاه کنند و عظمت روح او را دریابند.

حالا بهتر است چهل مؤمن را دعا کرد. چه کسی بهتر از امام و کارگزاران نظام جمهوری اسلامی ایران؟ چه کسی مستحق‏تر از پدر و مادر و خواهر و برادر و دوستان و استادان و… سپس « الهی العفو، العفو، العفو. »

به طور حتم این نماز مستحبی با این شکل و در این مکان بسیار مقبول‏تر از نماز عافیت‏طلبانی است که با دلایل واهی و شیطانی از حضور در جبهه سرباز زده‏اند و خود را فریب داده‏اند. آنهایی که تمام مستحبات این نماز را در گوشه خانه‏های گرم و راحت به جا می‏آورند و ادعای دینداری می‏کنند، آنهایی که در دین خود مغرورند و تهجد و شب زنده‏داری خود را باارزشتر از هر کار دیگری می‏دانند. کدام نماز شب با فضیلت‏تر از نماز شبی است که تمام شب را برای رضای خدا و برای یاری دین خدا نخوابیده باشی و با جسمی خسته. خود را موظف به ادای نماز شب کنی؟ چه کسی می‏تواند خود را عزیزتر از رزمندگانی بداند که دهها کیلومتر در شب راه می‏پیمایند و خود را آماده‏ی نبرد با دشمن بعثی می‏کنند؟

به ستون دو حرکت می کنیم . در راه همه مشغول راز و نیازند و نماز شب می خوانند پس از مدتی تقریبا همه دست چپ را به قنوت برده و با دست راست به شمارش « أستغفرالله ربی و أتوب الیه» می‏پردازند. زیباست. عرفانی است. حتما ملائک را به نظاره می‏خوانند…

واقعا بچه‏ها خسته شده‏اند و حدود چهار ساعت راهپیمایی، رمقی باقی نگذاشته. از دور نور ضعیفی دیده می‏شود. این نور از چادر تبلیغات می‏آید.

حتما یکی از پیرمردهای گردان رفته و ضبط صوت را روشن کرده و نوار مناجات مسجد کوفه علی (ع) را که توسط برادر نورایی خوانده شده پشت بلندگو گذاشته. نور چند چراغ دیگر هم به چشم می‏خورد. اما نمی‏دانم چه شده که هر چه جلوتر می‏روی، نمی‏رسی. معاون گردان وسط ستون می‏آید و با بچه‏ها شوخی می‏کند. مسئولان دیگر هم مزه می‏اندازند. می‏خواهند روحیه بدهند.

- بابا انگار یکی فانوس رو برداشته و اون طرفی می‏ره…(صدای خنده رزمندگان)

- آقا گردان داره فرار می‏کند… (صدای خنده رزمندگان)

 

 نظر دهید »

دست تقدیر برای گمنامی یک شهید ؛ بیاد جاویدالاثر محمدرضا خوانساری

02 آبان 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

فردای عملیات نزدیک غروب حبیب و محمدرضا و تعدای از بچه ها برای وضو گرفتن کنار چاه آب حضور دارند. علیرضا مدام تذکر می دهد که زودتر به سنگر برگردند. زیرا در آن وقت روز معمولا عراق توپ و خمپاره می زند . علیرضا در حال تذکر دادن است که ناگهان . . .
صفحه صفحه تقدیر

صفحه اول :

اول تیر ماه سال 1360. جبهه صالح مشطط. دشمن با استفاده از موانع طبیعی شامل تپه هایی کوتاه اما از نظر نظامی دارای موقعیت مناسب نیروهایش را مستقر کرده است.

صفحه دوم :

قرار است در این منطقه عملیاتی صورت گیرد و توان رزمی دشمن منهدم شود. علیرضا[1] به همراه سیف الله [2]و حمید[3] و حاج عظیم [4]و معلم[5] ،چندین مرتبه یک شیار کم عمق را که به پشت نیروهای دشمن ختم می شود برای عملیات شناسایی می کنند.

صفحه سوم:

قرار بر این می شود که سه دسته ادغام شده از سپاه و ارتش - از لشکر 21 حمزه - در این عملیات شرکت کنند. فرمانده یک دسته می شود سیف الله. فرمانده دسته دیگر، حاج عظیم و معاون دسته سوم می شود علیرضا.

صفحه چهارم:

علیرضا برای انتخاب نیروهایش ازبین تعدادی از بچه های مسجد امام صادق(ع) در اندیشه فرو می رود. با خود می گوید :« برای اینکه تمام نیروهای عمل کننده از یک محل نباشند بهتر است همه بچه های یک مسجد با هم در عملیات نباشند »

لذا «محمدرضا خوانساری» را از لیست خط می زند و محمدرضا بسیار دلخور و ناراحت می شود.

