شهادت
به نام خدا
بعد از چند روز به منظور تجدید سازمان، تعدادی سرباز جدید به گروهان ما واگذار شده و از این افراد حدود هشت نفر به دسته من اختصاص یافت. سه نفر از این سربازان به نام های سید حسین قاضوی، مشهدقلی ممشلی و جمشید نوری دارای دیپلم و اهل گنبد بودند. آنان جوانانی بسیار فهمیده و با ادب به نظر می رسیدند، رفته رفته چند نفر از سربازان که جراحتشان سطحی بود و سرپایی معالجه شده بودند به جمع دسته ما پیوستند و تعداد ما به بیش از سی نفر رسید. بعد از چند روز به منظور تجدید سازمان، تعدادی سرباز جدید به گروهان ما واگذار شده و از این افراد حدود هشت نفر به دسته من اختصاص یافت. سه نفر از این سربازان به نام های سید حسین قاضوی، مشهدقلی ممشلی و جمشید نوری دارای دیپلم و اهل گنبد بودند. آنان جوانانی بسیار فهمیده و با ادب به نظر می رسیدند، رفته رفته چند نفر از سربازان که جراحتشان سطحی بود و سرپایی معالجه شده بودند به جمع دسته ما پیوستند و تعداد ما به بیش از سی نفر رسید.
همین طور که قبلاً اشاره شد بعد از اجرای عملیات مرحله دوم خرمشهر، سرباز موسوی و صفری را که آخرین ماه خدمت خود را می گذراندند، به پاس زحمتشان در عملیات فتح المبین و مرحله اول ودوم خرمشهر به محل استقرار بنه ی گروهان به عقب فرستادم تا در امور خدماتی و پشتیبانی انجام وظیفه نمایند. آنها پس از استقرار ما دراین محل چون دوره خدمتشان به پایان رسیده بود. برای خداحافظی و تشکر، خودش را به ما رساندند.
با توجه به این که هر دوی آنها تصفیه حساب کردند، به محض دیدنشان در منطقه رزمی، برخورد تندی با آنها کردم. گفتند :«رفتن از جبهه بدون خداحافظی از شما دور از اخلاق و معرفت بود.» یکی از بچه ها نیز به حمایت از آنها گفت :«آقای میرزایی ! این محل با امنیتی که دارد جای نگرانی نیست.»
موسوی جلو آمد و یک بار دیگر به نشانه ادب هر دو پایش را جفت کرد و پس از ادای احترام نظامی، با دستانش بازوهای مرا گرفت و چشمان سبز و مردانه اش را در چشمم دوخت و با لهجه ی تهرانی گفت : «با وفا… ما در طول خدمت درتمام مراحل با جان و دل گوش به فرمان شما بودیم و ارادت ما به شما از روی اخلاص بود نه وظیفه. حالا که تصفیه حساب کرده ایم بگذاراین آخرین حضور ما در کنار شما و رزمندگان و دوستان آن طور که دلمان می خواهد باشد.»
به چهره ی این دو سرباز دلاور، مجاهد و رشید با تبسم نگاه کردم و هر دوی آنها را به آغوش کشیدم، زیرا آنها غیر از معرفت و مردانگی خودشان، بوی شهیدانی چون محمدرضا ریاحی، احمد زاده سیفی و… ده ها شهید دیگر را نیز می دادند.
به همراه تعدادی از سربازان قدیمی از جمله حبیب دالوند به اتفاق غذا خوردیم و به خاطر این که دوستان خدمت خود را با سلامت و موفقیت و خوشنامی به پایان رسانده بودند، ابراز شادی و خوشحالی کردیم. پس از صرف غذا، موسوی از من اجازه گرفت تا برای خداحافظی از یکی از دوستان خود به گروهان دوم که در جوار گروهان ما مستقر بود برود و برگردد.
او رفت و من در حال رسیدگی به امورات گروهان بودم که چند گلوله توپ دوربرد عراق در حدود دویست متری محل استقرار گروهان ما به زمین اصابت کرد، ولی چون محل برخورد گلوله ها از کنار خاکریز و محل سنگرها زیاد بود جای نگرانی نداشت.
پس از گذشت یک ساعت از برخورد این گلوله ها، یکی از سربازان با نگرانی به من نزدیک شد و گفت :«آقای میرزایی مثل این که توپی که به اطراف گروهان دوم اصابت کرده بود باعث زخمی شدن موسوی شده است.»
از او پرسیدم :«گلوله های توپ که در فاصله دورتر از گروهان دوم به زمین افتاد ؛ چطور موسوی را زخمی کرد؟ » سرباز مذکور که می خواست حقیقتی را از من پنهان کند گفت :«آقای موسوی کمی آسیب دیده» و در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود صورتش را از من برگرداند و چیزی نگفت. از رفتارش فهمیدم قضیه بدتر از آنی است که به زبان می آورد ولی دلم
نمی خواست آن طور که استنباط کرده بودم اتفاق افتاده باشد. بی درنگ به طرف سنگرهای گروهان دوم دویدم به آنجا که رسیدم متوجه شدم حدود یک ساعت پیش جنازه موسوی را از منطقه تخلیه کرده اند.
تازه متوجه شدم صفری که در کنار من بود چرا به طورناگهانی از نظرم ناپدید شد؛ زیرا همه می دانستند من به این دو نفر چقدرعلاقه مند بودم. وقتی به گروهان مراجعه کردم متوجه شدم عده ای از سربازان قدیمی از جمله دالوند، صفری، شکری و پیر زاده که تا آن لحظه خودشان را از نظرم پنهان کرده بودند، ماتم زده در گوشه ای نشسته و اشک می ریزند. باور نمی کردم که ترکش یک توپی که در فاصله دویست متری به زمین اصابت کرده بود بلای جان موسوی شود و او را در یک لحظه به شهادت رسانده باشد.
شهادت موسوی مرا به شدت متأثر کرد، سپس یوسف صفری را با آه و ناله و به تنهایی بدرقه کردیم و او در حالی که پژمرده و ماتم زده بود از ما دور شد و به سراغ سرنوشت خود رفت.
ازچپ به راست (ایستاده): نفر دوم مشهدی، قلی ممشلی، نفر سوم سرباز قاضوی، نفر پنجم جمشید ندری نود.