گفت وگو با سید مدهت الحسینى هنرمند عراقى که بعد از اسارت درایران ماند(بخش اول)
به نام خدا
من آزاده عراقى ام! آزاده اى است از جنس مردانى چون «حر» و خود اسارتش را اوج آزادى مى داند و تولدى دیگر. در سخن گفتن با اوست که در مى یابى چقدر برخى مردان جنگ از اصل خود دور افتاده اند، چقدر ارزش هاى پرشکوه دوران دفاع مقدس مهجور مانده و به آن بى مهرى هاى فراوان شده است. ستوان دوم وظیفه سید مدهت الحسینى که در عملیات بدر به اسارت نیروهاى ایرانى در آمده متولد ۱۳۳۴ هجرى شمسى دربغداد است و در سال ۶۳ در شرق دجله به اسارتى درآمده که به قول خودش راه آزادگى و خط پررنگ حق و باطل را به او نشان داده و باعث شده تا گویى دوباره از نو متولد شود ومرزها و خطوط فرضى و زبان وقومیت را کنار نهاد و به اسلام ناب وفادار ماند. وقتى هنگام نماز همراه با حاج ناصر قره باغى آزاده و جانباز و حاج حمید سى ستار همراه سید مدهت که از رزمندگان پرسابقه ماست جرات نمى کنیم جز مدهت را براى امامت نماز انتخاب کنیم این مساله که چقدر جامعه از ارزش هاى دفاع مقدس دور مانده بیشتر توى چشم مى زند. او در ایران ازدواج کرده و یکى از فرزندانش حافظ قرآن است و با تواضع جلوى ما مى ایستد و ما به امامت او نماز مغرب را مى خوانیم. آنچه در پى مى آید گفت وگوى ما با این آزاده عراقى است.
وضعیت عمومى و ذهنیت اغلب مردم عراق هنگام جنگ با ایران چگونه بود؟
صدام با تبلیغات گسترده رسانه اى به مردم القا کرده بود که ایران متجاوز است در حالى که رژیم بعث عراق در ابتدا وارد خاک ایران شده بود. در سیستم استبدادى صدام کسى جرات مخالفت و بیان حقیقت را نداشت. رژیم به سرعت مخالفان را اعدام مى کرد و مردم مى ترسیدند که بعثى ها خانواده شان را مورد آزار و اذیت قرار دهند. بعد از قیام مردم شیعه عراق، خود صدام در تلویزیون اعلام کرد که به فشار آمریکا وارد جنگ با ایران شده است و به متجاوز بودن خود اعتراف کرد.
چه شد که براى جنگ با ایران به جبهه آمدى؟
در ابتداى جنگ من دوران آموزش سربازى را در عراق مى گذراندم و بعد از شش ماه به زور ما را به جنگ فرستادند اما در پشت جبهه کار کنیم.
درجه شما چه بود؟
ستوان دوم وظیفه. چون در ترابرى خدمت مى کردم همیشه حداقل ۲۰ کیلومتر عقب تر از خط مقدم بودم. اما خوشبختانه در عملیات بدر، مسؤول ترابرى، ما را در نزدیکى رود دجله مستقر کرد. من مرخصى بودم، شب ساعت ۱۰ در تاریکى از روى پل مهندسى عبور کردم و به محل استقرار نیروهاى ترابرى آمدم. دو ساعتى از شروع عملیات بدر توسط ایرانى ها مى گذشت.
پس در عملیات بدر اسیر شدید؟
در این عملیات از دست رژیم بعث آزاد شدم. اول صبح تانک هاى ایرانى از آن طرف دجله به سمت ما شلیک مى کردند. ساعت ۷ صبح همرزمانم خود را تسلیم کردند و من تنها ماندم. نمى دانستم چه کار باید بکنم. تا شب صبر کردم. هنوزترس داشتم. در تاریکى شب صدایى از بیرون سنگر شنیدم و متوجه شدم افرادى در اطراف سنگر هستند. یک پسر جوان بسیجى و یک پیرمرد ،۴۰ ۵۰ ساله بودند وقتى بیرون آمدم یکى از آنها با اینکه ترسیده بود اسلحه اش را به سمت من گرفت. در همین لحظات یک پاسدار با لباس سبز که ما به آنها حرس الخمینى مى گفتیم آمد و سراسلحه او را پایین آورد و با محبت مرا در آغوش گرفت. آن لحظه تمام ذهنیتم درمورد ایرانى ها و تبلیغات صدام به کلى متزلزل شد. حدود ساعت ۱۲ شب بقیه رزمندگان ایرانى با گفتن الله اکبر، الله اکبر به سمت ما آمدند. من خیلى تعجب کردم، چون در رژیم صدام به ما گفته بودند ایرانى ها کافرند، اگر آنها وارد عراق شوند به ناموس شما تجاوز مى کنند ولى اینها الله اکبر مى گویند. وقتى ایرانى ها الله اکبر گفتند دریچه اى روبه حقیقت در مقابل چشمانم باز شد.
در میانه راه یک بالگرد عراقى به سمت ما آمد و بالاى سر ما پرواز کرد و قاعدتا از روى لباس مشخص بود که من یک افسر عراقى هستم. یک بسیجى گفت بیا در سنگر پناه بگیر. خودش هم آمد کنار من نشست. بعد بالگرد شروع به شلیک موشک به سمت ما کرد. یعنى مى خواست من بمیرم ولى اسیر نشوم.
در همان قریه جوابر بود که من عطوفت رزمندگان اسلام را دیدم و جبهه حق را از باطل تشخیص دادم.
ما را به پادگانى در اهواز بردند و مدتى در آنجا بودیم. من فکر مى کردم در اهواز حتما براى تخلیه اطلاعات به سراغمان مى آیند ولى هیچ کس براى بازجویى نیامد. من یکبار درخانقین دیده بودم که استخبارات عراق براى تخلیه اطلاعات یک ایرانى، با او چه کارکردند. من از فاصله ۵۰ مترى با چشمان خودم دید که چطور آن ایرانى را مى زدند و او خون بالا مى آورد اما در اهواز اصلا کسى براى بازجویى نیامد و فقط از ما اسم مان را پرسیدند من حدود شش ماه به همراه ۵۰ افسر وظیفه عراقى دیگر در اهواز بودم بعد ما را به پادگان تختى تهران منتقل کردند.
من به نقاشى علاقه بسیارى داشتم ولى اصلا استعداد خود را در این زمینه نیازموده و فقط در مدرسه کلاس سوم راهنمایى یک نقاشى کشیده بودم. ساعت هاى بیکارى خود را در پادگان تختى با درخواست قلم و کاغذ به نقاشى مى گذراندم. نخستین کار جدى که کردم طبق آیات قرآن یک جهنم و یک بهشت کشیدم که با رنگ آمیزى و صرف وقت کار قشنگى از آب درآمد. مسؤول فرهنگى پادگان نقاشى را از من گرفت و در تابلوى اعلانات نصب کرد. همه اسرا دور تابلو جمع شدند و این کار نظرشان را خیلى جلب کرد. کار ساده اى بود و من نشان داده بودم که اعمال نیک و بد در ترازوى قیامت چگونه انسان ها را به بهشت و جهنم سوق مى دهد. تابلو بر اسرا تاثیر بسیارى گذاشت و من تشویق شدم که کار بیشترى کنم. اسیر شده بودم و به جاى اینکه رنج و محنت بکشم تازه استعدادم کشف شده بود و مثلا دشمن من وکشورم بیشترین یارى را به من مى رساند تا تمام استعدادهایم شکوفا شود. واقعا در این که کدام طرف حق و کدام طرف باطل است کاملا اطمینان یافته بودم گویى از خوابى برخواسته و زندگى دوباره اى را آغاز کرده بودم. طبق آیات قرآن یک کبوتر کشیدم که روى آتش پرواز مى کرد و سعى کردم در آثار دیگرم که روى کاغذهاى A4 مى کشیدم معانى قرآنى رابه شکل۳ بعدى به بیننده انتقال دهم. مسؤولان اردوگاه پیشنهاد دادند که یک نمایشگاه برپا کنم تا عده اى از مسؤولان از جمله حاج محمد نظران رئیس کمیته اسرا به دیدن آن بیایند. هفتاد تابلو در اندازه A4 کشیدم بعضى از آنها خیلى خوب از کار درآمدند. روز افتتاح نمایشگاه عده اى از مسؤولان به دیدن نمایشگاه آمدند من تا آن زمان حاج محمد نظران را ندیده ولى از مهربانى و اخلاق جذابش بسیار شنیده بودم. گروهى که داخل شدند را از نظر گذراندم. شخصى با محاسن و موى سپید نظرم را جلب کرد و حس کردم حتما او مسؤول آنهاست. پس از دیدن تابلوها پرسید نقاش این تابلوها کیست؟ یکى از افراد به من اشاره کرد. حاج محمد آمد کنار من و گفت: من نظران هستم، مى خواستم اجازه بگیرم اگر لطف کنید و راضى باشید یکى از این تابلوها را به یادگار از شما بگیرم. اشک در چشمانم حلقه زد و بغض راه گلویم را فشرد. بالاترین مسؤول اجرایى امور اسراى کشورى که من در آن اسیر بودم با تواضعى تمام از من درخواست مى کرد تا یکى از تابلوهایم را به او هدیه دهم. از من اسیر اجازه مى خواست واقعا متاثر شدم و با افتخار یکى از آثارم را به ایشان هدیه دادم. بسیار مودب و با احترام بود و رفتارش نشان از ایمان بالاى او مى داد تازه دریافتم چرا به او پدر اسرا مى گویند.
نقاشى را ادامه دادید؟
بله وحتى بعدا شروع کردم به آموزش دادن آن به دیگران. دو کلاس داشتم که در مجموع ۱۸۰ اسیر در آن به یادگیرى نقاشى مشغول بودند. فضاى پادگان بسیار سالم بود همه توبه کردیم و روزه هاى سال هاى گذشته را که نمى گرفتیم، گرفتیم. نماز را مرتب مى خواندیم بسیارى نمازشب مى خواندند. افرادى که در رژیم بعث نماز نمى خواندند نماز خوان شدند و به جرات مى توانم بگویم بسیارى از عراقى ها در اسارت هدایت شدند و راه درست را پیدا کردند.
چقدر در پادگان تختى بودید؟ آیا دوباره حاج محمد نظران را دیدید؟
چهار سال و نیم در پادگان تختى بودم. شهید نظران یک بار دیگر که ۲۵ پوستر جدید کشیده بودم به اتاقم آمد و آثارم را دید، کم کم از فروش این تابلوهاى نقاشى و پوسترها کلى پول درآوردم. یک روز به رزمنده اى که به مشهد مى رفت پول دادم و گفتم یک جا نماز از مشهد برایم به عنوان تبرک بیار. یک روز هم در ماه رمضان حضرت امام خمینى (ره) را در خواب دیدم. من نقاشى مى کشیدم و ایشان مرا نگاه مى کردند. حاج محمد پوسترها را به کمیسیون اسرا برد و براى آنها اهمیت زیادى قائل بود و نقش برجسته اى در شکوفایى استعداد من داشت. تشویق هاى ایشان دردیدارهاى بعد بسیار در آینده من تاثیر گذاشت.
هنگام تبادل اسرا چه مى کردید؟
من قبل ازتبادل، یعنى سال ۱۳۶۶ درخواست پناهندگى را از ایران کردم.
وضعیت خانوادگیتان چطور بود؟ متاهل بودید؟
نه من مجرد بودم و خانواده ام در عراق بودند.
چه سالى بادرخواست شما موافقت شد؟
سال ۱۳۶۸ بالاخره موافقت کردند و من به آرزویم رسیدم.
چرا دو سال طول کشید؟
چون من در نوبت بودم وخیلى ها پیش از من درخواست پناهندگى داده بودند.
درخواست ها زیاد بود؟
بله، خیلى زیاد بود، به خصوص در عملیات هاى آخر، اکثرا افراد تحصیل کرده، دکترها و روشنفکران که قبل از ما اسیر شده بودند به حقانیت نیروها وانقلاب ایران پى برده و هسته اصلى سپاه بدر را شکل داده بودند. سال ۶۳ که من اسیر شدم تازه این نهضت در پادگان هاى اسرا آغاز شده بود و آنها به حقیقت دست یافته وپادگان هاى اسرا به میدان نبرد با نفس و خودسازى تبدیل شده و بسیارى دین و ایمان دوباره یافته و روز به روز این موج در میان اسرا بیشتر مى شد و همه سعى مى کردند از دیگرى سبقت بگیرند و مصداق السابقون السابقون باشند. تفسیرقرآن، نماز و حضور در جبهه برایشان یک تکلیف شرعى شد و ما اعتقاد داشتیم فقط با نثار خونمان در راه اسلام، گناهانمان پاک مى شود.
ازاسرا کسى هم به جبهه رفت؟
بله حدود ۱۲ هزار نفر از عراقى ها به سپاه بدر رفتند و در خط مقدم جبهه ها به رزمندگان ایرانى یارى مى رساندند و فعالیت بسیار زیادى داشتند و خیلى ها هم شهید شدند و این روند حتى تا عملیات مرصاد هم ادامه داشت و آنها بسیار مقاومت کردند و این از عقیده و ایمان مجدد و محکم آنها نشات مى گرفت.
شما چطور، به جبهه نرفتید؟
دلم مى خواست، مخصوصاً وقتى که دوستانم به جبهه رفتند ولى شهید نظران آمد و به من گفت که اگر مى خواهى تکلیف شرعى خود را ادا کنى در جبهه فرهنگى و در پادگان به تو بیشتر نیاز داریم، این بود که ماندم و به کار تصویر سازى و آموزش ادامه دادم.
منبع: روزنامه جوان