وصیتنامه شهید محرم آشوغ
هرروز گوشه وکنار دنیا افراد روشن وروشنفکری پیدا می شوند که پی به حقانیت اسلامی برده و نور اسلام چنان قلب جوانان را روشن کرده که توانسته اند حقایق اسلام را به طور دقیق درک کنند
بسم الله الرحمن الرحیم
هرروز گوشه وکنار دنیا افراد روشن وروشنفکری پیدا می شوند که پی به حقانیت اسلامی برده و نور اسلام چنان قلب جوانان را روشن کرده که توانسته اند حقایق اسلام را به طور دقیق درک کنند همچنان که در کشور عزیزمان دیدم که استعمارگر به کمک دست پرورده های پلید خود از روشهای تربیتی ویژه ای استفاده می کردند که ربطی به پرورش اسلام و ایرانی نداشت بلکه جوانان را به بیراهه می کشاند.
گاه به گاه در مسیر کشورمان فرزندان پاک سر به شورش بر می داشتند و در مظلومیت خویش فریاد می زدند و اسلام همچنان غریب بود تا اینکه طوفانی در گرفت و سیل خون در دره تاریخ جاری شد و اسلام محمد از کربلای سرخ ایران را نشانه گرفت.
پیام من به خانواده ام این است که از اینکه من به جبهه می روم هیچ ناراحت نباشید پیام من به ملت ایران این است که پشتیبان ولایت فقیه باشند و همواره به فرمان رهبر انقلاب امام خمینی باشند آری ای برادر این چهره شهدا همیشه زنده تاریخ است که رهبر کبیر این چنین از آنان سخن می گوید که آنان دل از همه چیز برداشتند و فقط خدا را طلب کردند و از او یاری خواستند.
به امید پیروزی
درباره شهید
نام :محرم
نام خانوادگی:آشوغ
نام پدر :نوازاله
شماره شناسنامه: 730
تاریخ تولد : 1341
عضویت بسیجی
تاهل :مجرد
محل شهادت: رقابیه
تاریخ شهادت: 1361/01/02
محل تولد: لارستان
تحصیلات دوره ابتدایی را در دبستان تربیت به پایان برد و وارد مدرسه راهنمایی نامی شد. پس از آن در دبیرستان صحبت لاری مشغول به تحصیل شد. در ایین دوران همراه با دیگر اقشار مردم در راهپیماییها شرکت می کرد.و از جمله کسانی بود که در سرنگون کردن مجسّمه شاه نقش مؤثر داشت. « متواضع، خوش برخورد و فردی اجتماعی بود. با خانواده و همچنین کودکان رفتار حسنه ای داشت. همه وقت به مسجد می رفت، در کلاسهای قرآن شرکت می کرد و اغلب اوقات فراغت سر کار می رفت. » (خاطرات خانواده) در پایگاه شهید راستی فعالیت می کرد و همچنین واحد تبلیغات و تدارکات و عملیات بسیج را بر عهده داشت. تا سال سوم اقتصاد تحصیلات خود را ادامه داد و با شروع جنگ تحمیلی عازم جبهه های نبرد حق علیه باطل گردید. پس از گذراندن آموزش نظامی در جهرم به منطقه عملیاتی بستان اعزام شد. پس از بازگشت به لار عازم جبهه فاو شد.« هر بار پیروز به آغوش خانواده بر می گشت. امّا روح بزرگ او راضی نمی شد و باز نیرویی او را به سوی جبهه می کشاند تا اینکه برای بار سوم عازم جبهه شد. » (خاطرات خانواده) پس از 4 ماه حضور در جبهه رقابیه در عملیات فتح المبین شرکت کرد. « شب عملیات بود. همه رزمندگان مشغول خواندن نماز و دعا شدیم. همان شب زیارت عاشورا خواندیمو همه بچه ها ضمن خواندن دعا گریه می کردند. مُحرّم مدام مشغول خواندن نماز و قرآن بود. چهره اش آنقدر نورانی شده بودکه از صورتش نور می بارید. آن شب محَّرم خیلی گریه کرد. او مسئول مهمّات و زخمی ها بود … قبل از طلوع آفتاب من و محرّم و هاشم خداشناس و سایر بچه ها به جایی که به تپه سبز معروف بود رفتیم. عملیات فتح المبین شروع شده بود. خمپاره ها و رگبارهایی که عراقی ها بر سرمان می ریختند آسمان را مثل روز روشن کرده بود. فرمانده یک نفر می خواست تا از پایین تپه مهمّات بیاورد. محرَّ خود را آماده نشان داد و این کار را کرد … هوا روشن شده بود. به منطقه ای که بعد از تپه سبز می گفتند رفتیم … وقتی اطرافمان را نگاه کردیم دیدیم که عراقی ها محاصره مان کرده اند. بعد از چند دقیقه دیدیم که هاشم خمپاره خورد و فقط این را به من گفت که : حلالم کن و شهید شد. بعد رفتیم که ببینم محرَّم کجاست. دیدم که بر روی تپه نشسته، مثل اینکه در خواب بود … صدایش کردم جواب نداد. وقتی دقت کردم دیدم که یک تیر به گلو و یک تیر به قلبش اصابت کرده. سرم را بر روی سینه اش گذاشتم، دیدم که قلبش نمی زند … » او در چهارم فروردین سال 61 به سوی معبودش پرکشید.
منبع : سایت فاتحان