صفحه دهم این خاطره هنوز پیدا نشده است. چون نه هنوز خبری از «محمدرضا» شده است و نه از پیکر پاک و مطهرش

صفحه پنجم :

آن شب نیروها تا پشت نیروهای عراقی می روند ، اما به دلیل بروز مشکلاتی ، عملیات انجام نمی شود و بر می گردند.

صفحه ششم:

فردای عملیات نزدیک غروب حبیب[6] و محمدرضا و تعدای از بچه ها برای وضو گرفتن کنار چاه آب حضور دارند. علیرضا مدام تذکر می دهد که زودتر به سنگر برگردند. زیرا در آن وقت روز معمولا عراق توپ و خمپاره می زند . علیرضا در حال تذکر دادن است که ناگهان . . .

صفحه هفتم :

خمپاره ای 60 میلیمتری در نیم متری علیرضا به زمین می نشیند و ترکش ها دست و پا و کمر علیرضا را بوسیده و راهی بیمارستان افشار دزفول می کنند.
جاویدالاثر محمدرضا خوانساری

صفحه هشتم :

دو روز از آمدن علیرضا به دزفول گذشته است. علیرضا در حالی که یکی از دوستانش زیر بغلش را گرفته است و به سختی راه می رود، پس از نماز ظهر از مسجد بیرون می آید . حمید[7] را می بیند. حمید می گوید : عملیاتی که قرار بود شما انجام دهید انجام شده است و سپس سکوت و بغض و . . .

علیرضا دلیل بغضش را می پرسد و حمید فقط می گوید«محمدرضا» و بغض به گریه تبدیل می شود و باز هم کمی سکوت و بعد . . .

صفحه نهم :

تو که مجروح می شوی «محمد رضا» را جایگزین تو می کنند. حین عملیات تیر به سینه محمدرضا می خورد و بچه ها نمی توانند او را به عقب بیاورند .

سی سال بعد . . .

صفحه دهم این خاطره هنوز پیدا نشده است. چون نه هنوز خبری از «محمدرضا» شده است و نه از پیکر پاک و مطهرش.

حاج علیرضا بی باک، دارد برای علی[8] این خاطره را تعریف می کند و از تقدیر می گوید . تقدیری که جای «علیرضا» و «محمدرضا» را عوض کرد و تصمیم می گیرد از «جاویدالاثر محمدرضا خونساری» یادی کند. محمدرضایی که هنوز تصمیم نگرفته است بی خیال گمنامی خویش شود.

پی نوشت ها:

[1] حاج علیرضا بی باک (راوی خاطره)

[2] شهید سیف الله صبور

[3] شهید حمید عنبرسر

[4] شهید حاج عظیم محمدی زاده

[5] شهید میرزا معلم

[6] شهید حبیب نمازی

[7] مرحوم حمید شوهان( ایشان پس از جنگ دار فانی را وداع گفتند)

[8] حقیر نگارنده

 نظر دهید »

نامه یک رزمنده به خودش

02 آبان 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

 

وقتی بچه‏های گروهان را در پادگان می‏بینی، گویی اعضای یک خانواده‏اید. خوشحال می‏شوید و با اندک برنامه‏ای قرار می‏گذارید بعدازظهر ساعت پنج به منزل شهید جعفری بروید. کوچه را آذین بسته‏اند و سیاهی و چراغانی و گل و گلدان نشان از پذیرش عارفانه خانواده‏ی شهید می‏کند. جلوی منزل آب و جارو شده…

وقتی بچه‏های گروهان را در پادگان می‏بینی، گویی اعضای یک خانواده‏اید. خوشحال می‏شوید و با اندک برنامه‏ای قرار می‏گذارید بعدازظهر ساعت پنج به منزل شهید جعفری بروید. کوچه را آذین بسته‏اند و سیاهی و چراغانی و گل و گلدان نشان از پذیرش عارفانه خانواده‏ی شهید می‏کند. جلوی منزل آب و جارو شده. خود را به برادر شهید معرفی می‏کنید و با سلام و صلوات وارد منزل شهید می‏شوید. پدر پیر شهید به جمع شما می‏پیوندد. سخنانی رد و بدل می‏شود. شما خوشحال از اینکه کنار همرزمی با این سعادت بوده‏اید، و پدر مسرور از اینکه خدا چنین فرزندی به او عنایت کرده است.

پنج روز پیش جنازه‏ی شهید با تشییع باشکوهی دفن شده و حالا عکسهای او تنها یادگار باقی مانده از او است. مادر شهید وارد می‏شود. همه برمی‏خیزند. سکوت مجلس را پر می‏کند. مادر شهید یکی یکی را برانداز می‏کند. نمی‏دانید شما باید سخن آغاز کنید یا مادر شهید. اما او خود می‏داند.

« عزیزانم خوش آمدید. صفا آوردید… »

صدایش می‏لرزد. شاید هر یک از ما را فرزند خود می‏بیند. طبیعی است که این سؤال برای این مادر پیر پیش آید که چرا فرزند من شهید شده و اینها سالم برگشته‏اند؟ این مادر که از وضعیت جنگ و خط مقدم و خمپاره خبر ندارد. اما او خود پاسخگوی این توهم شماست:

« ان‏شاءالله که همیشه سرافراز باشین و خدا شما رو برای پدر و مادرتون حفظ کنه. پسر من خودش گفته بود که می‏ره و دیگر نمی‏آد. حتما امام حسین اونو انتخاب کرده و برده پیش علی‏اکبر خودش. خدا کنه شما باقی بمونین و کمک امام کنین تا اسلام زنده بمونه، تا انقلاب هم بمونه.. »

کلمات خیلی ساده است، ولی عمق بینش اسلامی را در خود دارد. از شعارها و لفاظی خالی است، ولی حق مطلب را خوب ادا می‏کند. ماشاءالله به چنین خانواده‏ای و مادری. ساعتی می‏گذرد و حضور شما تسلای دل خانواده شهید است. خاطراتی از شهید برای خانواده‏اش نقل می‏کنید و جبهه اسلام را مرهون فداکاریها و جانبازیهای این شهیدان می‏شمارید. بعد از صرف چای و میوه و شیرینی از منزل خارج می‏شوید و قرار می‏شود سری هم به منزل شهید جباری بزنید. این خانه هم مثل خانه شهید جعفری، محقر و باصفا، با این تفاوت که این خانه مادر ندارد. شهید جباری همراه با پدر و دو خواهرش زندگی می‏کرده است.

پدرش از شما می‏خواهد که بیشتر به این خانه سر بزنید و شما قول می‏دهید در هر فرصت مناسب به همراه سایر بچه‏های گردان به خانه شهید بروید. قبل از اینکه از خانه خارج شوید یکی از بچه‏ها چند بیت شعر و مرثیه اباعبدالله الحسین را می‏خواند و بدین وسیله خود را در حزن و اندوه خانواده شریک می‏سازید. خیلی خوب شد. روز خوبی بود. رسیدگی به خانواده شهدا به پایان رسید. قرار پس فردا هم گذاشته می‏شود و قرار می‏شود طی آن روز به خانه‏ی سه شهید دیگر برویم. قرار آخر برای نماز جمعه است. قرار است در آنجا وضعیت برگشت به منطقه روشن شود و به اطلاع نیروها برسد.

روز جمعه هم فرامی‏رسد و مشخص می‏شود که روز یکشنبه ساعت هشت صبح همه باید برای حرکت به سوی منطقه در پادگان باشند.

طی این روزها چند بار به لبه پرتگاه نزدیک شدی. شیطان تو را فریب داده. دهان را بی‏خود باز کرده‏ای. نماز اول وقت هم فراموش شده. معلوم می‏شود هنوز کامل نشده‏ای. حرفها را خوب گوش نکرده‏ای. کاملا بسیجی نشده‏ای. فریب می‏خوری

طی این روزها چند بار به لبه پرتگاه نزدیک شدی. شیطان تو را فریب داده. دهان را بی‏خود باز کرده‏ای. نماز اول وقت هم فراموش شده. معلوم می‏شود هنوز کامل نشده‏ای. حرفها را خوب گوش نکرده‏ای. کاملا بسیجی نشده‏ای. فریب می‏خوری. چند بار در بین بچه‏های محل از جبهه گفتی. از چیزهایی گفتی که نباید می‏گفتی. از شجاعتها و رشادتهای کاذب. از آرپی‏جی‏هایی که هیچ‏گاه نزدی. زبانت به ریا باز شد و به خودت مغرور شدی. چه خبر است؟ مگر حرفهای مسئول گروهان را قبل از مرخصی فراموش کرده‏ای؟ مگر نگفت مواظب ریا و دروغ باشید؟ چرا دروغ گفتی؟ چرا 40 تانک زدید، 60 تانک گفتی؟ چرا یک روز جنگ را سه روز ذکر کردی؟ تو که اصلا تانکی نزدی، پس چگونه گفتی دو تانک را خودت منهدم کردی؟ چرا این قدر از جبهه‏هایت می‏گویی؟

یا الله خودت کمک کن. استغفر الله ربی و اتوب الیه.

استغفر…

استغفر…

عمل خیر خود را به دست خودت از بین می‏بری. می‏خواهی برای خودت عزت بیافرینی. تو که می‏دانی عزت و ذلت دست خداست. تو فقط یک بسیجی هستی. کوچکتر از همه. خاک پای حسین (ع). فدایی رهبر. خودت به جبهه رفته‏ای. پس چرا فخر می‏فروشی؟ چرا مغرور شده‏ای؟ چرا دروغ می‏گویی؟ تو نزد خدایی و در نزد خدا نباید معصیت کرد. بسیجی که دروغ نمی‏گوید. بسیجی که ریاکار و مغرور نیست. گول شیطان را مخور. اجر و ثواب را با دروغ از بین نبر. آیا ارزش دارد که آن روز سخت را که خدا نصیب هر کس نمی‏کند در این پشت جبهه به باد دهی؟ جلوی احساسات خود را بگیر. جلوی دوستان از خود بی‏خود مشو. خانه‏های بهشتی‏ات را خراب مکن. رزمنده باقی بمان. تو که مرگ را در یک قدمی خود دیده‏ای. تو که دیدی چگونه خوبها شهید شدند. قیامت را فراموش نکن. سکرات مرگ را از یاد مبر. باید پاسخگوی همه‏ی اعمال و گفتار خود باشی. جبهه رفتن مهم است، ولی جبهه‏ای باقی ماندن مهمتر است. اگر خدا پرده‏ها را کنار بزند و مشخص شود که تو دروغ می‏گویی چه می‏شود؟

عمل خیر خود را به دست خودت از بین می‏بری. می‏خواهی برای خودت عزت بیافرینی. تو که می‏دانی عزت و ذلت دست خداست. تو فقط یک بسیجی هستی. کوچکتر از همه. خاک پای حسین (ع). فدایی رهبر. خودت به جبهه رفته‏ای. پس چرا فخر می‏فروشی؟ چرا مغرور شده‏ای؟ چرا دروغ می‏گویی؟ تو نزد خدایی و در نزد خدا نباید معصیت کرد. بسیجی که دروغ نمی‏گوید

آیا فکر می‏کنی هیچ کس حاضر شود حتی زیر جنازه‏ات را بگیرد. حالا که خدا پرده‏پوشی می‏کند پس بنده‏ی همان خدا باش. از زبانت بهتر استفاده کن. برای خودت دوزخ را مهیا نکن. بزرگ‏نمایی نکن. خاطره‏ها را ساده و بی‏آلایش تعریف کن. لازم نیست خود را قهرمان جنگ معرفی کنی. تو با هنرپیشه‏ی فیلمها تفاوت داری. جنگ یک واقعیت است. مردها در آن می‏جنگند و برگزیدگان به شهادت می‏رسند. آنها که شهید شدند اول خالص و بعد خونی شدند. آن چیزی که بر روی خاک جبهه‏ها به زمین می‏ریخت، خون بود. خون گرم و سرخ.

چرا فراموش کرده‏ای؟ مگر تو نمی‏خواهی شهید شوی؟ مگر نمی‏خواهی به حسین بن علی (ع) برسی؟ خودت را آماده کن. مجاهده کن در راه خدا. با مال و جان. قبل از جهاد اصغر باید جهاد اکبر کرده باشی. هنوز هم دیر نشده. بسیجی شو و بسیجی بمان. این طور تصور کن که دوستان و فامیل هم در مقابل بعضی حرفها به تو گفتند بارک الله، آفرین، اصلا دست زدند، هورا کشیدند… برای تو چه می‏شود؟ در مقابل خدا سرباز امام زمان باقی بمان و مغرور نشو. دل کسی را نشکن. به پدر و مادرت احترام بگذار.

نهیب پشت نهیب. هشدار به دنبال هشدار. خودت را پیدا می‏کنی. متوجه خطا می‏شوی. باید توبه کنی. بهترین توبه این است که دیگر دروغ نگویی. البته شیطان رهایت نمی‏کند. و توجیه مناسب برای دروغهایت دارد. ولی هوشیار باش و خودت را ارزان نفروش. آماده‏ی بازگشت به جبهه باش.
منبع : تبیان

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 210
  • 211
  • 212
  • ...
  • 213
  • ...
  • 214
  • 215
  • 216
  • ...
  • 217
  • ...
  • 218
  • 219
  • 220
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ
  • امیرِعباس(حسین علیه السلام)

آمار

  • امروز: 62
  • دیروز:
  • 7 روز قبل: 973
  • 1 ماه قبل: 7289
  • کل بازدیدها: 238614

مطالب با رتبه بالا

  • وصیت نامه شهید محمد رضا دهقان (5.00)
  • وصیتنامه دسته‌ جمعی 50 غواص در شب عملیات کربلای 4 +عکس (5.00)
  • اگه میخوای مارو ببینی اربعین کربلا باش ( از خاطرات شهید ابوحامد) (5.00)
  • مهربان (5.00)
  • گوشه ای از ، ازدواج شهید حمید ایرانمنش (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس