عرفان
11 آبان 1395 توسط مادر پهلو شکسته
به نام خدا
یه روز که برامون میوه آورده بودن و دور هم میخوردیم
یه روز که برامون میوه آورده بودن و دور هم میخوردیم ، از دوست کناریم ، یه قاچ ، کش رفتم
اما دیدم او جا خورد و نمیخواست من بخورم، تعجب کردم، طوری که اصلا از او انتظار چنین حرکتی نداشتم
به محض اینکه توی دهنم گذاشتم ، از تلخی خربزه حالم گرفته شد
خربزه ای که به او رسیده بود، تلخ بود، اما بخاطر اینکه ما راحت سهم خربزه ی شیرین خود رو بخوریم ، چیزی نگفته بوده
تازه فهمیدم من کجای کارم