کیسه خواب در عملیات ثامن الائمه
سریع به علیرضا گفتم، بگرد دنبال یک گونی دیگر او هم همان اطراف گونی دیگری پیدا کرد و کمپوت ها را خالی و از گونی ها مثل کیسه خواب استفاده کردیم. آن گونی های کمپوت ما را آن شب از سرما نجات داد و توانستیم تا صبح یک استراحت مختصری داشته باشیم.
اولین روزهای عملیات ثامن الائمه(ع) بود. عملیات سه محور داشت که یکی از این محورها، پل حفار شرقی نام داشت و نقطه الحاق سایر محورهای عملیاتی هم بود. در این منطقه باید پیشروی عراقی ها از کارون پس زده می شد و آنها را که از کارون گذشته بودند و تا جاده اهواز - ماهشهر رسیده بودند به پشت کارون می فرستادیم و با الحاق نیروها در منطقه حفار شرقی، پشت عراقی ها را کامل می بستیم و آنها کامل به آن طرف کارون ریخته می شدند.
من و یکی از دوستانم به نام «علیرضا خوش چهره» و تعداد دیگری از بچه ها با هم بودیم و نقطه ای که برای ما مشخص کرده بودند، همان پل حفار شرقی بود. به منطقه که رسیدیم، تمام روز درگیری داشتیم و تا غروب همین طور درگیر عملیات بودیم و با رسیدن شب دیگر تقریباً صدای درگیری خوابیده بود و تک و توکی صدای شلیک می آمد. وانت غذا سررسید و به سرعت غذای بچه ها را که از لطف خدا غذای گرمی هم بود تقسیم کرد. آن موقع غذا را در کیسه های پلاستیکی می ریختند و به اولین نفری که صدا می زدند برادر بگیر، مابقی دیگر آماده بودند و سریع غذا تقسیم می شد. غذای آن شب برای ما که خسته بودیم، خیلی لذت بخش بود. منطقه ای که در کنار رودخانه بود، شب ها سرد می شد. ما هم که بچه خوزستان بودیم و تجربه عملیات ها به ما نشان داده بود که باید سبک عملیات کنیم با کمترین لباس و وسایل ممکن برای عملیات مهیا می شدیم و اگر شب هوا سرد می شد می دانستیم که سرمای دو- سه ساعتی است و صبح بلافاصله با طلوع خورشید هوا خیلی گرم می شود. در این عملیات هم همین طور آمده بودیم با لباس کم.
اتفاقاً آن شب غیرمنتظره خیلی سرد شده بود. من و علیرضا خوش چهره لرزمان گرفته بود. سرما مثل قبل نبود. قبلاً تا صبح یک جوری سر می کردیم و دم صبح که هوا گرم می شد دو- سه ساعتی می خوابیدیم، اما این بار دیگر دنبال این بودیم که اگر کسی پیراهن اضافه دارد به ما بدهد تا کمی گرم شویم. از سر اجبار…
اتفاقاً آن شب غیرمنتظره خیلی سرد شده بود. من و علیرضا خوش چهره لرزمان گرفته بود. سرما مثل قبل نبود. قبلاً تا صبح یک جوری سر می کردیم و دم صبح که هوا گرم می شد دو- سه ساعتی می خوابیدیم، اما این بار دیگر دنبال این بودیم که اگر کسی پیراهن اضافه دارد به ما بدهد تا کمی گرم شویم. از سر اجبار دور و بر را گشتیم. تا این که به گونی کمپوت برخوردیم. تدارکات چی ها گونی ها را که تحویل می گرفتند و می آوردند در سنگرها می گذاشتند و هر کس می آمد و برمی داشت. سریع به علیرضا گفتم، بگرد دنبال یک گونی دیگر او هم همان اطراف گونی دیگری پیدا کرد و کمپوت ها را خالی و از گونی ها مثل کیسه خواب استفاده کردیم. آن گونی های کمپوت ما را آن شب از سرما نجات داد و توانستیم تا صبح یک استراحت مختصری داشته باشیم.
راوی:هادی نخلستانی
منبع:سایت فاتحان
برای شادی روح شهیدان صلوات