فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

فرشته

11 آبان 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

 

هر وقت آن عکس را می بینم یاد خاطره ی شیرینی می افتم؛مثل یک پدر مهربان دستهاش را انداخته بود دور گردن دو تا پسر بچه ی کرد.با یکی شان دارد صحبت می کند . دور و برشان یک گله گوسفند است.سردی هوای کردستان هم انگار توی عکس حس می شود..خاطره اش را خود عبدالحسین برایم تعریف کرد:شب اولی که پسر بچه ها را دیدم، زیاد به شان حساس نشددم . برام عجیب بود اما زیاد مشکوک نبود.بقیه ی بچه ها هم تعجب کرده بودند
راوی :معصومه سبک خیز

هر وقت آن عکس را می بینم یاد خاطره ی شیرینی می افتم؛مثل یک پدر مهربان دستهاش را انداخته بود دور گردن دو تا پسر بچه ی کرد.با یکی شان دارد صحبت می کند . دور و برشان یک گله گوسفند است.سردی هوای کردستان هم انگار توی عکس حس می شود..خاطره اش را خود عبدالحسین برایم تعریف کرد:شب اولی که پسر بچه ها را دیدم، زیاد به شان حساس نشددم . برام عجیب بود اما زیاد مشکوک نبود.بقیه ی بچه ها هم تعجب کرده بودند؛دو تا چوپان کوچولو،این موقع شب کجا می رن؟! پاپیچشان نشدیم ، کمی بعد شبحی ازشان ،توی تریکی پیدا بود وکمی بعد شبح هم نا پدید شد. شب بعد ، دوباره آمدند: دو تا پسربچه با یک گله ی گوسفند؛ و از همان راهی که دیشب آمده بودند!این بار به شک افتادیم. یکی گفت: باید کاسه ای زیر نیم کاسه باشد. سابقه ی کومله ها را داشتیم ؛ پیر وجوان و زن وبچه برایشان فرقی نمی کرد. همه را می گشیدند به نوکری خودشان ، اکثرا هم با ترساندن و با زور و فشار. به قول معروف ، پیچیدیم به عمل دو تا چوپان کوچولو.جلوشان را گرفتم. دقیق وموشکافانه نگاشان کردم. چیز مشکوکی به نظرم نرسید. متوجه گوسفندها شدم. حرکتشان کمی غیر طبیعی بود. یکهو فکری مثل برق از ذهنم گذشت. نشستم به تماشای زیر شکم گوسفندها. چیزی که نباید ببینم، دیدم؛ نارنجک! زیر شکم هر کدام از گوسفند ها ، یک نارنجک بسته بودند ، ماهرانه و با دقت. دو تا بچه انگار میخ شده بدند به زمین.می گفتی که چشمهاشان می خواهد از کاسه بزند بیرون.اگر می خواستند از دست کسی عصبانی بشوند، از دست ضد انقلاب بود؛آن اصل کاری ها. بهشان گفتم:نترسید، ما با شما کاری نداریم.بخواهم بچه های خودم را نصیحت کنم،دست انداختم دور گردنشان و شروع کردم به حرف زدن،گفتم:شما آزادین،می تونین برین.مات ومبهوت نگاه می کردند. باورشان نمی شد. وقتی فهمیدند حرفم راست است، خداحافظی کردند وآهسته آهسته دور شدند.هرچند قدم که می رفتند، پشت سرشان را نگاه می کردند. معلوم بود هنوز گیج ومنگ هستند.حق هم داشتند؛غول های عجیب وغریبی که کومله ها از بچه ها توی ذهن آن ها ساخته بودن، با چیزی که آن ها دیدند زمین تا آسمان فرق می کرد.منبع:کتاب خاک های نرم کوشک.

زندگی شهید عبدالحسین برونسی

 

 نظر دهید »

دهلاویه

11 آبان 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

 

دشمن برای تنگ ترکردن حلقه ی محاصره ی شهر سوسنگرد همه راه های قابل دسترس به شهر راپیش بینی ومودنظر قرارداده بود ویکی ازراه ها ،عبور ازدهلاویه بود.دهلاویه روستایی کوچک درشمال غربی سوسنگرد ودر کنارجاده ی بستان بود.عراقی پس ازتصرف پل سابله وپاسگاه آن ازسه طرف به سمت این روستا پیش روی کردند،125تانک،خودرو ونفربر،بیست وسوم آبان 1359، دشمن برای تنگ ترکردن حلقه ی محاصره ی شهر سوسنگرد همه راه های قابل دسترس به شهر راپیش بینی ومودنظر قرارداده بود ویکی ازراه ها ،عبور ازدهلاویه بود.دهلاویه روستایی کوچک درشمال غربی سوسنگرد ودر کنارجاده ی بستان بود.عراقی پس ازتصرف پل سابله وپاسگاه آن ازسه طرف به سمت این روستا پیش روی کردند،125تانک،خودرو ونفربر،بیست وسوم آبان 1359،دهمین روزمقاومت وپایداری؛نیروهای ماوعراقی ها به مصاف هم رفتند.این رویارویی هاتا واپسین ساعات غروب ادامه یافت.گرچه این روستای کوچک درهمان روزهای آغازین جنگ بارهاوبارها دربرابر حملات وتاخت وتازهای دشمن بعثی مردانه ایستاده وبود،اما در بیست وچهارمین روز آبان درپاییزی حزین وغم انگیز ودر مصافی نابرابر سقوط کرد راهی برای نجات زخمی ها وتخلیه ی شهدا وجود نداشت واندک پایدارمدافعانش به سمت سوسنگرد عقب نشینی کردند،ودهلاویه پس از310روز درتارهای آهنین ودشمن بعثی بودن،وپس ازجنگ های طولانی وخونین وبکارگیری وطرح های ابتکاری وبی نظیری چون احداث پل چربکی برای عبوراز کرخه برای رسیدن به دهلاویه ازسوی ستاد جنگ های نامنظم وپس از مجاهدت های سردار رشیدش وفداکردن او، در27شهریور1360 درعملیات شهید آیت الله مدنی ازحصرآزادشد.

 نظر دهید »

عرفان

11 آبان 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

 

یه روز که برامون میوه آورده بودن و دور هم میخوردیم
یه روز که برامون میوه آورده بودن و دور هم میخوردیم ، از دوست کناریم ، یه قاچ ، کش رفتم

اما دیدم او جا خورد و نمیخواست من بخورم، تعجب کردم، طوری که اصلا از او انتظار چنین حرکتی نداشتم

به محض اینکه توی دهنم گذاشتم ، از تلخی خربزه حالم گرفته شد

خربزه ای که به او رسیده بود، تلخ بود، اما بخاطر اینکه ما راحت سهم خربزه ی شیرین خود رو بخوریم ، چیزی نگفته بوده

تازه فهمیدم من کجای کارم

 

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 98
  • 99
  • 100
  • ...
  • 101
  • ...
  • 102
  • 103
  • 104
  • ...
  • 105
  • ...
  • 106
  • 107
  • 108
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • صفيه گرجي
  • کوثر نهاوند(مهاجر إلی الله)
  • رهگذر
  • ma@jmail.com

آمار

  • امروز: 638
  • دیروز: 240
  • 7 روز قبل: 1213
  • 1 ماه قبل: 7529
  • کل بازدیدها: 238854

مطالب با رتبه بالا

  • وصیتنامه روحانی شهید یوسف خانی (5.00)
  • عاشقی ( جمله ای از شهید رضا اسماعیلی ) (5.00)
  • در مسلخ عشق جز نكو را نكشند روبه صفتان زشت خو را نكشند. (5.00)
  • اسفندیاری که در عملیات کربلای 5 جا ماند (5.00)
  • مروری برزندگی شهید علی بیگی (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس