وصیت نامه شهید جلال نوبهار
خدایا! خود شاهدی که همیشه آرزو داشتم در بستر و در ذلت جان ندهم، بلکه همواره از تو تمنا داشتم که جانم و خونم را که متعلق به خودت بود، در راه خودت فدا سازم، اگر در این مدت عمر نتوانستم رسالتی را که بر دوشش نهاده بودی پاسداری نمایم مرا ببخش.
بسم الله الرحمن الرحیم
یا مولای، انت المولی و انا العبد و هل یرحم العبد الا المولی
سلام و درود وافر خداوند سبحان به محضر مقدس ولی عصر(عج) و نایب حق آن حضرت امام خمینی؛ درود خداوند نثار ارواح پاک و مطهر شهدای اسلام. امید است خداوند تبارک و تعالی این توفیق را به همه امت حرب الله، مسلمان و خداجوی کشورمان عنایت بفرماید تا از ارزش های متعالی اسلام، دفاع و نقش ارزنده ای در تداوم نهضت اسلامیمان داشته باشیم. اما حقیر با آگاهی تمام و ایمانی راسخ به وحدانیت خداوند متعال اعتراف می کنم و شهادت می دهم که محمد(ص) فرستاده اوست؛ هم چنین اعتراف می کنم راهی را که انتخاب نموده ام از روی فهم و شعور و معرفت خویش بوده و این راه را به عنوان یک تکلیف اسلامی پیوسته بر دوش خود احساس می نمودم، اکنون که خداوند به من توفیق عطا فرموده و در این مسیر قرار گرفته ام از خدا می خواهم نصرت و یاریم دهد تا با قدرت هر چه تمام در مقابل دشمنان دینم ستیز کنم و آن گاه خداوند اگر لایق بداند خونم را آن چنان مظلوم وار بریزد که فردا در مقابل بانوی بزرگ اسلام حضرت فاطمه زهرا مادر حسین(ع) مادر زینب کبری(س) رو سیاه نباشم.
خدایا! خود شاهدی مه همیشه آرزو داشتم در بستر و در ذلت جان ندهم، بلکه همواره از تو تمنا داشتم که جانم و خونم را که متعلق به خودت بود، در راه خودت فدا سازم، اگر در این مدت عمر نتوانستم رسالتی را که بر دوشش نهاده بودی پاسداری نمایم مرا ببخش.
پروردگارا اعتراف می کنم که نتوانستم بنده خوبی برایت باشم.
پروردگارا! عنایتی کن تا بتوانم جبران گذشته را بنمایم، هر چند اکنون که به درگاهت خواهم آمد چیزی ندارم، هر چه بود و هر چه هست از آن توست. خدایا! مرا ببخش و مرگم را شهادت در راه خودت قرار بده.
و اما سخنی دارم با پدرم، آن که در تمامی زندگی و عمر خویش تلاش نمود تا من به جایی برسم.
پدر! امید است مرا ببخشی ، من نتوانستم در طول این مدت زحماتت را جبران کنم؛ اما پدر یاد داری آن زمانی که مرا با کلام خدا و دعای علی(ع) …دادی؟ امیدوارم با انتخاب راهم توانسته باشم زحماتت را جبران کرده باشم.
اما مادرم! تو بودی که با شیر پاک خود مرا بزرگ نمودی و تربیت کردی؛ پیوسته برای رسیدنم به سعادت تلاش نمودی. اکنون می خواهم از مرگم ناراحت نباشی، اگر می خواهی گریه کنی برای فاطمه زهرا و زینب کبری گریه کن. برای علی اکبر حسین(ع) گریه و زاری کن.
مادر! مگر خودت نبودی که مرا با نام حسین(ع) آشنا ساختی؟ اکنون از من مخواه که دست از دامن این محبان خدا بردارم.
مادر! من مظلومیت حضرت محمد مصطفی (ص) را در آن گاه که بر پیشانی مبارک آن حضرت سنگ زدند در سینه دارم.
مادر! من مظلومیت علی مرتضی(ع) را در سینه دارم، من مظلومیت حسین(ع) و یارانش را در سینه دارم.
مادر! من نمی توانم مظلومیت زینب(س) را در سینه خود جای ندهم، آنگاه که تو ای دختر علی مرتضی در کوچه ها و پس کوچه ها و خرابه های شام بلند می شد، اگر می خواهی عزادار باشی برای خاندان عصمت و طهارت عزادار باش، در مراسم عزاداری و سوگواریم مصیبت فاطمه زهرا و زینب کبری بخوانید و اما سخنی با همسرم! امیدوارم که مرا ببخشید که همسر خوبی برای شما نبودم.
امیدوارم که خدا شما را عاقبت به خیر کند. اگر خداوند فرزندی به ما عطا نمود نامش را هر چه دوست داشتی بگذار، و او را به روش صحیح تربیت نما.
و سخنی دارم با خواهران و برادرانم امیدوارم که آنها هم مرا ببخشند من به جرأت می گویم که برادر خوبی برایتان نبودم، امیدوارم که آنها برایم دعا کنند که خداوند از من راضی باشد.
در خاتمه از پدرم می خواهم که اعلام بدارند کلیه کسانی که احیانا نسبت به من بدهکارند، یا من به آنها بدهکارم مراجعه نمایند، دفتری در مغازه هست شاید بعضی از آنها در دفتر نوشته شده باشد و بعضی نوشته نشده باشد، هر قدر که آنها اظهار نظر کردند از مالم برداشته شود و تحت اختیار آنها گذاشته شود، بعد از این کار اگر مالی باقی ماند یک سوم آن را که متعلق به خودم هست برایم نماز و روزه بگیرند و بقیه طبق موازین اسلامی بین وراث تقسیم شود.
اگر در توان برادران و دوستان و نزدیکان بود مغازه را اداره کنند، در غیر ا ین صورت هر طور که خود صلاح می دانید کار کنید.
از کلیه دوستان و آشنایان و نزدیکان، برادارنی که مرتب مزاحمشان می شدم و ایجاد دردسر می کردم عذر خواهی می کنم، آنها هم دعا کنند که خداوند مرا ببخشد.
در پایان چقدر دلم می خواهد با امام خود سخن بگویم:
اماما: خداوند این توفیق را به من عنایت کرد و به امت حزب الله عنایت کرد که تو رهبر آنها باشی.
خدایا! شنیده ایم آن زمانی که حربن ریاحی به شهادت می رسد حسین(ع) واسطه می شود بین حر و خدا.
اماما! از تو تمنا دارم واسطه شوی بین من و حسین(ع) و حسین واسطه شود بین من و خدا و برایم دعا کنی که مرگم شهادت در راه خدا باشد.
ان شاء الله که خداوند به تمامی خانواده های شهدا، اسرا و مفقودین صبر جزیل عنایت بفرماید.
امیدوارم که پرچم«لا اله الا الله» به دست توانای پیر جماران در دست مهدی (عج) قرار بگیرد.
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»
نامه- خدمت برادران عاشق شهادت
بخشی از یکی از نامه های شهید جلال نوبهار از جبهه جنوب(منطقه شیخ خزعلی) به گروهی از دوستانش:
امیدوارم سلام ما را بپذیرید و برایمان دعا کنید اینک که در این دانشگاه قرار گرفته ایم رو سپید بیرون بیاییم.برادران! نمی دانم شما از این دانشگاه باخیرید یا نه؟ نمی دانم شما از استادان این دانشگاه اطلاع دارید یا نه؟ اینجا دانشگاهی است که استادانش تشکیل شده از: مقدادها، سلمان ها، ابوذرها و حنظله ها…
انسان چقدر باید تأسف بخورد و پشیمان باشد از اینکه در چنین دانشگاهی روفوزه شود و یا احیاناً با معدل کم بیرون آید. برادرانم! شما خوب می دانید اگر انسان در چنین دانشگاهی قرار بگیرد و عوض نشود، فردا در مقابل الله چه می تواند بگوید؟ چه قدر حیف است انسان در چنین حالی باشد و همه عمرش به یاد الله نباشد، در حالی که می تواند در تمام لحظه ها عظمت خدا را ببیند.
جلال نوبهار: اخلاص، خدمت تمام برادران عاشق شهادت دارد.
درباره شهید
سردار شهید جلال نوبهار
فرزند:برات
متولد:01/01/1338
محل تولد: کازرون
تاریخ شهادت:20/01/1366
محل شهادت:شلمچه
محل دفن:کازرون گلستان شهدا (سید محمد نوربخش)
زندگینامه سردار شهید جلال نوبهار
شهید جلال نوبهار فرزند سقای پیر میدان جنگ در هشت سال دفاع مقدس حاج برات نوبهار معروف به عمو برات در سال 1338 در خانواده ای مذهبی در شهر کازرون دیده به جهان گشود.
همزمان با اوجگیری شعله های انقلاب شهید که از قبل خود را آماده کرده بود به امواج خروشان مردم پیوست و به حق از معدود افرادی در سطح شهر بود که سهم مؤثری در پیشبرد انقلاب در این شهرستان داشت همزمان با شروع اعتصابات فعالیتهای انقلابی خویش را با پخش اعلامیه و نوارهای امام ترتیب دادن جلسات، تدارک و کمک به انقلابیون و شرکت در راهپیمائی ها دو چندان نمود.
او به هنرهای نمایشی و سینما علاقۀ شدید داشت و این علاقه باعث شد تا همگام با هنرمندان شهر نمایشهای متنوعی را به روی صحنه آورد نمایشهایی همچون فریاد برزخ، خون سبز، آن شصت نفر آن شصت هزار، قلعه، زلزله و …. که خود شهید در نوشتن نمایشنامه و شخصیتهای مؤثر و اول نقش مهمی داشت. آنها از طریق درآمد حاصل از سینما مخفیانه خانه های افراد محروم شهر را شناسایی و بازسازی و تعمیر می نمودند. جلال شیدای امام بود و بر صراط مستقیم امام حرکت می کرد در مسائل سیاسی و اجتماعی بسیار ظریف و دقیق که با فرقان ولایت همواره با تیزبینی خاصی در کشاکش جریانات تاریخ انقلاب حق را از باطل تمیز می داد و حرکت می کرد. جلال سالک طریق الی الله بود و راه خدا در میان مردم طی می کرد و همان بعد که پس از امتحانات سخت و مرارتهای بیشمار سربلند از بوتۀ آزمایش کشتی وجود خویش را به ساحل عند ربهم رساند آری هر چه از تاریخ جنگ می گذشت جلال بی تاب تر می شد تا اینکه بر شهادت بهترین دوستانش به نظاره نشسته بود و در حسرت رسیدن به آنها می سوخت او که اینک پس از تجربیات فراوان مسئولیت جانشینی گردان خط شکن ثارالله را عهده دار بود شجاعانه (خالصانه) کشتی- شکنان فجر آفرین را در امواج طوفانی عملیات به ساحل پیروزی هدایت می کرد تا به ثمره آن کم کم می رفت مرد یک عمر تلاش و مجاهده در راه حق را دریافت نماید.
سرانجام در تاریخ 18/1/66 در عملیات کربلای هشت در حالیکه از اعماق قلبش نام مقدس جلال خداوند را فریاد می کرد سر پر سودایش را به تیر خصم سپرد و عقاب تیز پرواز، روحش به ملکوت اعلی پر کشید.
منبع : فاتحان