فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

پیت حلبی

14 مرداد 1399 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

 

شب جمعه ساعت دو نیمه شب بود جلوی جلوی مسجد محمدی در اتوبان شهید محلاتی مشغول ایست و بازرسی 

بودیم.من وچند جوان دیگر ،کنار ابراهیم هادی روی پله مسجد نشستیم واو برای ما  صحبت می کرد .یکباره از جا پرید 

دوید وبه سمت ابتدای خیابان مجاور که صد متر با ما فاصله داشت رفت نشست ودستش را توی جوی آب کرد،

بعد هم برگشت .با تعجب پرسیدم :آقا ابرام چی شد؟

گفت :هیچی،یک پیت حلبی توی جوی آب افتاده بود و همینطور که می رفت ،سر وصدا ایجاد می کرد.

رفتم واز داخل جوی آب برداشتم تا صدایش مردمی که خواب هستند را اذیت نکند.

او با کار خودش ،به ما که نوجوان بودیم ،در بسیجی بودن وچگونه زیستن می آموخت

منبع:کتاب سلام برآبراهیم جلد دوم

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 1 نظر

معلم

13 مرداد 1399 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

در ایام جنگ معلمی داشتم که خیلی برمن 

وهم کلاسی هاتاثیر داشت.بسیاری 

از شاگردان اواهل نماز وجبهه شدند

یک روز به ایشان گفتم : خدا را شکر که شما 

معلم ما هستید.دبیر ما گفت:دعایش را به

شهید ابراهیم هادی بکن.اومرا به اینجا 

کشاند!!

بعد ادامه داد.ما با اصغر وصالی رفیق بودیم .

اما در مراحل سخت گزینش اول انقلاب رد

شدیم .توی مراسم ختم شهید وصالی بود

که ابراهیم رادیدم.از اوخیلی خوشم آمد 

وسلام کردم.ابراهیم که تاحدودی مرا شناخت

جواب سلام را داد وپرسید :چه می کنی؟

گفتم: گزینش سخت دانشگاه ترببت معلم مرا

رد کرده !از فردا صبح ابراهیم به دنبال کار 

افتاد ،قبلا مدتی با گزینش آموزش و پرورش 

همکاری داشت .به خاطر سختگیری بیش از 

حد گزینش اول انقلاب ازآن جدا شده بود.

خلاصه اینکه ما امروز ،به برکت زحمات 

وپیگیری این شهید بزرگوار معلم هستیم.

منبع: کتاب سلام بر ابراهیم جلددوم

 

برای  شادی روح شهیدان صلوات

 

 نظر دهید »

آشیان

11 مرداد 1399 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

در سال شصت ویک عراقی ها از جبهه های گیلان غرب عقب نشستند .بچه ها ی اصلاعات عملیات رفتند جلو

منطقه را برای اسقرارمان شناسایی کردند.نشسته بودیم کنار سنگر .فرمانده آمد طرفمان : (باید بروید جلو )سوار

ماشین ها شدیم .پانزده نفری نشسته بودند عقب ماشین .مادو سه نفر هم جلو بودیم.

(چقدر این بیابان خالی است )

سکوت بیابان را گرفته بود.

(حتی یک پرنده هم پر نمی زند .توولایت ما الان پر از کبک و بلدر چین است)یکی از بچه ها با انگشت جلو را نشان

داد(غصه نخور .این هم کبک)

جلو تر رفتیم .کبک از جاش پرید .به راننده گفتم : (نگه دار جلوتر نرو لانه اش راخراب می کنی)

ماشین ایستاد. بچه ها از ماشین پریدند پایین .همه می خواستیم لانه پرنده را ببینیم. پرنده روی یک مین

ضد تانک تخم گذاشته بود.

منبع:کتاب رو شنای 

خاطره ها باز خوانی چهل خاطره کوتاه جنگ با یادداشت ها

مرتض ی سر هنگی

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 6
  • ...
  • 7
  • 8
  • 9
  • 10
  • 11
  • 12
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • بتول منصوریان

آمار

  • امروز: 231
  • دیروز: 176
  • 7 روز قبل: 2788
  • 1 ماه قبل: 7184
  • کل بازدیدها: 237989

مطالب با رتبه بالا

  • وصیت‌نامه شهید شهید حمید احدی (5.00)
  • اولین شهید دهه هفتادی ایران ( از خاطرات شهید حامد جوانی ) (5.00)
  • وصیت نامه شهید محمد حسین یاوری (5.00)
  • شهید اقتداری که با اصرار جواز شهادت گرفت (5.00)
  • بعثی ها با دست های بسته پاهای ما را به پنکه سقفی می بستند (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس