فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

بچه گربه

11 آبان 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

 

در بين رزمندگان، رزمنده‏اي به نام ابراهيم بود. او مي‏توانست چشم‏بسته اسلحه ژ3 را باز و بست كند. قطعات آن را به ترتيب باز مي‏كرد و كنار هم قرار مي‏داد و پس از آن دو باره آنها را كنار هم مي‏چيد. در بين رزمندگان، رزمنده‏اي به نام ابراهيم بود. او مي‏توانست چشم‏بسته اسلحه ژ3 را باز و بست كند. قطعات آن را به ترتيب باز مي‏كرد و كنار هم قرار مي‏داد و پس از آن دو باره آنها را كنار هم مي‏چيد.
روزي وقتي چشمهاي ابراهيم را بستند تا هنرش را به نمايش گذارد، تصميم گرفتيم با او شوخي كنيم. بچة گربه كوچكي را در بين قطعات باز شده قرار داديم. حيوان بي‏گناه صدا هم نمي‏كرد تا اينكه دستهاي ‏ابراهيم با او برخورد كرد. ابراهيم كه در بين قطعات سرد و سخت اسلحه، شي‏ء نرم و لطيفي را يافته بود با تعجب و وحشت پارچه را كشيد و بچه گربه را ديد. همه خنديدند.

 نظر دهید »

خط مقدم

11 آبان 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

 

براي رفتن به خط مقدم جبهه شوش ‏بايد از رودخانه عبور مي‏كرديم. عبور از رودخانه بدون هيچ امكاناتي كار سختي بود. اما نوبت به ما كه رسيد خوشبختانه قايقي فراهم كرده بودند تا نيروها را منتقل كنند. براي رفتن به خط مقدم جبهه شوش ‏بايد از رودخانه عبور مي‏كرديم. عبور از رودخانه بدون هيچ امكاناتي كار سختي بود. اما نوبت به ما كه رسيد خوشبختانه قايقي فراهم كرده بودند تا نيروها را منتقل كنند. پس از عبور از رودخانه، مسير طولاني را پياده پيموديم. امكانات جبهه شوش به شدت كم بود. به هر كدام از افراد يك بيل سربازي كه يك طرف آن بيل و طرف ديگر آن كلنگ بود دادند تا براي خود سنگري بكنند. من و چند نفر ديگر در كنار دهنه‏اي درّه مانند كه قبلا محل عبور آب بود شروع به كندن زمين كرديم. خاك آنجا نسبتا نرم تر بود. با مشقت زيادي سنگر ساختيم. با وجودي كه كشاورز زاده هستم و دستهايم با كارهاي سخت ناآشنا نيست، تاول هاي زيادي در دستم به وجود آمد اين تاول‏ها مدام مي‏تركيد و چرك و خون روي لباس و بدنم جريان مي‏يافت. و چون مي‏خواستم نماز بخوانم علاوه بر درد و سوزش آنها زحمت طهارتش را هم داشتم. در آنجا حتي يك پماد معمولي يا روغن وازلين هم پيدا نمي‏شد كه براي آرام کردن درد از آن استفاده كنيم فقط يك روز كه غذا آوردند در بين غذا يك تكه چربي پيدا كردم و از آن براي چرب و نرم كردن تاول‏ها استفاده نمودم.
مسؤوليت تداركات خط براي سه روز به عهدة من گذاشته شد. تداركات جبهه بسیار فقير بود. شب دوم براي سير كردن نيروها، مجبور شديم غذاهاي شب پيش را هم به غذاهاي آن شب اضافه كنيم؛ هرچند به دلیل نبودن نور، كسي چيزي نفهميد، اما امكان مسموميت نيروها هم كم نبود. خوب چاره اي غير از اين نبود، گاهي مجبور بوديم تا انجيرهاي آفت‏زده را به نيروها بدهیم و از گرسنگي وهلاك شدنشان جلوگیری کنیم. معمولا اين غذاها و انجيرهاي آفت زده را شب به رزمندگان مي‏داديم تا در تاريكي بخورند و چيزي نگويند.

 نظر دهید »

کاوه و یمانی

11 آبان 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

 

با اصرار زياد از آقاي حسناتي كه آن روز مسؤول سپاه نجف آباد بود، نامه‏اي گرفتيم تا به جبهه برويم. بليط اتوبوس تهيه كرديم و به كرمانشاه رفتيم. وقتی به آنجا رسیدیم هوا تاريك شده بود. در خيابانهاي كرمانشاه مي‏گشتیم تا ستاد اعزام به جبهه را پيدا كنيم. آقاي امير كاوه راديوي يك موج را به گوشش چسبانيده بود با اصرار زياد از آقاي حسناتي كه آن روز مسؤول سپاه نجف آباد بود، نامه‏اي گرفتيم تا به جبهه برويم. بليط اتوبوس تهيه كرديم و به كرمانشاه رفتيم. وقتی به آنجا رسیدیم هوا تاريك شده بود. در خيابانهاي كرمانشاه مي‏گشتیم تا ستاد اعزام به جبهه را پيدا كنيم. آقاي امير كاوه راديوي يك موج را به گوشش چسبانيده بود. رادیو خبر انفجار حزب جمهوري و شهادت آيت الله بهشتي و يارانش را داد. بنابراين روز ورود ما به سر پل ذهاب دقيقا روز شهادت هفتاد و دو تن بود. بالاخره ستاد را پيدا كرديم. با ميني بوس ما را به اسلام آباد غرب فرستادند و از آنجا نيز به سر پل ذهاب رفتيم. و تقريبا 10 ال 15 كيلومتر قبل از پادگان ابوذر به مقر حاج بابا رسیدیم. مسؤول این مقر، یکی از بچه های تهران به نام حاج بابا بود و به همین دلیل به آنجا مقر حاج بابا می گفتند. علي پورقاسميان كه طلبة پاک دل و صافی بود از شنيدن خبر شهادت دكتر بهشتي از حال رفت . همه غمگين بودند.
بعد از ظهر همان روز در آن مقر، مراسمي براي آيت الله بهشتي و ساير همراهانش گرفته شد. چون طلبه هاي آنجا از نظر سني كوچكتر از من بودند، نماز جماعت را به من واگذار كردند و من نيز از قبول آن خودداري مي‏كردم؛ زيرا می ترسیدم كه هميشه در اينجا بمانم و پايم به خط مقدم نرسد. البته چنين نشد، بلكه با توجه به رشتة تحصيلي دانشگاه و دوستاني كه داشتم به زودي ديده بان توپخانه شدم. در جبهه چند بار دیده بانی کردم. آنان دیدند که خوب می توانم دیده بانی کنم؛ چون هر وقت دیده بانی می کردم اتفاقا و از بخت خوب من دیده بانی دیگر کار مرا می دید و تایید می کرد و می گفت که گلوله ها بسیار زود بر سر دشمن می ریزد. به همین دلیل هر وقت از ارتش، گلوله می خواستم می دادند. آنان گلوله های 203 را که به سختی به کسی می دادند در اختیارم می گذاشتند.
ديده‏بان توپخانة ارتش، بهترين موقعيتي بود كه افراد درصدد به دست آوردن آن بودند؛ زيرا مي‏توانستند تا سرحد ممکن به دشمن نزدیک شوند و با دوربيني كه داشتند همه جا را ببينند و با كمك توپخانه خصوصا گلوله‏هاي 203 سنگين‏ترين گلوله‏ها بودند بر سر دشمن بکوبند. از سوي ديگر، پلي بين ارتش و ساير رزمندگان بودند.

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 101
  • 102
  • 103
  • ...
  • 104
  • ...
  • 105
  • 106
  • 107
  • ...
  • 108
  • ...
  • 109
  • 110
  • 111
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • صفيه گرجي
  • کوثر نهاوند(مهاجر إلی الله)
  • رهگذر
  • ma@jmail.com

آمار

  • امروز: 650
  • دیروز: 240
  • 7 روز قبل: 1213
  • 1 ماه قبل: 7529
  • کل بازدیدها: 238854

مطالب با رتبه بالا

  • وصیت نامه شهید محمد رضا دهقان (5.00)
  • وصیتنامه دسته‌ جمعی 50 غواص در شب عملیات کربلای 4 +عکس (5.00)
  • اگه میخوای مارو ببینی اربعین کربلا باش ( از خاطرات شهید ابوحامد) (5.00)
  • مهربان (5.00)
  • گوشه ای از ، ازدواج شهید حمید ایرانمنش (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس